🦋✨️پروانه کوچولو✨️🦋
🦋✨️پروانه کوچولو✨️🦋
🦋✨️ پارت ۳۷✨️🦋
یعنی ...یعنی تهیونگ با مونا..زبونم بند اومده بود گوشی رو قطع کردم سریع دستمو گاز گرفتم اشکام با شدت میریخت چرااا آخه چرا زنگ زدم چرا فکر کردم فراموشم نکرده چراااا دستمو گاز گرفته بودم که صدام در نیاد اون گوشی رو یجا قایم کردم که اگر خواستم فرار کنم به دردم میخوره با غم از جام بلند شدم دیگه امیدی نداشتم هه ایشاالله کناره هم خوشبخت شین دیگه نه دخترم نه اینکه خوشحال تو این سنه کمم خدمتکارم رفتم کناره باغچه نشستم شروع کردم به گریه و تمیز کردن و آب دادن به گل ها از جام بلند شدم رفتم تو امارت سوفی که یکی از خدمتکارای اینجا بود و دوسته خوبه من تا حاله بده منو دید سریع اومد سمتم منم تا دیدمش محکم بغلش کردم بغض با صدا ترکید سنا: سوفی اون اتفاقی هق که ازش میترسیدم اوفتاد هق درست شنیدید سوفی همه چیرو میدونست راستش اون عاشق ی ی عوضیه دختر باز شده بود و بخاطرش به این روز افتادسوفی اولش خشکش زد بعد محکم بغلم کرد سوفی: هیششش آروم باش بیا بریم تو اتاق برام تعریف کن مطمئنم هیچی نیست بردتم تو اتاق نشوندم به شونش تکیه دادم براش همه چیزو تعریف کردم گفتم تهیونگ امکان نداشت اینکارو کنه ولی خودم با گوشی خودم صدای مونا رو شنیدم سوفی ۶ سال ازم بزرگ تر بود و انگار دخترش بودم ازم مراقبت میکرد سوفی: خب چرا بد فکر میکنی اگر آقای تهیونگ از این دختر زیاد خوشش نمیاد چرا باید از تویی که انقدر خوشگلی و دوست داره بره با اون دختره سنا: ولی..سوفی: هیششش مطمئنا تو اشتباه کردی شاید آقای تهیونگ دستش بند بوده اون دخترم دیده گوشی زنگ میخوره جواب داده هوم سنا: نمیدونم چیکار کنم سوفی: نگران نباش بنظر من ی بار دیگه بهش ولی یکم بعد که شاید دیگه کارش بند نباشه بهش زنگ بزن شاید خودش جواب داد سنا: اممم باش چون تو میگی ولی خب ی چند روز دیگه سوفی: 😊 کارامون رو انجام دادیم دیگه ساعت ۲ شب بود منم رفتم که بخوابم خوابیده بودم یهو بلند شدم دیدم تهیونگ کنارم نشسته بود از جام بلند شدم با تعجب نگاش کردم سنا: تو..تو اینجا چیکار میکنی تهیونگ دستشو گذاشتم رو گونم تهیونگ: چطوری کوچولو سنا: چرا منو تنها گذاشتی تهیونگ: من تنهات نذاشتم تو رفتی سنا: چی تهیونگ: برگرد پیشم بدون تو دارم نابود میشم یهو از خواب پریدم نهههه نباید این اتفاق بیوفته از جام بلند شدم رفتم بیرون تو باغچه اون گوشی رو برداشتم با امیدی که داشتم زنگ زدم به تهیونگ خواهش میکنم خواهش میکنم تهیونگ خودت جواب بده یهو جواب داد تهیونگ: بله بفرمایید...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🫠✨️
🦋✨️ پارت ۳۷✨️🦋
یعنی ...یعنی تهیونگ با مونا..زبونم بند اومده بود گوشی رو قطع کردم سریع دستمو گاز گرفتم اشکام با شدت میریخت چرااا آخه چرا زنگ زدم چرا فکر کردم فراموشم نکرده چراااا دستمو گاز گرفته بودم که صدام در نیاد اون گوشی رو یجا قایم کردم که اگر خواستم فرار کنم به دردم میخوره با غم از جام بلند شدم دیگه امیدی نداشتم هه ایشاالله کناره هم خوشبخت شین دیگه نه دخترم نه اینکه خوشحال تو این سنه کمم خدمتکارم رفتم کناره باغچه نشستم شروع کردم به گریه و تمیز کردن و آب دادن به گل ها از جام بلند شدم رفتم تو امارت سوفی که یکی از خدمتکارای اینجا بود و دوسته خوبه من تا حاله بده منو دید سریع اومد سمتم منم تا دیدمش محکم بغلش کردم بغض با صدا ترکید سنا: سوفی اون اتفاقی هق که ازش میترسیدم اوفتاد هق درست شنیدید سوفی همه چیرو میدونست راستش اون عاشق ی ی عوضیه دختر باز شده بود و بخاطرش به این روز افتادسوفی اولش خشکش زد بعد محکم بغلم کرد سوفی: هیششش آروم باش بیا بریم تو اتاق برام تعریف کن مطمئنم هیچی نیست بردتم تو اتاق نشوندم به شونش تکیه دادم براش همه چیزو تعریف کردم گفتم تهیونگ امکان نداشت اینکارو کنه ولی خودم با گوشی خودم صدای مونا رو شنیدم سوفی ۶ سال ازم بزرگ تر بود و انگار دخترش بودم ازم مراقبت میکرد سوفی: خب چرا بد فکر میکنی اگر آقای تهیونگ از این دختر زیاد خوشش نمیاد چرا باید از تویی که انقدر خوشگلی و دوست داره بره با اون دختره سنا: ولی..سوفی: هیششش مطمئنا تو اشتباه کردی شاید آقای تهیونگ دستش بند بوده اون دخترم دیده گوشی زنگ میخوره جواب داده هوم سنا: نمیدونم چیکار کنم سوفی: نگران نباش بنظر من ی بار دیگه بهش ولی یکم بعد که شاید دیگه کارش بند نباشه بهش زنگ بزن شاید خودش جواب داد سنا: اممم باش چون تو میگی ولی خب ی چند روز دیگه سوفی: 😊 کارامون رو انجام دادیم دیگه ساعت ۲ شب بود منم رفتم که بخوابم خوابیده بودم یهو بلند شدم دیدم تهیونگ کنارم نشسته بود از جام بلند شدم با تعجب نگاش کردم سنا: تو..تو اینجا چیکار میکنی تهیونگ دستشو گذاشتم رو گونم تهیونگ: چطوری کوچولو سنا: چرا منو تنها گذاشتی تهیونگ: من تنهات نذاشتم تو رفتی سنا: چی تهیونگ: برگرد پیشم بدون تو دارم نابود میشم یهو از خواب پریدم نهههه نباید این اتفاق بیوفته از جام بلند شدم رفتم بیرون تو باغچه اون گوشی رو برداشتم با امیدی که داشتم زنگ زدم به تهیونگ خواهش میکنم خواهش میکنم تهیونگ خودت جواب بده یهو جواب داد تهیونگ: بله بفرمایید...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🫠✨️
۲۳.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.