رمان هستی بان تاریکی

رمان هستی بان تاریکی
فصل ۳
پارت ۷۴
چند ساعت بعد
خاله نرگس شام ماکارونی درست کرده بود بود و سالاد شروع کردیم به خوردن وقتی تموم شد ضرف ها رو شستم یهو زنگ ایفون خورد خاله نرگس رفت سمت ایفون درو باز کرد
پرسیدم کی بود؟ خاله نرگس شیداهه
این دختره اینجا هم ولم نکرد یعنی چیکار داره حوصلشو نداشتم دختری بیخود صدای در اومد خاله رفت درو باز کرد یهو نه سلامی نه چیزی داد زد
اون دختری گوه کجاست خاله نرگس: چته نصف شبی هان منو دیذ و دوید سمتم اومد یه کشیده محکم زد تو صورتم و یقمو گرفت یه جیغ زدم با زانو زدم تو شکمش ولی طولی نکشید که بلند شد وچند تذ ضرف برداشت سمتم پرت کرد چند تاشم بهم خورد شکستنی بودن و داد زد دختری عوضی دست لز سر ارتاواز بردار و اگرنه میکشمت فهمیدی از روزی که نمیدونم از چه جهنمی پیدات شد فقط سعی داشتی مخ اونو بزنی تا قزل از اینکه تو بیای عاشق من بود و سمتم حمله کرد و با گلدون زد تو سرم دیگه نمیدونم چی شد.......
از دید ساحره (مره _ارشیا _مازور)
که این طور پس امروز دونفر از اونایی که قرار بوده قربانی شن رو ازاد کردن...
مشکل نداره به جای اون دو نفر ۸نفر از اونایی که نردیکشونن رو برید سمت شون
اینو میگم و غیب میشم میرم توی بیمارستان بالای سر ویدا روی صندلی کنارش میشینم اونا هم بیرونن نمیتونن منو ببینن دست مو رم سر ویدا میزارم میخوام بیدارش کنم که یهو چشم هاشو باز میکنه...
ویدا: چشم هامو باز کزدم خودمو تو بیمارستان دیدم تازه یادم افتاد دیشب چه اتفاقی افتاده.....توسرم دردی شدید حس کردم رومو کردم اون ور چیییییی مره اون اینجا چیکار میکنه یعنی چی نکنه توهم زدم
گفت: نه ویدا عزیزم توهم نزدی جدی جدی اومدم اینجا گفتم: از جونم چی میخوای کثافت اینهمه کتک زدی بث نبود بازم اومدی زجر کشیدن منو ببینی
گفت: ام اولا از دیدن دوبارت خوشحالم
دوما: تو فکر کردی واقعا ارتاواز عشق توعه؟ اون متعلق به تو نیست
گفتم ساکت شو
گفت: حالا با مرور زمان میبینی شیدا این کارو کرد با شیدا هیچی نگفت وفقط ساوالان شیدا رو تحقیر کرد ولی اون بی عرضه هیچ کاری نکرد
گفتم ساکت شو شاید دلیلی داشته
گفت: جدی! تو واقعا فکر میکنی اون. تورو دوست داره!
ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۱)

رمان هستی بان تاریکی فصل ۳پارت ۷۵ساحره: ببین اون تورو دوست ن...

رمان هستی بان تاریکی فصل ۳پارت ۷۷*ویدا: 😐🤣خوبش میکنی *فرشته:...

رمان هستی بان تاریکی فصل سه پارت ۷۳خاله نرکس از زنه پرسید: ا...

رمان هستی بان تاریکی فصل ۳پارت ۷۲گفتم: نمیدونستم میخواستم سر...

فیک. عشق ابدی

رمان فیک پارت 9 اره دیگه 9پارت 10هست این پارت🤦‍♀️اروم اروم س...

P44ا.تاینجا کجاست ؟متروکه؟وای ....چقدر سرم درد می‌کنه نگاهی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط