روزگار غیر باور. پارت 78
روزگار غیر باور
پارت 79
5 روز بعد...
#همتا
این لباسه يا اون؟؟؟ این بهتره
لباسم رو پوشیدم و نشستم روی صندلی و به بهترین شکل که میتونستم میکاپم رو انجام دادم، موهامم که چون کوتاه بود فقط یه گیر به موهام زدم. عطر هم زدم و خودمو توی آینه نگاه کردن.
عالی شدم.
با همراه چتر از خونم اومدم بیرون[چون بیرون داشت بارون میومد] و سوار تاکسی شدم.
[با هیونجون قراره بریم همون خیابون... و بعدشم برج نامسان، دل تو دلم نیست]
وقتی رسیدم پیاده شدم و گوشیم رو درآوردم و به هیونجون زنگ زدم.
ه: سلام
هیو: سلام، کجایی؟
ه: من... دیدمت.
هیو: کجایی؟
ه: دقیقا جلوت.
هیو: الان میام پیشت.
ه: نه، من میام، دوباره باید برگردی چه کاریه؟
هیو: باشه. فعلا خدافظ
ه: خدافظ
گوشی رو قطع کردم و گذاشتم تو کیفم. هیونجون اون سمت خیابون وایساده بود من این سمت خیابون، برای هیونجون دست تکون دادم، اونم همینطور. یکی نیست بیاد اینجا نیشمو جمع کنه. [خیلی خوشحال بودم]
وقتی چراغ سبز شد، به سمت اون طرف خیابون رفتم که یهو یه ماشین مشکی با سرعت اومد سمتم و چند ثانیه بعد بین زمین آسمون معلق بودم و بعدش محکم خوردم زمین و دیگه چیزی نفهمیدم...
#هیونجون
داشتم به صحنه رو به روم نگاه میکردم. چی؟
هیو: ههههههههممممممممتتتتتتتتتااااااااا
چترم از دستم افتاد و با تمام سرعتی که میتونستم خودمو به همتا رسوندم و روی زمین نشستم و همتا رو توی بغلم گرفتم: همتا چشاتو باز کن، همتااا، چشاتو باز کن.
زننگ به زنین به آمبولانس، سریعععع
همتااا، همتا.
چشام خیس بود.
آمبولانس اومد و همتا رو سوار کرد و...
توی راهروی بیمارستان جلوی اتاق عمل، به دیوار تکیه داده بودم. حلقه رو از جیبم درآوردم و نگاش کردم، میخواستم امشب بهش بدم... همتا
از دیوار سر خوردم و روی زمین نشستم و سرم و بین دستام گرفتم، [خدااا، همتا هروقت ناراحت بود و یا مشکلی براش پیش میومد همیشه میگفت تو حواست بهش هست، میگفت همه ی بندگانت رو دوست داری، پس نزار همتا بره، لطفا، خواهش میکنم، اون دختر زندگیمه، نزار بره]
حدودا چهل دقیقه توی راهرو منتظر بودم و منیجرم بیش از ده بار بهم زنگ زده بود که در نتیجه گوشیمو خاموش کردم.
بالاخره دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و منم سریع رفتم سمتش: حالش خوبه؟ درسته؟
دکتر: شما چیکارش هستین؟
هیو: د....همسرشم.
دکتر: که اینطور
هیو: نگفتین، حالش خوبه نه؟؟
دکتر:....
لطفا و خواهشا کامنت فراموش نشه لاوا♥️
پارت 79
5 روز بعد...
#همتا
این لباسه يا اون؟؟؟ این بهتره
لباسم رو پوشیدم و نشستم روی صندلی و به بهترین شکل که میتونستم میکاپم رو انجام دادم، موهامم که چون کوتاه بود فقط یه گیر به موهام زدم. عطر هم زدم و خودمو توی آینه نگاه کردن.
عالی شدم.
با همراه چتر از خونم اومدم بیرون[چون بیرون داشت بارون میومد] و سوار تاکسی شدم.
[با هیونجون قراره بریم همون خیابون... و بعدشم برج نامسان، دل تو دلم نیست]
وقتی رسیدم پیاده شدم و گوشیم رو درآوردم و به هیونجون زنگ زدم.
ه: سلام
هیو: سلام، کجایی؟
ه: من... دیدمت.
هیو: کجایی؟
ه: دقیقا جلوت.
هیو: الان میام پیشت.
ه: نه، من میام، دوباره باید برگردی چه کاریه؟
هیو: باشه. فعلا خدافظ
ه: خدافظ
گوشی رو قطع کردم و گذاشتم تو کیفم. هیونجون اون سمت خیابون وایساده بود من این سمت خیابون، برای هیونجون دست تکون دادم، اونم همینطور. یکی نیست بیاد اینجا نیشمو جمع کنه. [خیلی خوشحال بودم]
وقتی چراغ سبز شد، به سمت اون طرف خیابون رفتم که یهو یه ماشین مشکی با سرعت اومد سمتم و چند ثانیه بعد بین زمین آسمون معلق بودم و بعدش محکم خوردم زمین و دیگه چیزی نفهمیدم...
#هیونجون
داشتم به صحنه رو به روم نگاه میکردم. چی؟
هیو: ههههههههممممممممتتتتتتتتتااااااااا
چترم از دستم افتاد و با تمام سرعتی که میتونستم خودمو به همتا رسوندم و روی زمین نشستم و همتا رو توی بغلم گرفتم: همتا چشاتو باز کن، همتااا، چشاتو باز کن.
زننگ به زنین به آمبولانس، سریعععع
همتااا، همتا.
چشام خیس بود.
آمبولانس اومد و همتا رو سوار کرد و...
توی راهروی بیمارستان جلوی اتاق عمل، به دیوار تکیه داده بودم. حلقه رو از جیبم درآوردم و نگاش کردم، میخواستم امشب بهش بدم... همتا
از دیوار سر خوردم و روی زمین نشستم و سرم و بین دستام گرفتم، [خدااا، همتا هروقت ناراحت بود و یا مشکلی براش پیش میومد همیشه میگفت تو حواست بهش هست، میگفت همه ی بندگانت رو دوست داری، پس نزار همتا بره، لطفا، خواهش میکنم، اون دختر زندگیمه، نزار بره]
حدودا چهل دقیقه توی راهرو منتظر بودم و منیجرم بیش از ده بار بهم زنگ زده بود که در نتیجه گوشیمو خاموش کردم.
بالاخره دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و منم سریع رفتم سمتش: حالش خوبه؟ درسته؟
دکتر: شما چیکارش هستین؟
هیو: د....همسرشم.
دکتر: که اینطور
هیو: نگفتین، حالش خوبه نه؟؟
دکتر:....
لطفا و خواهشا کامنت فراموش نشه لاوا♥️
۱۸.۰k
۲۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.