بهشت من
بهشت من
پارت هجدهم
یا ارایش خیلی غلیض کردم لباسی که ایسا برام خریده بود رو هم پوشیدم خیلی کوتاه بود زیاد مهم نبود از پله ها رفتم پایین که نگاه پرهام روم موند میخواستم برم پایین یه دونه بخوابونم زیر گوشش ولی مجبور بودم تحمل کنم
بابا:دخترم این برای مراسم خواستگاری زیادی نیست؟
ایسا بدو بدو از پله ها امد پایین
ایسا:بابا الان اینا دیگه مد شده
بابا:نمیدونم شما ها بیشتر از این چیزا سر در میارین
مامان:ایسا مامان دستت درد نکنه خیلی قشنگه
الیا:خیلی خوبه ایسا مرسی
رفتم نشستم روی مبل که هنوز پرهام داشت نگام میکردم
الیا:تموم شدم میشه بس کنی(باصدای اروم)
پرهام:ببخشید اخه خیلز خوشگل شدی
الیا:من همیشه خوشگلم
بلند شدم برم تو اتاقم که زنگ خونه به صدا در امد بدو بدو رفتم سمت در ایفون درو باز کردم وایسادم دم در وقتی دامون منو دید نگاهش روم ثابت موند
مامان دامون:دامون جان پسرم برو تو دیگه(باصدای خیلی اروم)
همه سلام و احوال پرسی کردن
نشستن حرف زدن درباره خواستگاری که مامان گفت
مامان:دامون جان دخترم برین اتاق الیا با هم حرف بزنید
بلند شدیم رفتیم تو اتاق
دامون:خیلی خوشگل شدی
الیا:عزیزم من همیشه خوشگلم
دامون:بله شما یه فرشته اید ولی امروز خیلی خیلی خوشگل تر شدین
الیا:مرسی عشقم
دامون:عزیزم اون پسره که روی مبل یه نفره نشسته بود کی بود خیلی داشت نگاهت میکرد میخواستم بلندشم دندوناشو بریزم تو دهنش(باعصبانیت)
الیا:پرهام رو منظورته اون پسر خالمه ما همیشه دعوا داریم
دامون :الیا به خدا بیاد سمتت دندوناشو خورد میکنم
الیا:نترس بیاد خودم به حسابش میرسم
دامون:حالا بیا یه لب بده ببینم
رفتم نشستم روی پاش لبمو اروم گذاشتم روی لبش اونم اروم اروم شروع کرد به خوردن لبم که یهویی در باز شد.....
(بچه ها تصویر اولم خود الیاست)
(تصویر دوم لباس الیا)
(تصویر سوم ارایش الیا)
پارت هجدهم
یا ارایش خیلی غلیض کردم لباسی که ایسا برام خریده بود رو هم پوشیدم خیلی کوتاه بود زیاد مهم نبود از پله ها رفتم پایین که نگاه پرهام روم موند میخواستم برم پایین یه دونه بخوابونم زیر گوشش ولی مجبور بودم تحمل کنم
بابا:دخترم این برای مراسم خواستگاری زیادی نیست؟
ایسا بدو بدو از پله ها امد پایین
ایسا:بابا الان اینا دیگه مد شده
بابا:نمیدونم شما ها بیشتر از این چیزا سر در میارین
مامان:ایسا مامان دستت درد نکنه خیلی قشنگه
الیا:خیلی خوبه ایسا مرسی
رفتم نشستم روی مبل که هنوز پرهام داشت نگام میکردم
الیا:تموم شدم میشه بس کنی(باصدای اروم)
پرهام:ببخشید اخه خیلز خوشگل شدی
الیا:من همیشه خوشگلم
بلند شدم برم تو اتاقم که زنگ خونه به صدا در امد بدو بدو رفتم سمت در ایفون درو باز کردم وایسادم دم در وقتی دامون منو دید نگاهش روم ثابت موند
مامان دامون:دامون جان پسرم برو تو دیگه(باصدای خیلی اروم)
همه سلام و احوال پرسی کردن
نشستن حرف زدن درباره خواستگاری که مامان گفت
مامان:دامون جان دخترم برین اتاق الیا با هم حرف بزنید
بلند شدیم رفتیم تو اتاق
دامون:خیلی خوشگل شدی
الیا:عزیزم من همیشه خوشگلم
دامون:بله شما یه فرشته اید ولی امروز خیلی خیلی خوشگل تر شدین
الیا:مرسی عشقم
دامون:عزیزم اون پسره که روی مبل یه نفره نشسته بود کی بود خیلی داشت نگاهت میکرد میخواستم بلندشم دندوناشو بریزم تو دهنش(باعصبانیت)
الیا:پرهام رو منظورته اون پسر خالمه ما همیشه دعوا داریم
دامون :الیا به خدا بیاد سمتت دندوناشو خورد میکنم
الیا:نترس بیاد خودم به حسابش میرسم
دامون:حالا بیا یه لب بده ببینم
رفتم نشستم روی پاش لبمو اروم گذاشتم روی لبش اونم اروم اروم شروع کرد به خوردن لبم که یهویی در باز شد.....
(بچه ها تصویر اولم خود الیاست)
(تصویر دوم لباس الیا)
(تصویر سوم ارایش الیا)
۴.۲k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.