دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
• #پارت_5۷ •
بلند شدم و درحالی که پیراهنامو میپوشیدم رو به دیانا گفتم:
_برو پایین تو.
چشمی گفت و با حسرت نگاهی به تخت انداخت و با اکراه از روش بلند شد.
بیتوجه به سمت آینه رفتم و مشغول حالت دادن موهام شدم
چون دوش گرفته بودم هنوز یکم نم داشت.
انقد خسته بودم که دیگه توان سشوار کردن و نداشته باشم پس با مکث رو به دیانا که داشت از اتاق خارج میشد گفتم:
_بیا موهام و سشوار کن.
لحنم کاملا دستوری بود ولی با تعجب نگاهم کرد و گفت:
_من؟
توجهای به سوالش کردم و رو صندلی نشستم.
_سشوار تو کشو اولیه
انگار فهمید با خودشم که همراه با کشیدن پوف بلندی سشوار رو بیرون آورد و زد تو برق.
با شنیدن صداش سرم به سمتش چرخید:
_سیم سشوار به اونجا نمیرسه، اگه میشه بلند شید ارباب !
نیم نگاهی به سیم سشوار انداختم، بیراه هم نمیگفت سیمش کوتاه بود و تا یک متری من میرسید تقریباً
ناچار بلند شدم و رفتم نزدیکش، هر لحظه منتظر روشن شدن صدای نکره سشوار بودم که بازم خبری نشد .
خسته و کلافه چرخیدم سمتش که در کمال تعجب اون و مشغول بلند کردن صندلی دیدم.
اخمام رفت توهم و گفت:
_داری چکار میکنی؟
_ماشالله قد نیست که اندازه چنار رشد کردید دستم نمیرسه به موهاتون، دارم صندلی رو میارم بزارم زیر پام امیدوارم با این دیگه قدم برسه
میل شدیدم به لبخند زدن به لحن بامزهاش رو خفه کردم و گفتم:
_خیلی عذر میخوام که شبیه شما مثل جوجه رشد نکردم.
با چشمهایی از حرص گرد شده برگشت سمتم و غرید:
_من؟ من اندازه جوجهام؟ نخیر آقا جنابعالی خیلی قدتون بلنده من رو فرمم.
برای اینکه لبخندم رو نبینه پشتم و بهش کردم و جوابی ندادم؛
بلاخره با هزار جون کندن صندلی رو کشید آورد و روش ایستاد.
اینبار بدون حرف اضافه مشغول سشوار کردن موهام شد
• #پارت_5۷ •
بلند شدم و درحالی که پیراهنامو میپوشیدم رو به دیانا گفتم:
_برو پایین تو.
چشمی گفت و با حسرت نگاهی به تخت انداخت و با اکراه از روش بلند شد.
بیتوجه به سمت آینه رفتم و مشغول حالت دادن موهام شدم
چون دوش گرفته بودم هنوز یکم نم داشت.
انقد خسته بودم که دیگه توان سشوار کردن و نداشته باشم پس با مکث رو به دیانا که داشت از اتاق خارج میشد گفتم:
_بیا موهام و سشوار کن.
لحنم کاملا دستوری بود ولی با تعجب نگاهم کرد و گفت:
_من؟
توجهای به سوالش کردم و رو صندلی نشستم.
_سشوار تو کشو اولیه
انگار فهمید با خودشم که همراه با کشیدن پوف بلندی سشوار رو بیرون آورد و زد تو برق.
با شنیدن صداش سرم به سمتش چرخید:
_سیم سشوار به اونجا نمیرسه، اگه میشه بلند شید ارباب !
نیم نگاهی به سیم سشوار انداختم، بیراه هم نمیگفت سیمش کوتاه بود و تا یک متری من میرسید تقریباً
ناچار بلند شدم و رفتم نزدیکش، هر لحظه منتظر روشن شدن صدای نکره سشوار بودم که بازم خبری نشد .
خسته و کلافه چرخیدم سمتش که در کمال تعجب اون و مشغول بلند کردن صندلی دیدم.
اخمام رفت توهم و گفت:
_داری چکار میکنی؟
_ماشالله قد نیست که اندازه چنار رشد کردید دستم نمیرسه به موهاتون، دارم صندلی رو میارم بزارم زیر پام امیدوارم با این دیگه قدم برسه
میل شدیدم به لبخند زدن به لحن بامزهاش رو خفه کردم و گفتم:
_خیلی عذر میخوام که شبیه شما مثل جوجه رشد نکردم.
با چشمهایی از حرص گرد شده برگشت سمتم و غرید:
_من؟ من اندازه جوجهام؟ نخیر آقا جنابعالی خیلی قدتون بلنده من رو فرمم.
برای اینکه لبخندم رو نبینه پشتم و بهش کردم و جوابی ندادم؛
بلاخره با هزار جون کندن صندلی رو کشید آورد و روش ایستاد.
اینبار بدون حرف اضافه مشغول سشوار کردن موهام شد
۳.۷k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.