فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت پنجاه و پنج
(۳ هفته ی بعد)
ا/ت ویو
با یه سر درد عجیبی از خواب بیدار شدم
رفتم سمت جعبه قرص ها و یه قرص ورداشتم
رفتم طبقه ی پایین
- اجوما من صبحونه نمیخورم
اجوما: مگه میشه بزارم بدون صبحونه بری
بیا
بیا این لقمه رو وردار بعدا گرسنه ت میشه توی راه بخورش
- مرسی
رفتم داخل ماشین و شروع کردم به خوردن لقمه
با باز کردن نایلون لقمه چنان اوقی زدم که راننده با نگرانی گفت
راننده: خانم خوبید
- بزن کنار
راننده: چشم
به محض وایسادن ماشین سریع رفتم بیرون
تا یه هوایی به سرم بخوره
لعنتی بوی گند میداد نکنه گوشته مونده بود
- میگم میشه این رو بو کنی ببینی گوشته سالمه؟
راننده: خانم این گوشت تازه س
- پس چرا من اینقدر حساس شدم؟
راننده: میخواید بریم دکتر؟
- نه بریم شرکت
داخل راه شیشه رو دادم پایین تا یه وقت بالا نیارم
با رسیدن داخل شرکت رفتم طبقه ی بالا
و مثل همیشه رفتم داخل اتاقم
جانگ می: خوش اومدی قهوه نمیخوای
- نه یکم حالت تهوع دارم
جانگ می: میخوای برات دارو بیارم
- نه مرسی
جانگ می: خب اگر چیزی شد بهم بگو
- باشه
اصلا نمیتونستم تمرکز بکنم
اصلا اونقدر سرم درد میکرد که نمی تونستم حتی خوب اطراف رو ببینم(قدرت تریاک)
با بیحالی رفتم سمت در و بازش کردم
با اولین قدمی که برداشتم چشمام سیاهی رفت و ........
ویو راوی
ا/ت از اتاق کارش اومد بیرون و با اولین قدمی که برداشت به زمین پرتاب شد
ولی از شانس خوبش تهیونگ اونجا بود و اون رو قبل از برخورد به زمین گرفت و به اغوش کشید از شدت نگرانی سریع براید استایل بغلش کرد و بردش سمت ماشین و با نهایت سرعت به بیمارستان رفت
تهیونگ ویو
اگر نمیگرفتمش معلوم نبود چه بلایی سرش میاد
دختره ی اسکل خب چرا مواظب خودت نیستی
سریع بغلش کردم و بردمش داخل
پرستار با دیدن ا/ت اومد سمتم و گفت
چه اتفاقی افتاده
∆ نمیدونم بیهوش شده
بعد از چند تا سوال و باز کردن پرونده
ا/ت رو بردن داخل یه اتاق تا ازش ازمایش خون بگیرن
توی این مدت قشنگ یه چند دفعه سکته ی ناقص زدم
پرستار: جناب شما همسر ایشون هستید؟
∆ اره چطور؟
پرستار: خب طبق علائم هایی که همسرتون دارن به احتمال ۹۹ درصد حامله هستن
∆ چ. چی؟
پرستار: البته تا زمانی که ازمایش خون نگیریم و جوابش نیاد این جواب قطعی نیست و صرفا یه نظریه س
∆ ب. با.باشه
همین جمله کافی بود برای اتیش زدن قلب تهیونگ
برای نابود شدن قلبش
این بار دیگه براش مهم نبود
کشتن اون بچه و جونگ کوک براش اولویت بود
حتی اگه ا/ت اسیب هم میدید مهم نبود
فقط بودن کنارش مهم بود
حتی زنده یا مرده بودنش هم مهم نبود فقط اینکه کنارش باشه مهم بود
حتی مرده (عشق تاکسیک🌚)
پارت پنجاه و پنج
(۳ هفته ی بعد)
ا/ت ویو
با یه سر درد عجیبی از خواب بیدار شدم
رفتم سمت جعبه قرص ها و یه قرص ورداشتم
رفتم طبقه ی پایین
- اجوما من صبحونه نمیخورم
اجوما: مگه میشه بزارم بدون صبحونه بری
بیا
بیا این لقمه رو وردار بعدا گرسنه ت میشه توی راه بخورش
- مرسی
رفتم داخل ماشین و شروع کردم به خوردن لقمه
با باز کردن نایلون لقمه چنان اوقی زدم که راننده با نگرانی گفت
راننده: خانم خوبید
- بزن کنار
راننده: چشم
به محض وایسادن ماشین سریع رفتم بیرون
تا یه هوایی به سرم بخوره
لعنتی بوی گند میداد نکنه گوشته مونده بود
- میگم میشه این رو بو کنی ببینی گوشته سالمه؟
راننده: خانم این گوشت تازه س
- پس چرا من اینقدر حساس شدم؟
راننده: میخواید بریم دکتر؟
- نه بریم شرکت
داخل راه شیشه رو دادم پایین تا یه وقت بالا نیارم
با رسیدن داخل شرکت رفتم طبقه ی بالا
و مثل همیشه رفتم داخل اتاقم
جانگ می: خوش اومدی قهوه نمیخوای
- نه یکم حالت تهوع دارم
جانگ می: میخوای برات دارو بیارم
- نه مرسی
جانگ می: خب اگر چیزی شد بهم بگو
- باشه
اصلا نمیتونستم تمرکز بکنم
اصلا اونقدر سرم درد میکرد که نمی تونستم حتی خوب اطراف رو ببینم(قدرت تریاک)
با بیحالی رفتم سمت در و بازش کردم
با اولین قدمی که برداشتم چشمام سیاهی رفت و ........
ویو راوی
ا/ت از اتاق کارش اومد بیرون و با اولین قدمی که برداشت به زمین پرتاب شد
ولی از شانس خوبش تهیونگ اونجا بود و اون رو قبل از برخورد به زمین گرفت و به اغوش کشید از شدت نگرانی سریع براید استایل بغلش کرد و بردش سمت ماشین و با نهایت سرعت به بیمارستان رفت
تهیونگ ویو
اگر نمیگرفتمش معلوم نبود چه بلایی سرش میاد
دختره ی اسکل خب چرا مواظب خودت نیستی
سریع بغلش کردم و بردمش داخل
پرستار با دیدن ا/ت اومد سمتم و گفت
چه اتفاقی افتاده
∆ نمیدونم بیهوش شده
بعد از چند تا سوال و باز کردن پرونده
ا/ت رو بردن داخل یه اتاق تا ازش ازمایش خون بگیرن
توی این مدت قشنگ یه چند دفعه سکته ی ناقص زدم
پرستار: جناب شما همسر ایشون هستید؟
∆ اره چطور؟
پرستار: خب طبق علائم هایی که همسرتون دارن به احتمال ۹۹ درصد حامله هستن
∆ چ. چی؟
پرستار: البته تا زمانی که ازمایش خون نگیریم و جوابش نیاد این جواب قطعی نیست و صرفا یه نظریه س
∆ ب. با.باشه
همین جمله کافی بود برای اتیش زدن قلب تهیونگ
برای نابود شدن قلبش
این بار دیگه براش مهم نبود
کشتن اون بچه و جونگ کوک براش اولویت بود
حتی اگه ا/ت اسیب هم میدید مهم نبود
فقط بودن کنارش مهم بود
حتی زنده یا مرده بودنش هم مهم نبود فقط اینکه کنارش باشه مهم بود
حتی مرده (عشق تاکسیک🌚)
۲.۷k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.