عشق درسایه سلطنت پارت32
مثل هر شب در رو قفل کردم و و همراه ژاکلین دراز کشیدیم که ضربه ای به در خورد
مری:...بله!
خدمتکار : پادشاه امر فرمودن لباس عوض كنين وتشريف
بیارین سالن پذیرایی مهمان دارن
پوزخندی زدم مهمونش بخوره تو سرش به من چه ربطی داره که مهمون دارن
مری: شخصا به پادشاه اعلام کنین مهمون دارین که دارین به من چه ربطی داره؟
خدمتکار هین بلندی کشید و گفت
مری: ایشون پادشاه انگلستان هستن.. شما حق ندارین
داد زدم
مری: تو این حق رو بهم نمیدی؟ همین الان میری بالا وعين جمله من رو به ایشون میگی
پوزخندی زد و با خشم رفت چند دقیقه ای گذشت که ضربه بی ادبانه و محکمی به در خورد و بعد دستگیره پایین و بالا شد صدای نکره دختر خاله تهیونگ رز به گوشم خورد
رز : این در لعنتی رو باز کن و همین الان بیا گمشو برو بالا...
نشستم و با خشم گفتم
مری: اگه باز نکنم و نرم بالا؟
رز : بد میبینی
مری :هه... تو نیم وجبی قراره بد رو نشون من بدی؟ برو با بزرگترت بیا...
باز به در کوبید و گفت
رز : نشونت میدم روانیه اجنبی.. پادشاه تیکه تیکه ات میکنه چی فکر کردی؟
وانگار رفت ژاکلین با ترس نگام کرد دستامو مشت کردم و گفتم
مری: امشب شب بد و پرماجرایی به نظر میرسه.. حس خوبی ندارم ژاکلین
نیم ساعتی گذشت که باز ضربه ای به در خورد با خشم گفتم مری: گفتم به پادشاهتون بگین مهمان تو به من هیچ ربطی نداره من از این اتاق بیرون نمیام
صدایی از بیرون نیومد با تعجب منتظر شدم که صدایی که اومد تنم رو لرزوند شمرده شمرده و با لحن جدی و پر ابهتی بیان کرد
تهیونگ: همین الان .. لباس مناسب میپوشی... و میای بالا.. نفس لرزونم رو بیرون دادم و گفتم
مری: عه... وجود دختر پادشاه فرانسه به عنوان همسرت اینجا برات سود داره اره اره.. سود نداشت که الان اینجا نبودی.. اما نه از این خبرا نیست دختر پادشاه فرانسه برات سود آور نخواهد بود... شاید بخوام باعث سقوط سلطنتت بشم ولی سودش نه.. اصلا
تهیونگ: عادت ندارم حرفم رو دوبار تکرار کنم!!
با سرتقی گفتم
مری: منم همین طور!
با صدای خشنی که سعی میکرد بلند نشه گفت
تهیونگ: عادت هم ندادم حضوری بیام دنبال دختری که مثل کلفت خونمه.. قوانین اینجا رو یاد نگرفتی.. قدم گنده ای برداشتی... ولی شب دراز است دختر فرانسوی.. منتظرم باش... میام...!!
****
همینطور اگه میخواید بونید تهیونگ قراره چیکار کنه لایک و کامنت ها رو بالا ببرید❤️✨
لایک150
کامنت 120
مری:...بله!
خدمتکار : پادشاه امر فرمودن لباس عوض كنين وتشريف
بیارین سالن پذیرایی مهمان دارن
پوزخندی زدم مهمونش بخوره تو سرش به من چه ربطی داره که مهمون دارن
مری: شخصا به پادشاه اعلام کنین مهمون دارین که دارین به من چه ربطی داره؟
خدمتکار هین بلندی کشید و گفت
مری: ایشون پادشاه انگلستان هستن.. شما حق ندارین
داد زدم
مری: تو این حق رو بهم نمیدی؟ همین الان میری بالا وعين جمله من رو به ایشون میگی
پوزخندی زد و با خشم رفت چند دقیقه ای گذشت که ضربه بی ادبانه و محکمی به در خورد و بعد دستگیره پایین و بالا شد صدای نکره دختر خاله تهیونگ رز به گوشم خورد
رز : این در لعنتی رو باز کن و همین الان بیا گمشو برو بالا...
نشستم و با خشم گفتم
مری: اگه باز نکنم و نرم بالا؟
رز : بد میبینی
مری :هه... تو نیم وجبی قراره بد رو نشون من بدی؟ برو با بزرگترت بیا...
باز به در کوبید و گفت
رز : نشونت میدم روانیه اجنبی.. پادشاه تیکه تیکه ات میکنه چی فکر کردی؟
وانگار رفت ژاکلین با ترس نگام کرد دستامو مشت کردم و گفتم
مری: امشب شب بد و پرماجرایی به نظر میرسه.. حس خوبی ندارم ژاکلین
نیم ساعتی گذشت که باز ضربه ای به در خورد با خشم گفتم مری: گفتم به پادشاهتون بگین مهمان تو به من هیچ ربطی نداره من از این اتاق بیرون نمیام
صدایی از بیرون نیومد با تعجب منتظر شدم که صدایی که اومد تنم رو لرزوند شمرده شمرده و با لحن جدی و پر ابهتی بیان کرد
تهیونگ: همین الان .. لباس مناسب میپوشی... و میای بالا.. نفس لرزونم رو بیرون دادم و گفتم
مری: عه... وجود دختر پادشاه فرانسه به عنوان همسرت اینجا برات سود داره اره اره.. سود نداشت که الان اینجا نبودی.. اما نه از این خبرا نیست دختر پادشاه فرانسه برات سود آور نخواهد بود... شاید بخوام باعث سقوط سلطنتت بشم ولی سودش نه.. اصلا
تهیونگ: عادت ندارم حرفم رو دوبار تکرار کنم!!
با سرتقی گفتم
مری: منم همین طور!
با صدای خشنی که سعی میکرد بلند نشه گفت
تهیونگ: عادت هم ندادم حضوری بیام دنبال دختری که مثل کلفت خونمه.. قوانین اینجا رو یاد نگرفتی.. قدم گنده ای برداشتی... ولی شب دراز است دختر فرانسوی.. منتظرم باش... میام...!!
****
همینطور اگه میخواید بونید تهیونگ قراره چیکار کنه لایک و کامنت ها رو بالا ببرید❤️✨
لایک150
کامنت 120
۲.۹k
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.