~mission complete 🍷🖤~
~mission complete 🍷🖤~
PART:3
÷نونا لطفا برو بیرون لباسم رو عوض کنم
+هوسوکا تو برو تو حموم حوصله ندارم
÷اههه اوکی
. ~چند مین بعد~
÷خب بگو چه عجب یادی از ما کردی اومدی؟
+بیا بشین باهات کار دارم
هوسوک درحالی که با حوله ی کوچیک توی دستش موهای خیسشو خشک میکرد آروم به سمت تخت اومد و پیش لارا نشست
÷میشنوم
+ببین من قراره برای یه مدت برم ژاپن
برادرش با تعجب حرفش پرید
÷صبر کن ببینم ژاپن برایچی؟
+ مأموریت دارم
÷یااا بوراام صدبار گفتم که این شغلتو بزار کنار ...باز میخوای بری زخمی بیای؟؟
+ اجازه نخواستم اطلاع دادم
÷خیلی نامردی
+میدونم...خب من دیگه میرم کار دارم
÷نونا
÷نمی خوای راجبش فکر کنی؟میدونی که میتونه زندگی تو عوض کنه
لارا با شنیدن این حرف به شدت عصبی شد ولی برادرش براش خیلی مهم بود ،برای همین نخواست ناراحتش کنه پس سکوت رو ترجیح داد
÷می دونستم،همیشه جوابت همینه
توی ذهن هوسوک خیلی درگیر بود ولی لارا متوجه ی هیچی نبود
برادرش ازش خیلی تعجب میکرد با اون همه زرنگی ای که لارا داشت نتونست که بفهمه برادرش از چی ناراحته
یا شایدم میدونست ولی به روش نمی اورد
+من دیگه میرم
÷حالا کی میخوای بری؟
+هفته ی دیگه
÷باشه
هوسوک ناراحت و آروم سرش رو پایین انداخت و این باعث شد توجه ی خواهرش بهش جذب بشه
لارا آروم دستش رو روی چونه ی برادرش کشید و صورتش رو بالا اورد
+متاسفم ولی کارم. اینه و من دوستش دارم
÷مهم نیست درکت میکنم
+پس حرفی برای گفتن نیست
آروم به سمت در رفت و از اتاق خارج شد
~مکان آیچی( ژاپن )~
~تاریخ jun.3~
~ساعت 5:43~
_لارا ماموریت رو شروع کن
آروم به سمت در هتل رفت و وارد شد
ولی وقتی خواست وارد سالن بشه بادیگارد هتل جلوشو گرفت
-میتونم کمکتون کنم خانوم؟~ژاپنی
+نه ولی میتونی به گورت سلام برسونی~ژاپنی
،دستش رو محکم کشیدم و پیچ دادم جوری که از درد خم شد،محکم زدم تو پاش و با ضربه افتاد پایین
سنگ جفتمو برداشتم و محکم کوبیدم به سرش،
دست خونی*ش رو با لباسش پاک کرد
+عایش لعنتی چه خو*نش غلیظه
_وقت تلف نکن لارا
+حواسم و پرت نکن...شوگا
#فیکشن #فیک #بی_تی_اس #شوگا #مین_یونگی #لارا
#fiction #fake #bts #suga #min_yongi #lara
PART:3
÷نونا لطفا برو بیرون لباسم رو عوض کنم
+هوسوکا تو برو تو حموم حوصله ندارم
÷اههه اوکی
. ~چند مین بعد~
÷خب بگو چه عجب یادی از ما کردی اومدی؟
+بیا بشین باهات کار دارم
هوسوک درحالی که با حوله ی کوچیک توی دستش موهای خیسشو خشک میکرد آروم به سمت تخت اومد و پیش لارا نشست
÷میشنوم
+ببین من قراره برای یه مدت برم ژاپن
برادرش با تعجب حرفش پرید
÷صبر کن ببینم ژاپن برایچی؟
+ مأموریت دارم
÷یااا بوراام صدبار گفتم که این شغلتو بزار کنار ...باز میخوای بری زخمی بیای؟؟
+ اجازه نخواستم اطلاع دادم
÷خیلی نامردی
+میدونم...خب من دیگه میرم کار دارم
÷نونا
÷نمی خوای راجبش فکر کنی؟میدونی که میتونه زندگی تو عوض کنه
لارا با شنیدن این حرف به شدت عصبی شد ولی برادرش براش خیلی مهم بود ،برای همین نخواست ناراحتش کنه پس سکوت رو ترجیح داد
÷می دونستم،همیشه جوابت همینه
توی ذهن هوسوک خیلی درگیر بود ولی لارا متوجه ی هیچی نبود
برادرش ازش خیلی تعجب میکرد با اون همه زرنگی ای که لارا داشت نتونست که بفهمه برادرش از چی ناراحته
یا شایدم میدونست ولی به روش نمی اورد
+من دیگه میرم
÷حالا کی میخوای بری؟
+هفته ی دیگه
÷باشه
هوسوک ناراحت و آروم سرش رو پایین انداخت و این باعث شد توجه ی خواهرش بهش جذب بشه
لارا آروم دستش رو روی چونه ی برادرش کشید و صورتش رو بالا اورد
+متاسفم ولی کارم. اینه و من دوستش دارم
÷مهم نیست درکت میکنم
+پس حرفی برای گفتن نیست
آروم به سمت در رفت و از اتاق خارج شد
~مکان آیچی( ژاپن )~
~تاریخ jun.3~
~ساعت 5:43~
_لارا ماموریت رو شروع کن
آروم به سمت در هتل رفت و وارد شد
ولی وقتی خواست وارد سالن بشه بادیگارد هتل جلوشو گرفت
-میتونم کمکتون کنم خانوم؟~ژاپنی
+نه ولی میتونی به گورت سلام برسونی~ژاپنی
،دستش رو محکم کشیدم و پیچ دادم جوری که از درد خم شد،محکم زدم تو پاش و با ضربه افتاد پایین
سنگ جفتمو برداشتم و محکم کوبیدم به سرش،
دست خونی*ش رو با لباسش پاک کرد
+عایش لعنتی چه خو*نش غلیظه
_وقت تلف نکن لارا
+حواسم و پرت نکن...شوگا
#فیکشن #فیک #بی_تی_اس #شوگا #مین_یونگی #لارا
#fiction #fake #bts #suga #min_yongi #lara
۲.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲