part48
part48
وقتی بیدار شدم تهیونگ رو تخت نبود انگار امروز زود رفته بود دستو صورتمو شستم و رفتم پایین شروع به خوردنه صبحونه کردم دوباره که دوباره حالت تعوع گرفتم دستمو گذاشتم رویه دهنم زود بلند شدم رفتم سمته دسشویی
ویو یک ساعت بعد
رویه تخت دراز کشیده بودم به اجوما گفتم که شاید حاملم اونم رفت تا یه تسته بارداری بیاره
اجوما:بیا اوردم
ات : ممنونم مادر
اجوما : برو دخترم زود باش میخواهم ببینم که دارم نوه دار میشم
رفتم سمته دسشویی
ات : وای خدا دستو پاهم دارن میلزرن من حاملم
رفتم به اجوما گفتم اونم خیلی خوشحال شد و گفت استراحت کنم و از اوتاق رفت بیرون منم نشستم رویه تخت دلم نمیومد با تهیونگ همچین کاری کنم اما گریم گرفت و اشکام سرازیر شدن رفتم گوشیه اجوما رو ازش گرقتم و به یونگی زنگ زدنم همه چیو بهش تعریف کردم
یونگی : ات مطمعنی تهیونگ یه مافیایه بزرگه هر جایی بری اون پیدات میکنه
ات : یونگی کمکم میکنی یا نه
یونگی : بله میکنم اما تو میخواهی با بچه ای که تویه شکمته از تهیونگ فرار کنی
ات : اره
یونگی : باشه یه ماشین میفرستم میتونی سوارش شی بقیشو بهت میگم
ات : خیلی ممنونم
یونگی : خواهش میکنم
گوشیه اجوما رو بهش دادم رفتن اوتاقم منتظره ماشین بودم بعد از نیم ساعت اومد منم هیچ وسایلی برنداشتم فقد تسته بارداریو رویه تخت گذاشتم و به اوتاق نگاه کردم ببخشید تهیونگ ولی من باید انتقاممو ازت بگیرم
گریم گرفت اشکام سرازی شد از اوتاق خارج شدم رفتم حیاط
ات : میشه برین پیشه اجوما کارتون داره
نگهبانا: بله
وقتی نگهبانا رفتم منم از حیاط زدم بیرون یکمی جلو رفتم که یه ماشین وایستاده بود یه اقایی وقتی منو دید اومد سمتم
اقا : شما کیم ات هستین
ات : بله
اقا : مین یونگی منو فرستاده بفرمایین سوار شین
من اول به عمارت نگاه کردم و سواره ماشین شدم
ویو تهیونگ
وقتی وارده عمارت شدم خیلی سوتو کور بود همیشه وقتی میومدم ات زود میومد پیشم نکنه مریض شده
اجوما : خوش اومدین
تهیونگ : ات رو نمیبینم
اجوما : ایشون تویه اوتاقن از ظهر تاحالا ندیدمشون
تهیونگ : باشه
رفتم اوتاق ات اونجا نبود زود رفتم حموم اونجا هم نبو بعدش به اجوما گفتم همیه خونرو بگرده
ادامه دارد۔۔۔۔۔۔۔
وقتی بیدار شدم تهیونگ رو تخت نبود انگار امروز زود رفته بود دستو صورتمو شستم و رفتم پایین شروع به خوردنه صبحونه کردم دوباره که دوباره حالت تعوع گرفتم دستمو گذاشتم رویه دهنم زود بلند شدم رفتم سمته دسشویی
ویو یک ساعت بعد
رویه تخت دراز کشیده بودم به اجوما گفتم که شاید حاملم اونم رفت تا یه تسته بارداری بیاره
اجوما:بیا اوردم
ات : ممنونم مادر
اجوما : برو دخترم زود باش میخواهم ببینم که دارم نوه دار میشم
رفتم سمته دسشویی
ات : وای خدا دستو پاهم دارن میلزرن من حاملم
رفتم به اجوما گفتم اونم خیلی خوشحال شد و گفت استراحت کنم و از اوتاق رفت بیرون منم نشستم رویه تخت دلم نمیومد با تهیونگ همچین کاری کنم اما گریم گرفت و اشکام سرازیر شدن رفتم گوشیه اجوما رو ازش گرقتم و به یونگی زنگ زدنم همه چیو بهش تعریف کردم
یونگی : ات مطمعنی تهیونگ یه مافیایه بزرگه هر جایی بری اون پیدات میکنه
ات : یونگی کمکم میکنی یا نه
یونگی : بله میکنم اما تو میخواهی با بچه ای که تویه شکمته از تهیونگ فرار کنی
ات : اره
یونگی : باشه یه ماشین میفرستم میتونی سوارش شی بقیشو بهت میگم
ات : خیلی ممنونم
یونگی : خواهش میکنم
گوشیه اجوما رو بهش دادم رفتن اوتاقم منتظره ماشین بودم بعد از نیم ساعت اومد منم هیچ وسایلی برنداشتم فقد تسته بارداریو رویه تخت گذاشتم و به اوتاق نگاه کردم ببخشید تهیونگ ولی من باید انتقاممو ازت بگیرم
گریم گرفت اشکام سرازی شد از اوتاق خارج شدم رفتم حیاط
ات : میشه برین پیشه اجوما کارتون داره
نگهبانا: بله
وقتی نگهبانا رفتم منم از حیاط زدم بیرون یکمی جلو رفتم که یه ماشین وایستاده بود یه اقایی وقتی منو دید اومد سمتم
اقا : شما کیم ات هستین
ات : بله
اقا : مین یونگی منو فرستاده بفرمایین سوار شین
من اول به عمارت نگاه کردم و سواره ماشین شدم
ویو تهیونگ
وقتی وارده عمارت شدم خیلی سوتو کور بود همیشه وقتی میومدم ات زود میومد پیشم نکنه مریض شده
اجوما : خوش اومدین
تهیونگ : ات رو نمیبینم
اجوما : ایشون تویه اوتاقن از ظهر تاحالا ندیدمشون
تهیونگ : باشه
رفتم اوتاق ات اونجا نبود زود رفتم حموم اونجا هم نبو بعدش به اجوما گفتم همیه خونرو بگرده
ادامه دارد۔۔۔۔۔۔۔
۱۷.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.