زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_93
دیانا _خونه پر از همهمه بود ک آیفون ب صدا در اومد
من دستپاچه رفتم آشپزخونه نیکا رفت درو باز کرد نیکا اومد منو از آشپز خونه کشوند بیرون برو جلو در
منم از خجالت قرمز بودم
ک نیکا در ورودی رو باز کرد همه جلوی در وایساده بودیم
ارسلان _نمیدونم چرا استرس عجیبی داشتم گل تو دستم میلرزید متینم هی میخدیدو منم خجالتم بیشتر میشد
ک درو باز کردن با دیدن دیانا یکم آروم شدم
دیانا _همینکه ارسلان شون اومدن من سرم پایین بود خانوووده ارسلان اومدن و بوسیدن منو ارسلانم گل رو داد دستم منم گرفتم و رفتم کنار و اونا با هم سلام و علیک کردن رفتیم نشستیم رو مبلا و حرفا شروع شد
بابای ارسلان_خب اومدیم اینجا تا یه تیکه از الماس رو با خودمون ببریم
البته ک میدونیم رسوماتی داره پس اجراشون میکنیم
بابای دیانا _بله
مامان ارسلان _خب با احترام به کوچیک ترا و بزرگ ترا
عروس خانم نمیخواد یه قهوه ب ما بده (مامان ارسلان اهل ترکیه هست
و کلا تو ترکیه بوده و ب دنیا اومده رسومات و بابای ارسلان ایرانیه
ک ارسلانم ایرانیه ولی رسومات اجرایی
رسومات مخلوط ایران و ترکیه هست ک تو ترکیه ب جای چای آوردن قهوه میارن)
مامان دیانا _الان میاره😊
دیانا_من هواسم ب خودم نبود ک نیکا با آرنجش زد بهم اومدم به خودم فهمیدم باید برم قهوه درست کنم سریع با نیکا بلند شدیم ارسلانم هی میخندید یقین ک حرف میزدن
نیکا من دارم میمیرم از استرس تروخدا بیا کمک کن
نیکا _آروم باش هیچی نیص 😂😂😂 بزار قهوه سازو بیارم
دیانا _بدتش قهوه کوو؟
نیکا _بیا یادت رفت صب اینارو خودت مرتب کردی
دیانا _الان دارم سکته میزنم
قهوه رو آماده کردمو ریختم تو فنجون ها و گذاشتم رو سینی نیکا زود رفت منم رفتم
خاله ارسلان_Gelin geldi.
عروس خانم اومد
مامان ارسلان _😄😆😃
ارسلان _😂😂😂😂
مامان دیانا _😂😂😂😂
دیانا _دستام داشت میلرزید ک محراب خنگ گفت زلزله داره میاد مواظب باشید همه خنده غیرتمسخرانه ای زدن منم اخمی ب محراب کردم اول بروم به بابای ارسلان و مامانشو اینا دادم ک
مامان ارسلان_نخورید
دیانا _قلبم وایساد
مامان ارسلان_نمک ریختی عزیزم
دیانا _(چی)نه نریختم
مامان دیانا _دختر گلم رسم اینجوریه برو نمک بیار
دیانا _رفتم آشپزخونه و نمک رو آوردم این ارسلانم میخواستم خفه کنم هی با چشمک میخندید
مامان دیانا _دخترم تو قهوه داماد و خانوادش نمک بریز
دیانا _چشم
رفتم جلو 1 قاشق پر تو قهوه ارسلان نمک ریختم
ارسلان چشمش از حدقه در اومد نیکا و محراب و متینم هی میخندیدن رضا هم با پانیذ میخندیدن تو قهوه بقیه کم نمک ریختم قهوه هارو دادم به ترتیب و ارسلان باید قهوه رو سر میکشید البته اون ک یکسره قهوه میخوره براش اونقد سخت نیصت ولی خب مزه تلخ و شور چی بشه همه انگشت بدهن ارسلان و نگاه میکردن
ک سر کشیدو بعدش یه سرفه افتاد همه زدن زیر خنده
(تلافی شد، اون قلققلکاش😂😂😂😂)
بابای ارسلان _😂😂😂خوب
آقا داماد عروس خانم برید اتاق
بابای دیانا _دخترم راهنمایی کن
زندایی دیانا _نیازی ب راهنمایی نیصت 😂😂😂
همه :😂😂😂😂
دیانا _😐😶بیا بریم ارسلان
ارسلان _پشت دیانا راه رفتم
رفتیم اتاق
دیانا تیپ زدیا
دیانا _توام حیایی تیپ زدی
ارسلان _ما حرفی هم برای گفتن داریم
دیانا _نه باو مارو میشونن اتاق ک خودشون حرف بزنن
ارسلان _ب جز
اینکه تو قهوم نمک ریختی 😣😎😂
دیانا _چی
ارسلان _هوس کردیا
دیانا _ن بخدا
ارسلان _ایندفه میزنم دیانا
دیانا _ارسلان بله رو هنوز نگفتم ها
ارسلان _رفتم جلو دیانا و بغلش کردم و با فاصله 3سانتی متری
تو چشاش نگاه کردم
مگه میشه تو رو زد مگه میشه قلقلکت کرد اینقد ک خوبی
دیانا _تو چشاش عشقو میدیدم داشت میومد جلو ک بوسم کنه
ک در باز شد
منو ارسلان مات و مبهوت بودیم تا اینکه فهمیدیم باده
بعدش ارسلان بوسم کردو ولم کرد
وگفت دیانا امروز تو تو قبول میکنی بشی دیانا کاشی ک میتونم بگم دومین قشنگترین اتفاق زندگیم میشی عزیزم من تو رو خیلی دوست دارم تو هم دوسم داری
دیانا _ معلومه ک اره
ارسلان _پس بزن بریم
دیانا _بریممم
#پارت_93
دیانا _خونه پر از همهمه بود ک آیفون ب صدا در اومد
من دستپاچه رفتم آشپزخونه نیکا رفت درو باز کرد نیکا اومد منو از آشپز خونه کشوند بیرون برو جلو در
منم از خجالت قرمز بودم
ک نیکا در ورودی رو باز کرد همه جلوی در وایساده بودیم
ارسلان _نمیدونم چرا استرس عجیبی داشتم گل تو دستم میلرزید متینم هی میخدیدو منم خجالتم بیشتر میشد
ک درو باز کردن با دیدن دیانا یکم آروم شدم
دیانا _همینکه ارسلان شون اومدن من سرم پایین بود خانوووده ارسلان اومدن و بوسیدن منو ارسلانم گل رو داد دستم منم گرفتم و رفتم کنار و اونا با هم سلام و علیک کردن رفتیم نشستیم رو مبلا و حرفا شروع شد
بابای ارسلان_خب اومدیم اینجا تا یه تیکه از الماس رو با خودمون ببریم
البته ک میدونیم رسوماتی داره پس اجراشون میکنیم
بابای دیانا _بله
مامان ارسلان _خب با احترام به کوچیک ترا و بزرگ ترا
عروس خانم نمیخواد یه قهوه ب ما بده (مامان ارسلان اهل ترکیه هست
و کلا تو ترکیه بوده و ب دنیا اومده رسومات و بابای ارسلان ایرانیه
ک ارسلانم ایرانیه ولی رسومات اجرایی
رسومات مخلوط ایران و ترکیه هست ک تو ترکیه ب جای چای آوردن قهوه میارن)
مامان دیانا _الان میاره😊
دیانا_من هواسم ب خودم نبود ک نیکا با آرنجش زد بهم اومدم به خودم فهمیدم باید برم قهوه درست کنم سریع با نیکا بلند شدیم ارسلانم هی میخندید یقین ک حرف میزدن
نیکا من دارم میمیرم از استرس تروخدا بیا کمک کن
نیکا _آروم باش هیچی نیص 😂😂😂 بزار قهوه سازو بیارم
دیانا _بدتش قهوه کوو؟
نیکا _بیا یادت رفت صب اینارو خودت مرتب کردی
دیانا _الان دارم سکته میزنم
قهوه رو آماده کردمو ریختم تو فنجون ها و گذاشتم رو سینی نیکا زود رفت منم رفتم
خاله ارسلان_Gelin geldi.
عروس خانم اومد
مامان ارسلان _😄😆😃
ارسلان _😂😂😂😂
مامان دیانا _😂😂😂😂
دیانا _دستام داشت میلرزید ک محراب خنگ گفت زلزله داره میاد مواظب باشید همه خنده غیرتمسخرانه ای زدن منم اخمی ب محراب کردم اول بروم به بابای ارسلان و مامانشو اینا دادم ک
مامان ارسلان_نخورید
دیانا _قلبم وایساد
مامان ارسلان_نمک ریختی عزیزم
دیانا _(چی)نه نریختم
مامان دیانا _دختر گلم رسم اینجوریه برو نمک بیار
دیانا _رفتم آشپزخونه و نمک رو آوردم این ارسلانم میخواستم خفه کنم هی با چشمک میخندید
مامان دیانا _دخترم تو قهوه داماد و خانوادش نمک بریز
دیانا _چشم
رفتم جلو 1 قاشق پر تو قهوه ارسلان نمک ریختم
ارسلان چشمش از حدقه در اومد نیکا و محراب و متینم هی میخندیدن رضا هم با پانیذ میخندیدن تو قهوه بقیه کم نمک ریختم قهوه هارو دادم به ترتیب و ارسلان باید قهوه رو سر میکشید البته اون ک یکسره قهوه میخوره براش اونقد سخت نیصت ولی خب مزه تلخ و شور چی بشه همه انگشت بدهن ارسلان و نگاه میکردن
ک سر کشیدو بعدش یه سرفه افتاد همه زدن زیر خنده
(تلافی شد، اون قلققلکاش😂😂😂😂)
بابای ارسلان _😂😂😂خوب
آقا داماد عروس خانم برید اتاق
بابای دیانا _دخترم راهنمایی کن
زندایی دیانا _نیازی ب راهنمایی نیصت 😂😂😂
همه :😂😂😂😂
دیانا _😐😶بیا بریم ارسلان
ارسلان _پشت دیانا راه رفتم
رفتیم اتاق
دیانا تیپ زدیا
دیانا _توام حیایی تیپ زدی
ارسلان _ما حرفی هم برای گفتن داریم
دیانا _نه باو مارو میشونن اتاق ک خودشون حرف بزنن
ارسلان _ب جز
اینکه تو قهوم نمک ریختی 😣😎😂
دیانا _چی
ارسلان _هوس کردیا
دیانا _ن بخدا
ارسلان _ایندفه میزنم دیانا
دیانا _ارسلان بله رو هنوز نگفتم ها
ارسلان _رفتم جلو دیانا و بغلش کردم و با فاصله 3سانتی متری
تو چشاش نگاه کردم
مگه میشه تو رو زد مگه میشه قلقلکت کرد اینقد ک خوبی
دیانا _تو چشاش عشقو میدیدم داشت میومد جلو ک بوسم کنه
ک در باز شد
منو ارسلان مات و مبهوت بودیم تا اینکه فهمیدیم باده
بعدش ارسلان بوسم کردو ولم کرد
وگفت دیانا امروز تو تو قبول میکنی بشی دیانا کاشی ک میتونم بگم دومین قشنگترین اتفاق زندگیم میشی عزیزم من تو رو خیلی دوست دارم تو هم دوسم داری
دیانا _ معلومه ک اره
ارسلان _پس بزن بریم
دیانا _بریممم
۴۶.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.