𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁵
هایون :خب این چه ربطی به اونا داره ؟ اصلا به جیمین و جانگ می چه مربوطه ؟ یابه تو و جونگکوک ؟
تهیونگ :به زودی میفهمی ...فقط بهش فکر کن !
_________________________________________________________
این چه عشقیست ؟
شاید قلبم طاقت تنفر بیش از حد از تو را ندارد...
چرا باید تا حد جان عاشقت شوم و تو دستانم را ول کنی تا در اقیانوس بدبختیم غرق شوم !
شاید چون در این دنیا زندگی کردی عادتت شده ... نام معلم تو دنیا بود !
این جهان بی رحم به تو آموزش داد خودخواه باشی ...
اما من مال این جهان نیستم ...
میخندم ، می خندم و می خندم تا این دنیا از شدت شادیم بگرید ...!
هایون یکم زودتر از بقیه دانشجو ها وارد کلاس شدو جونگکوک رو در حال مرتب کردن سوال ها دید ...
هایون :سلام ...
جونگکوک :علیک سلام ...
هایون :من به پیشنهاد دیروزت فکر کردم ...قبول میکنم ...
جونگکوک :اینطور غیر رسمی صحبت کردن یعنی داری میگی به عنوان دختر خالم کمکم میکنی نه به عنوان شاگرد درسته ؟
هایون :راستش میخواستم درخواستتو رد کنم اما تهیونگ بهم گفت اگر بهت کمک کنم یعنی به برادرم ، پسر خاله ، پسر دایی و دختر خالم کمک میکنم ...من نمیفهمم چرا خب ...اصن این پروژه چی هست ؟
جونگکوک : امشب با اون دفترچه بیا به این آدرس ...
جونگکوک یه کاغذ گرفت و با خط خوش واسش آدرس یه استادیو نوجوان رو نوشت ...
هایون با تعجب میگه : اینجا که ...
جونگکوک : اگر کسی از پروژمون سر در آورد نمیتونن بیان اینجا چون اینجا فقط مال نوجووناست ...صاحب اینجا دوست دوران دبیرستانمه!
..........................................................................................
جونگکوک سوالارو داد ...
تو کلاس جئون دانشجو ها جرات نداشتند حتی فکر تقلب کردن کنند چه برسه بخوان اجراش کنن !
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁵
هایون :خب این چه ربطی به اونا داره ؟ اصلا به جیمین و جانگ می چه مربوطه ؟ یابه تو و جونگکوک ؟
تهیونگ :به زودی میفهمی ...فقط بهش فکر کن !
_________________________________________________________
این چه عشقیست ؟
شاید قلبم طاقت تنفر بیش از حد از تو را ندارد...
چرا باید تا حد جان عاشقت شوم و تو دستانم را ول کنی تا در اقیانوس بدبختیم غرق شوم !
شاید چون در این دنیا زندگی کردی عادتت شده ... نام معلم تو دنیا بود !
این جهان بی رحم به تو آموزش داد خودخواه باشی ...
اما من مال این جهان نیستم ...
میخندم ، می خندم و می خندم تا این دنیا از شدت شادیم بگرید ...!
هایون یکم زودتر از بقیه دانشجو ها وارد کلاس شدو جونگکوک رو در حال مرتب کردن سوال ها دید ...
هایون :سلام ...
جونگکوک :علیک سلام ...
هایون :من به پیشنهاد دیروزت فکر کردم ...قبول میکنم ...
جونگکوک :اینطور غیر رسمی صحبت کردن یعنی داری میگی به عنوان دختر خالم کمکم میکنی نه به عنوان شاگرد درسته ؟
هایون :راستش میخواستم درخواستتو رد کنم اما تهیونگ بهم گفت اگر بهت کمک کنم یعنی به برادرم ، پسر خاله ، پسر دایی و دختر خالم کمک میکنم ...من نمیفهمم چرا خب ...اصن این پروژه چی هست ؟
جونگکوک : امشب با اون دفترچه بیا به این آدرس ...
جونگکوک یه کاغذ گرفت و با خط خوش واسش آدرس یه استادیو نوجوان رو نوشت ...
هایون با تعجب میگه : اینجا که ...
جونگکوک : اگر کسی از پروژمون سر در آورد نمیتونن بیان اینجا چون اینجا فقط مال نوجووناست ...صاحب اینجا دوست دوران دبیرستانمه!
..........................................................................................
جونگکوک سوالارو داد ...
تو کلاس جئون دانشجو ها جرات نداشتند حتی فکر تقلب کردن کنند چه برسه بخوان اجراش کنن !
۳.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.