۴۱
#۴۱
کمی فکر کردم..خب راست میگفت..راهکاری وجود نداشت..
-چخبر از عسل؟!
آریا-اوایل که شاهد بودی..دم به دیقه زنگ میزد..کل مخاطبینمو گذاشتم توی لیست سیاه تا کسی نتونه بهم زنگ بزنه..منم اینجا موندم اول که بی منت بخاطر شما...دومم نمیتونم بزارم روح داداشم در عذاب باشه..
گردن کج کردم..
دوباره صدای جیغ به گوشم خورز..ولی ایندفعه بلند تر بود..با تعجب به آریا نگاه کردم..
انگار اونم شنید..
-شنیدی؟!
با چشای گرد سر به نشونه آره تکون داد..
با چیزی که به ذهنم قطور کرد با بهت گفتم..
-آوا!
سریع سمت داخل ساختمون دویدیم...
پله ها رو دوتا سه تا بالا میرفتیم..
صدای جیغ داشت واضع تر میشد..
خودمونو به در رسوندیمو و به داخل اتاق انداختیم..
با دیدن یاشا که روی شکم آوا نشسته و چاقویی که خون ازش میچکید دستش بود..
جیغ بلندی کشیدم!
با سمت ما برگشت...
آوا همراه با گریه خندید..
زدم زیر گریه..
-ولش کن یاشا!..تورو خدا کاریش نداشته باش!
یاشا از روی شکم آوا بلند شد و سمت من اومد..
آریا سریع خودشو انداخت جلوی من..به لباسش چنگی انداختم..
از ترس لبم میلرزید..
چون آریا هیکلی بودو و قد بلند نمیتونستم یاشا رو ببینم..
گردن کج کردم..
با لبخندی عصبی به آریا نگاه میکرد کرد...
قلبم تالاپ تولوپ تند تند میزد..
-ی..یاشا..!
خم شد و به صورتم زل زد..
یاشا-نمیزارم داغ دل ببینی!
و غیب شد..
با آریا نگاهی به هم انداختیم..
بدون فکر و توجه به حرف یاشا سمت آوا که روی زمین افتاده بود و لبخند از لبش کنار نمیرفت دویدم..
کنارش زانو زدم..
دستی به صورت خیس از اشکش کشیدم..
چند تار از موهاش به دلیلی خیسی به صورتش چسپیده بود..
با دیدن لباس پارش که باعث بانیش چاقو خوردن بود چونم از بغض لرزید..
خون مثله لوله ازش میرفت و روی کف زمین جاری بود..
خندید..بریده بریده گفت..
آوا-ا..اگه..اگه نمیومدین..من..من..میمردم!
دستمو جلوی دهنش گذاشتم..
-هیس..تو نمیمیری!
چشمامو روی هم فشردم....
.
.
.
.
.
.
آریا زخم آوا رو بخیه کرد و بعد از ضد عفونی و پانسمان گرفت خوابید..
آریا-شماها نمیتونید از اینجا برید بیرون؟!...همش همینجایید که..
پوزخند صدا داری به این حرفش زدم..
-اگه بریم بیرون دیگه نمیتونیم برگردیم..میخوای آواره کوچه خیابون بشیم؟!
سرشو تکون داد..
آریا-چه فرقی میکنه!..حد اقل دور از یاشا کت میشید!..
یه تای ابرومو انداختم بالا..
-نکنه تو میخوای بری؟!
دلخور چپ چپ نگام کرد..
آریا-هیچ چیز نمیتونه منو از اینجا دور کنه..هروقت یاشا رو نیست کردم اونوقت میرم..
-به نظر تو قصد گم شدن داره؟!..معلومه که نه!
..خودت گفتی راهش آتش زدن جسدشه..!پس کاری از دست ما بر نمیاد!
عصبی گفت..
آریا-به همین راحتی جا زدی؟!
با حرص از جا بلند شدمو داد زدم..
-جا زدم؟!..آره جا زدم..تا الان هممون رو داره میکشه!..اگه به آوا ترسیده بودیم اونم میمرد..
تک تکمون رو داره میکشه!...
توسکا کو؟!
لیلی کجاست؟!
عرشیا هم که حتی نتونستیم جسدشو پیدا کنیم!
فقط یه سنگ انگشتر..
به چه امیدی میگی یاشا رو نابود میکنی؟!
هاااان؟
به چه امیدی؟!
کمی فکر کردم..خب راست میگفت..راهکاری وجود نداشت..
-چخبر از عسل؟!
آریا-اوایل که شاهد بودی..دم به دیقه زنگ میزد..کل مخاطبینمو گذاشتم توی لیست سیاه تا کسی نتونه بهم زنگ بزنه..منم اینجا موندم اول که بی منت بخاطر شما...دومم نمیتونم بزارم روح داداشم در عذاب باشه..
گردن کج کردم..
دوباره صدای جیغ به گوشم خورز..ولی ایندفعه بلند تر بود..با تعجب به آریا نگاه کردم..
انگار اونم شنید..
-شنیدی؟!
با چشای گرد سر به نشونه آره تکون داد..
با چیزی که به ذهنم قطور کرد با بهت گفتم..
-آوا!
سریع سمت داخل ساختمون دویدیم...
پله ها رو دوتا سه تا بالا میرفتیم..
صدای جیغ داشت واضع تر میشد..
خودمونو به در رسوندیمو و به داخل اتاق انداختیم..
با دیدن یاشا که روی شکم آوا نشسته و چاقویی که خون ازش میچکید دستش بود..
جیغ بلندی کشیدم!
با سمت ما برگشت...
آوا همراه با گریه خندید..
زدم زیر گریه..
-ولش کن یاشا!..تورو خدا کاریش نداشته باش!
یاشا از روی شکم آوا بلند شد و سمت من اومد..
آریا سریع خودشو انداخت جلوی من..به لباسش چنگی انداختم..
از ترس لبم میلرزید..
چون آریا هیکلی بودو و قد بلند نمیتونستم یاشا رو ببینم..
گردن کج کردم..
با لبخندی عصبی به آریا نگاه میکرد کرد...
قلبم تالاپ تولوپ تند تند میزد..
-ی..یاشا..!
خم شد و به صورتم زل زد..
یاشا-نمیزارم داغ دل ببینی!
و غیب شد..
با آریا نگاهی به هم انداختیم..
بدون فکر و توجه به حرف یاشا سمت آوا که روی زمین افتاده بود و لبخند از لبش کنار نمیرفت دویدم..
کنارش زانو زدم..
دستی به صورت خیس از اشکش کشیدم..
چند تار از موهاش به دلیلی خیسی به صورتش چسپیده بود..
با دیدن لباس پارش که باعث بانیش چاقو خوردن بود چونم از بغض لرزید..
خون مثله لوله ازش میرفت و روی کف زمین جاری بود..
خندید..بریده بریده گفت..
آوا-ا..اگه..اگه نمیومدین..من..من..میمردم!
دستمو جلوی دهنش گذاشتم..
-هیس..تو نمیمیری!
چشمامو روی هم فشردم....
.
.
.
.
.
.
آریا زخم آوا رو بخیه کرد و بعد از ضد عفونی و پانسمان گرفت خوابید..
آریا-شماها نمیتونید از اینجا برید بیرون؟!...همش همینجایید که..
پوزخند صدا داری به این حرفش زدم..
-اگه بریم بیرون دیگه نمیتونیم برگردیم..میخوای آواره کوچه خیابون بشیم؟!
سرشو تکون داد..
آریا-چه فرقی میکنه!..حد اقل دور از یاشا کت میشید!..
یه تای ابرومو انداختم بالا..
-نکنه تو میخوای بری؟!
دلخور چپ چپ نگام کرد..
آریا-هیچ چیز نمیتونه منو از اینجا دور کنه..هروقت یاشا رو نیست کردم اونوقت میرم..
-به نظر تو قصد گم شدن داره؟!..معلومه که نه!
..خودت گفتی راهش آتش زدن جسدشه..!پس کاری از دست ما بر نمیاد!
عصبی گفت..
آریا-به همین راحتی جا زدی؟!
با حرص از جا بلند شدمو داد زدم..
-جا زدم؟!..آره جا زدم..تا الان هممون رو داره میکشه!..اگه به آوا ترسیده بودیم اونم میمرد..
تک تکمون رو داره میکشه!...
توسکا کو؟!
لیلی کجاست؟!
عرشیا هم که حتی نتونستیم جسدشو پیدا کنیم!
فقط یه سنگ انگشتر..
به چه امیدی میگی یاشا رو نابود میکنی؟!
هاااان؟
به چه امیدی؟!
۲.۷k
۱۱ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.