فریبp
فریبp42
9سال بعد
_گفتم نه
+مامانننن _زهر مار +اوفففف مامان قراره برم بابارو ببینم همین تا 3 روز میام ترو خدا بزار برم لطفا لطفا لطفا
_با کی میخوای بری؟
+خودم _نه +مامان _سول ی کلمه دیگه بگی جرت میدم
+اوف باشه
بعد رفتن سول به اتاقش ات مشغول اب دادن گیاه گلای توی حیاط شد
_تنهایی میخواد بره سئول بابای پدر سگشو ببینه واقعا که
🐱شاید باید بزاری بره یا اینکه خودتم باهاش بری
_یونگی اینجا چیکار میکنی
🐱هیچی بازم به خاطر التماسای کوک اومدم ببینمت و برم بهش بگم که حالت خوبه
_عوضی رو 9 سال شده هنوز تخم نکرده بیاد به دیدنم بعد خجالتم نمیکشه ترو میفرسته یا جیمینو یا نامجونو یا جی هوپو یا بقیه عصابمو بهم میریزه پدرسگ
🐱شاید تو باید بری پیشش
_یادت نیست هر بار رفتم به دیدنش مثل موش ازم فرار کرد
🐱حق داری ولی اون پیر مرد لجباز مریضه باید دارو بخوره اگه نخوره حالش بدتر میشه
_و لجبازی میکنه نمیخوره مگه نه
🐱اره نمیخوره _واقعا دلیل این کاراشو نمیفهمم بخشیدمش ی فرصت دیگه بهش دادم بهش گفتم بیا برگردیم ولی حتی یکلمه هم نگفت و فقط ازم فرار کرد
فلش بک به 7سال قبل
_کوک این اخرین باریه که ازت میپرسم اگه اینبار هم جوابمو ندی دیگه هیچ وقت نه منو نه سول رو میبینی
_ات...من
کوک سرشو انداخت پایینو برگشت که برع ات دوید و از پشت بغلش کردو گفت
_این کارو نکن کوک اینبارم ترکم نکن
کوک برگشتو به ات نگاه کرد ات صورت خیس کوک که به خاطر بارون شدید داشت خیس میشد رو گرفت و بوسه ای روی لباش کوک کاشت و کوک چیزی نگفت و فقط رفت ات شروع کرد به داد زدن و التماس کردن ولی کوک بی توجهی کردو رفت ات از اون روز به بعد سول رو برداشت و با خودش برد به بوسان و دیگه هیچ وقت بجز برای کار برنگشت سئول
پایان فلش بک
🐱ترسیده فک میکنه تقصیر اونه که ماشین بهت زد وقتی ترو تو اون وضیعت غرق در خون وسط خیابون دید ترسید برای همین ازت دوری میکنه چون فک میکنه جات پیشش امن نیست به نظرم فک کن و با سول برو سئول به دیدن کوک سول الان 16 سالشه و بیشتر از هر موقعی به پدرش احتیاج داره
یونگی بعد گفتن این حرفا از خونه رفت و ات روی صندلی که تو حیات بود نشست و فک کرد
داک داک
+کسی نیاد تو
_حتی من؟ اونجوری روتو برنگردون حالاعم پاشو حاظر شو پروازمون واسه ۳ساعت دیگست باید به موقع برسیم
+داریم میریم سئول؟ _اره +مامانیییی مرسی
درحال بوس بارون کردن صورت ات _اخ باشه باشه لوس نشو پاشو زود حاظر شو که قراره ی پیرمرد لجبازو نرم کنیم....
9سال بعد
_گفتم نه
+مامانننن _زهر مار +اوفففف مامان قراره برم بابارو ببینم همین تا 3 روز میام ترو خدا بزار برم لطفا لطفا لطفا
_با کی میخوای بری؟
+خودم _نه +مامان _سول ی کلمه دیگه بگی جرت میدم
+اوف باشه
بعد رفتن سول به اتاقش ات مشغول اب دادن گیاه گلای توی حیاط شد
_تنهایی میخواد بره سئول بابای پدر سگشو ببینه واقعا که
🐱شاید باید بزاری بره یا اینکه خودتم باهاش بری
_یونگی اینجا چیکار میکنی
🐱هیچی بازم به خاطر التماسای کوک اومدم ببینمت و برم بهش بگم که حالت خوبه
_عوضی رو 9 سال شده هنوز تخم نکرده بیاد به دیدنم بعد خجالتم نمیکشه ترو میفرسته یا جیمینو یا نامجونو یا جی هوپو یا بقیه عصابمو بهم میریزه پدرسگ
🐱شاید تو باید بری پیشش
_یادت نیست هر بار رفتم به دیدنش مثل موش ازم فرار کرد
🐱حق داری ولی اون پیر مرد لجباز مریضه باید دارو بخوره اگه نخوره حالش بدتر میشه
_و لجبازی میکنه نمیخوره مگه نه
🐱اره نمیخوره _واقعا دلیل این کاراشو نمیفهمم بخشیدمش ی فرصت دیگه بهش دادم بهش گفتم بیا برگردیم ولی حتی یکلمه هم نگفت و فقط ازم فرار کرد
فلش بک به 7سال قبل
_کوک این اخرین باریه که ازت میپرسم اگه اینبار هم جوابمو ندی دیگه هیچ وقت نه منو نه سول رو میبینی
_ات...من
کوک سرشو انداخت پایینو برگشت که برع ات دوید و از پشت بغلش کردو گفت
_این کارو نکن کوک اینبارم ترکم نکن
کوک برگشتو به ات نگاه کرد ات صورت خیس کوک که به خاطر بارون شدید داشت خیس میشد رو گرفت و بوسه ای روی لباش کوک کاشت و کوک چیزی نگفت و فقط رفت ات شروع کرد به داد زدن و التماس کردن ولی کوک بی توجهی کردو رفت ات از اون روز به بعد سول رو برداشت و با خودش برد به بوسان و دیگه هیچ وقت بجز برای کار برنگشت سئول
پایان فلش بک
🐱ترسیده فک میکنه تقصیر اونه که ماشین بهت زد وقتی ترو تو اون وضیعت غرق در خون وسط خیابون دید ترسید برای همین ازت دوری میکنه چون فک میکنه جات پیشش امن نیست به نظرم فک کن و با سول برو سئول به دیدن کوک سول الان 16 سالشه و بیشتر از هر موقعی به پدرش احتیاج داره
یونگی بعد گفتن این حرفا از خونه رفت و ات روی صندلی که تو حیات بود نشست و فک کرد
داک داک
+کسی نیاد تو
_حتی من؟ اونجوری روتو برنگردون حالاعم پاشو حاظر شو پروازمون واسه ۳ساعت دیگست باید به موقع برسیم
+داریم میریم سئول؟ _اره +مامانیییی مرسی
درحال بوس بارون کردن صورت ات _اخ باشه باشه لوس نشو پاشو زود حاظر شو که قراره ی پیرمرد لجبازو نرم کنیم....
- ۸.۰k
- ۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط