part27
ا/ت: حس میکنم یکی با چکش زده تو قلبم اینقدر حالم بده دیگه نمیتونم بیشتر از این گریه کنم من هیون رو خیلی دوست داشتم
تهیونگ: اهمم
ا/ت: تهیونگ ببخشید من نمیدونم باید چیکار کنم چون تو کمکم کردی منب هت اعتماد کردم و الان اینارو بهت میگم
تهیونگ: میدونم راحت باش
ا/ت: ببخشید ولی خیلی دوست دارم بدونم بین تو و هیون چه اتفاقی افتاده که تو هیون بخاطر تو به من نزدیک شد
تهیونگ: میخوای بهت بگم
ا/ت: اهمم
تهیونگ: یک سال پیش بود.... منو یونهو باهم قرار میزاشتیم و همو دوست داشتیم من فکر میکردم نیمه گمشدمو پیدا کردم حتی با خانوادم هم اشناش کردم منو یونهو تو دانشگاه باهم اشنا شدیم همین دانشگاهی که الان هستی به مدت یکسال باهم قرار میزاشتیم تو دانشگاه یه اکیپ ۴نفره بود منو کیجون و هیون و جونمی خیلی باهم صمیمی بودیم مثل داداش بودیم من و هیون از بچگی باهم بودیم ولی او همیشه از بچگی از من حسادت میکرد تا اینکه یک شب....
گذشته
با خوشحالی رفته بودم نوشیدنی بخرم زنگ زدم به کیجون و جونمی و قرار بود امشب هیون سورپرایزش کنیم و بریم خونش و خوشبگذرونیم من زودتر رفتم رمز درش رو بلد بودم رفتم داخل
فکر کنم خونه نیست یه صدایی از اتاق شنیدم رفتم نزدیک اتاق صدای هیون شنیدم درو باز کردم
تهیونگ: سورپرای....
به جای اینکه هیون سورپرایز بشه خودم بیشتر سورپرایز شدم...
بهترین دوستم با دوست دخترم... روی تخ**ت
هیون: تهیونگ
یونهو: تهیونگ برات توضیح میدم
تهیونگ: توضیحی هم داری بدی؟
هیون: تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ: من باید بپرسم شما دوتا باهم چیکار میکنید یونهو اینجا چخبره تو چرا با هیون خواب**یدی
یونهو: من از هیون بیشتر از تو خوشم میاد از اول هم بخاطر هیون به تو نزدیک شددم
رفتم نوشیدنی هارو برداشتم و شیشه هارو پرتاب کردم رو زمین شکوندم
تهیونگ: شما دوتا خیلی عوضی تر از چیزی هستید که فکر میکردم از دوتاتون انتقام میگیرم نمیزارم راحت زندگی کنید
سریع از اونجا رفتم بیرون
فردا
دانشگاه
کیجون: تهیونگ چیشده حالت خوب نیست؟
تهیونگ: ولم کنید
جونمی: چرا دیشب گفتی نریم خونه ی هیون
تهیونگ: هیون دیگه مرد حق نداری اسمشو بیاری اگر میخوای اسمشو بیاری پس دیگه حق نداری با من حرف بزنی
جونمی: چیشده؟
کیجون: اونجارو ببینید چرا هیون و یونهو دست همو گرفتن یعنی چی؟
جونمی: تهیونگ جواب بده هیون چرا دست دوست دخترت رو گرفته نکنه اونا...
کیجون: خفو شو چیداری میگی
تهیونگ: حق با جونهو این دوتا باهمن
جونمی: تهیونگ چیداری میگی
سریع بلند شدم رفتم دفتر بابام
تهیونگ: بابا
جونسو: چیه سرتو انداختی پایین میای داخل چیشده
تهیونگ: ازت یه درخواستی دارم میتونی یه نفرو از دانشگاه اخراج کنی؟
جونسو: چرا؟
تهیونگ: میکنی یا نه؟
جونسو: کی
#فیک
#سناریو
تهیونگ: اهمم
ا/ت: تهیونگ ببخشید من نمیدونم باید چیکار کنم چون تو کمکم کردی منب هت اعتماد کردم و الان اینارو بهت میگم
تهیونگ: میدونم راحت باش
ا/ت: ببخشید ولی خیلی دوست دارم بدونم بین تو و هیون چه اتفاقی افتاده که تو هیون بخاطر تو به من نزدیک شد
تهیونگ: میخوای بهت بگم
ا/ت: اهمم
تهیونگ: یک سال پیش بود.... منو یونهو باهم قرار میزاشتیم و همو دوست داشتیم من فکر میکردم نیمه گمشدمو پیدا کردم حتی با خانوادم هم اشناش کردم منو یونهو تو دانشگاه باهم اشنا شدیم همین دانشگاهی که الان هستی به مدت یکسال باهم قرار میزاشتیم تو دانشگاه یه اکیپ ۴نفره بود منو کیجون و هیون و جونمی خیلی باهم صمیمی بودیم مثل داداش بودیم من و هیون از بچگی باهم بودیم ولی او همیشه از بچگی از من حسادت میکرد تا اینکه یک شب....
گذشته
با خوشحالی رفته بودم نوشیدنی بخرم زنگ زدم به کیجون و جونمی و قرار بود امشب هیون سورپرایزش کنیم و بریم خونش و خوشبگذرونیم من زودتر رفتم رمز درش رو بلد بودم رفتم داخل
فکر کنم خونه نیست یه صدایی از اتاق شنیدم رفتم نزدیک اتاق صدای هیون شنیدم درو باز کردم
تهیونگ: سورپرای....
به جای اینکه هیون سورپرایز بشه خودم بیشتر سورپرایز شدم...
بهترین دوستم با دوست دخترم... روی تخ**ت
هیون: تهیونگ
یونهو: تهیونگ برات توضیح میدم
تهیونگ: توضیحی هم داری بدی؟
هیون: تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ: من باید بپرسم شما دوتا باهم چیکار میکنید یونهو اینجا چخبره تو چرا با هیون خواب**یدی
یونهو: من از هیون بیشتر از تو خوشم میاد از اول هم بخاطر هیون به تو نزدیک شددم
رفتم نوشیدنی هارو برداشتم و شیشه هارو پرتاب کردم رو زمین شکوندم
تهیونگ: شما دوتا خیلی عوضی تر از چیزی هستید که فکر میکردم از دوتاتون انتقام میگیرم نمیزارم راحت زندگی کنید
سریع از اونجا رفتم بیرون
فردا
دانشگاه
کیجون: تهیونگ چیشده حالت خوب نیست؟
تهیونگ: ولم کنید
جونمی: چرا دیشب گفتی نریم خونه ی هیون
تهیونگ: هیون دیگه مرد حق نداری اسمشو بیاری اگر میخوای اسمشو بیاری پس دیگه حق نداری با من حرف بزنی
جونمی: چیشده؟
کیجون: اونجارو ببینید چرا هیون و یونهو دست همو گرفتن یعنی چی؟
جونمی: تهیونگ جواب بده هیون چرا دست دوست دخترت رو گرفته نکنه اونا...
کیجون: خفو شو چیداری میگی
تهیونگ: حق با جونهو این دوتا باهمن
جونمی: تهیونگ چیداری میگی
سریع بلند شدم رفتم دفتر بابام
تهیونگ: بابا
جونسو: چیه سرتو انداختی پایین میای داخل چیشده
تهیونگ: ازت یه درخواستی دارم میتونی یه نفرو از دانشگاه اخراج کنی؟
جونسو: چرا؟
تهیونگ: میکنی یا نه؟
جونسو: کی
#فیک
#سناریو
- ۱۹.۲k
- ۲۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط