"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی بخاطر قرص های افسردگی چاق میشی و....🌸🍄پارت اول:////
این سوک{با صدای در ذوق زده به طرف در دویدم و پریدم تو کوک... کوکی دلم برات تنگ شده بود.
کوک{اوممم منم خرس کوچولوی من...میشه یه قهوه برام درست کنی بیاری تو اتاق خیلی خستم... کارت هم دارم.
این سوک{باشه ای گفتم و رفتم تو آشپزخونه ... آروم قهوه رو تو سینی گذاشتم و به سمت اتاق حرکت کردم...در رو باز کردم و قهوه رو روی عسلی گذاشتم و خودمم رو تخت نشستم... خوب چی کارم داری؟
کوک{فردا شب ساعت 8 تولد مدیر عامله شرکته... مارو هم دعوت کرده برای فردا آماده باش.
این سوک{هوم باشه... اومدم از اتاق برم بیرون که نگام به اینه افتاد...به خاطر افسردگی که داشتم دارو مصرف می کردم و همین باعث شد اضافه وزن داشته باشم و چاق به نظر بیام...هوف کلافه ای کشیدم و از اتاق خارج شدم.
*فردا عصر ساعت 6:26*
این سوک{حوله کوتاهم رو دورم پیچیدم و از حموم خارج شدم...با با حوله درگیر بودم که با برخوردم سرم با یه جسم سنگین سرم رو بالا گرفتم... کوک با چشمای خمار ذول زده بود به چشمام تا خواستم حرفی بزنم با قرار گرفتن لباش رو لبام ساکت شدم.
کوک{اه بهتره سریع آماده شی وگرنه تضمین نمیکنم از این اتاق سالم بریم بیرون*خمار و صدای دورگه
این سوک{با خجالت سرم رو انداختم پایین و لبامو گاز گرفتم... گونمو بوسید و از اتاق خارج شد... یه شلوار بگ به رنگ آبی آسمونی و کراپ سفید کوتاه پوشیدم و بعد از خشک کردن موهام شروع کردم به آرایش کردن...رژم رو برداشتم و روی لبای قلوه ایم کشیدم که در باز کوک درحالی که با کراواتش ور می رفت اومد پیشم... سرش پایین بود و متوجه من نشد وفتی سرش رو آورد بالا با بهت بهم نگاه می کرد... خنده ی کیوتی زدم و کراوات رو از دستش گرفتم و براش بستم.
کوک{خیلی خوشگل شدی*لبخند
این سوک{اوممم توهم همینطور*چشمک
کوک{شیطون... بریم؟
این سوک{اوهوم.
*1 ساعت بعد*
وقتی بخاطر قرص های افسردگی چاق میشی و....🌸🍄پارت اول:////
این سوک{با صدای در ذوق زده به طرف در دویدم و پریدم تو کوک... کوکی دلم برات تنگ شده بود.
کوک{اوممم منم خرس کوچولوی من...میشه یه قهوه برام درست کنی بیاری تو اتاق خیلی خستم... کارت هم دارم.
این سوک{باشه ای گفتم و رفتم تو آشپزخونه ... آروم قهوه رو تو سینی گذاشتم و به سمت اتاق حرکت کردم...در رو باز کردم و قهوه رو روی عسلی گذاشتم و خودمم رو تخت نشستم... خوب چی کارم داری؟
کوک{فردا شب ساعت 8 تولد مدیر عامله شرکته... مارو هم دعوت کرده برای فردا آماده باش.
این سوک{هوم باشه... اومدم از اتاق برم بیرون که نگام به اینه افتاد...به خاطر افسردگی که داشتم دارو مصرف می کردم و همین باعث شد اضافه وزن داشته باشم و چاق به نظر بیام...هوف کلافه ای کشیدم و از اتاق خارج شدم.
*فردا عصر ساعت 6:26*
این سوک{حوله کوتاهم رو دورم پیچیدم و از حموم خارج شدم...با با حوله درگیر بودم که با برخوردم سرم با یه جسم سنگین سرم رو بالا گرفتم... کوک با چشمای خمار ذول زده بود به چشمام تا خواستم حرفی بزنم با قرار گرفتن لباش رو لبام ساکت شدم.
کوک{اه بهتره سریع آماده شی وگرنه تضمین نمیکنم از این اتاق سالم بریم بیرون*خمار و صدای دورگه
این سوک{با خجالت سرم رو انداختم پایین و لبامو گاز گرفتم... گونمو بوسید و از اتاق خارج شد... یه شلوار بگ به رنگ آبی آسمونی و کراپ سفید کوتاه پوشیدم و بعد از خشک کردن موهام شروع کردم به آرایش کردن...رژم رو برداشتم و روی لبای قلوه ایم کشیدم که در باز کوک درحالی که با کراواتش ور می رفت اومد پیشم... سرش پایین بود و متوجه من نشد وفتی سرش رو آورد بالا با بهت بهم نگاه می کرد... خنده ی کیوتی زدم و کراوات رو از دستش گرفتم و براش بستم.
کوک{خیلی خوشگل شدی*لبخند
این سوک{اوممم توهم همینطور*چشمک
کوک{شیطون... بریم؟
این سوک{اوهوم.
*1 ساعت بعد*
۵۰.۴k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.