¯\ مابایا /¯
¯\_مابایا_/¯
part_9
ارسلان:
بعد کلی مسخره بازی بلاخره تاکسی گرفتیم و به سمت خونه رفتیم و قرار شد دیانا بعدن امداد خدرو بفرسته سر ماشین و درستش کنه.
حس کردم یکی داره نگام میکن برگشتم دیدم دیانا داره بهم نگاه میکنه و هون طوری عکس میگیره.
یه تای ابروم رو بالا دادم که گفت
_اع خو چیکار کنم مجبور شدم
+اون وقت چرا؟
_چیزه مهشاده بود همون رفیقم..
+خوب؟
_اون میخواست ببینه چه شکلی
و بعد صفه گوشیش رو نشونم داد که پیوی همون دختره بود و با صد تا فحش و التماس ازش خواسته بود که از من عکس بفرسته براش.
+باش گوشیت رو بده.
با تردید بهم داد که منم رفتم رو دربینش و خودم رو دیانا نزدیک کردیم که عکس بگیریم.
چند تا عکس خوب گرفتم و گوشی دادم بهش.
+برا منم بفرست میخوام به رفیقم نشون بدم.
_با..باش
خندی تو گلوی کردم و به بیرون خیره شدم.
_ممنون آقا من همینجا پیاده میشم.
نگاهی به دور برم کردم که تو خیابون بودیم.
+خونتون که وست خیابون نیست بزار ببره جلو در.
_ن نمیخواد میرم
+نصفه شبه
_مشکلی نیست.
+اوکی
کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم که دیدم داره نگام میکنه.
+چیه بیا پایین دیگه.
از ماشین پیاده شد و گفت
_جدی مشکلی نیست خودم میرم.
+منم میخوام بیام
_ها میخوای بیای خونم؟
خندی کردم و گفتم
+ن بیا بریم
باشی زیر لب گفت و شروع به حرکت کرد.
تو خیابون یه بستنی فروشی بود.نگاهی به دیانا انداختم که خیره شده بود به مغازه.
راهم رو کج کردم و به سمت بستنی فروشی رفتم.
همون جا وایساده بود که با صدای نسبتا بلند گفتم.
+چی میخوری؟
این این خنگا سرش رو کج کرد و گفت
_ها؟
+بستنی ،بستنی چی میخوری؟
چشاش برقی زد و به سمتم اومد.
_من کاکائوی میخوام
+کاکائو دوست داری؟
_هوم چطور؟
+اون سری هم شیک کاکائو سفارش دادی
_اوفففف بنازم حافظه.
خندی تو گلو کردم که دیانا وارد مغازه شد پشت سرش رفتم و رو به مغازه دار گفتم
+دوتا بستنی کاکائویی بدید لطفاً
دیانا انگشتش رو تو بازوم فرو کرد که نگاهش کردم.
آروم گفت
_من قیفی میخوام.
+قیفی باشه
فروشنده باشی گفت.
بعد چند دقیقه بستنی ها رو آوردن که حساب کردیم
+خوب بشین بخوریم
_ن دیگه نشد تو راه بیشتر حال میده
باشی زیر لب گفتم و از مغازه زدیم بیرون.
پارت_۹
part_9
ارسلان:
بعد کلی مسخره بازی بلاخره تاکسی گرفتیم و به سمت خونه رفتیم و قرار شد دیانا بعدن امداد خدرو بفرسته سر ماشین و درستش کنه.
حس کردم یکی داره نگام میکن برگشتم دیدم دیانا داره بهم نگاه میکنه و هون طوری عکس میگیره.
یه تای ابروم رو بالا دادم که گفت
_اع خو چیکار کنم مجبور شدم
+اون وقت چرا؟
_چیزه مهشاده بود همون رفیقم..
+خوب؟
_اون میخواست ببینه چه شکلی
و بعد صفه گوشیش رو نشونم داد که پیوی همون دختره بود و با صد تا فحش و التماس ازش خواسته بود که از من عکس بفرسته براش.
+باش گوشیت رو بده.
با تردید بهم داد که منم رفتم رو دربینش و خودم رو دیانا نزدیک کردیم که عکس بگیریم.
چند تا عکس خوب گرفتم و گوشی دادم بهش.
+برا منم بفرست میخوام به رفیقم نشون بدم.
_با..باش
خندی تو گلوی کردم و به بیرون خیره شدم.
_ممنون آقا من همینجا پیاده میشم.
نگاهی به دور برم کردم که تو خیابون بودیم.
+خونتون که وست خیابون نیست بزار ببره جلو در.
_ن نمیخواد میرم
+نصفه شبه
_مشکلی نیست.
+اوکی
کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم که دیدم داره نگام میکنه.
+چیه بیا پایین دیگه.
از ماشین پیاده شد و گفت
_جدی مشکلی نیست خودم میرم.
+منم میخوام بیام
_ها میخوای بیای خونم؟
خندی کردم و گفتم
+ن بیا بریم
باشی زیر لب گفت و شروع به حرکت کرد.
تو خیابون یه بستنی فروشی بود.نگاهی به دیانا انداختم که خیره شده بود به مغازه.
راهم رو کج کردم و به سمت بستنی فروشی رفتم.
همون جا وایساده بود که با صدای نسبتا بلند گفتم.
+چی میخوری؟
این این خنگا سرش رو کج کرد و گفت
_ها؟
+بستنی ،بستنی چی میخوری؟
چشاش برقی زد و به سمتم اومد.
_من کاکائوی میخوام
+کاکائو دوست داری؟
_هوم چطور؟
+اون سری هم شیک کاکائو سفارش دادی
_اوفففف بنازم حافظه.
خندی تو گلو کردم که دیانا وارد مغازه شد پشت سرش رفتم و رو به مغازه دار گفتم
+دوتا بستنی کاکائویی بدید لطفاً
دیانا انگشتش رو تو بازوم فرو کرد که نگاهش کردم.
آروم گفت
_من قیفی میخوام.
+قیفی باشه
فروشنده باشی گفت.
بعد چند دقیقه بستنی ها رو آوردن که حساب کردیم
+خوب بشین بخوریم
_ن دیگه نشد تو راه بیشتر حال میده
باشی زیر لب گفتم و از مغازه زدیم بیرون.
پارت_۹
۴۲۳
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.