ارباب.جذاب.من《🕊 ♥️》
#ارباب.جذاب.من《🕊 ♥️》
#part_1۲
#دیانا
ارباب:آره کاری داری
خورشید:ام چیزه اومدم دیانا خانم رو ببرم
ارسلان:کجا ببری؟
نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گف: هنوز ساعت ۸:۳۵ دقیقه هس ساعت ۹ موقع شامه
خورشید:بله آقا میدونم ولی خانم بزرگ گفتن دیانا خانم رو ببرم پایین هم دیگه رو ببینن رستا خانم هم هستن
ارسلان:باشه دیانا بیا برو با خاله خورشید
از رو تخت پاشدم رفتم سمت در و روی ارباب گفتم با اجازه ارباب
ارسلان:برو منم موقع شام میام خاله لطفا کسی مزاحمم نشه فقد بگید یکی از خدمت کار ها برام قرص سر درد بیارن
خورشید:چشم ارباب
با خاله رفتیم سمت سالن
#ادامه.دارد☘🌚
#رمان.واقعیت.ندارد
#لایک.یادتون.نره🕊 ♥
#part_1۲
#دیانا
ارباب:آره کاری داری
خورشید:ام چیزه اومدم دیانا خانم رو ببرم
ارسلان:کجا ببری؟
نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گف: هنوز ساعت ۸:۳۵ دقیقه هس ساعت ۹ موقع شامه
خورشید:بله آقا میدونم ولی خانم بزرگ گفتن دیانا خانم رو ببرم پایین هم دیگه رو ببینن رستا خانم هم هستن
ارسلان:باشه دیانا بیا برو با خاله خورشید
از رو تخت پاشدم رفتم سمت در و روی ارباب گفتم با اجازه ارباب
ارسلان:برو منم موقع شام میام خاله لطفا کسی مزاحمم نشه فقد بگید یکی از خدمت کار ها برام قرص سر درد بیارن
خورشید:چشم ارباب
با خاله رفتیم سمت سالن
#ادامه.دارد☘🌚
#رمان.واقعیت.ندارد
#لایک.یادتون.نره🕊 ♥
۹.۹k
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.