V... RHS:
V... RHS:
V... RHS:
دیانا: رفتم تو اتاق و جیقی کشیدم خیلی ناز شده بود
ارسلان: خوشکله
دیانا: ارسلان خیلیییی
ارسلان: دیانا رو بغل کردم و بوسه ای رو پیشونیش گذاشتم
___________________________
[ ۲ ماه بعد]
دیانا: از خواب پاشدم امروز روز شنبه بود نوبت زایمان داشتم شیکمم اینقدر بزرگ شده بود که حتی یه زور میخوابیدم ساک بچه رو از دیشب با ارسلان آماده کرده بودم رفتم حموم و یه دوش گرفتمو اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و یه مانتوی گشاد برداری پوشیدم و یه شال سرم کردم و رفتم صبحانه خوردم و ارسلان رو بیدار کردم و رفتیم زایشگاه
ارسلان: دیانا برو با دختر کوچولو برگرد
دیانا: دوست دارم
ارسلان: منم..... دیانا رو بردن اتاق عمل و من پشت در منتظر بودم بعد یه ساعت دیانا رو بیرون آوردن ولی بیهوش بود و یکم بعد بچه رو با یه دست لباس نوزادی بیرون آوردن بچه رو گرفتم و بردم گذاشتم رو تخت کوچولویی که کنار تخت دیانا بود و یه صندلی گذاشتم و نشستم هم بچه هم دیانا خواب بودن بچه کپ دیانا بود
دیانا: با درد چشامو باز کردم که ارسلان رو دیدم
ارسلان: خوبی قربونت برم
دیانا: ارسلان
ارسلان: جانم
دیانا: بچه کو
ارسلان: بچه رو با پتوی کلاهی که دورش بود برداشتم و دستم گرفتم و به دیانا نشون دادم
دیانا: دوس دارم بغلش کنم
.
ارسلان: الان فعلا استراحت کن
دیانا: نه ارسلان میخوام پیشم باشه ایی
ارسلان: باشه به خودت فشار نیار ت بخواب میزارمش کنارت
دیانا: ارسلان بچه رو گذاشت رو تخت کنارم و منم دستمو گذاشتم دورش
ارسلان: دیانا بعد ۵ مین خواب رفت و بچه هنوز همونطوری خواب بود تا یهو شروع کرد به گریه کردن و آروم نمیشد پرستار اومد تو اتاق و گف باید دیانا بهش شیر بده تا آروم بشه .... مامانم و خالم و عمه ام پشت در اتاق بودن و پانیذ و ممد و متين و نیکا و مهراب و مهشاد هم پشت در بودن
دیانا: با صدا زدنای ارسلان پاشدم
ارسلان: پاشو عزیزم
دیانا: چیه
ارسلان: پاشو بچه داره گریه میکنه باید بهش شیر بدی
دیانا: درد دارم ارسلان
ارسلان: الهی بمیرم پاشو یکم
دیانا: نمیتونم 😢😢
ارسلان: پانیذ و نیکا و مهشاد رو صدا کردم که اومدن تو
نیکا : دیانا دیدی دخترت چقد خوشکله
دیانا: وای درد دارم
مهشاد : بزار کمکت کنیم پاشی بچه رو شیر بد ی گناه داره
پانیذ : با نیکا دو طرف شونه های دیانا رو گرفتیم و بغلش کردیم و نشونیدیمش
ارسلان: دیانا نشسته بود و تکیه داده بود به تخت و منم بچه رو دادم تو بغلش
دیانا: بیتا که اومد توی بغلم تموم دردم برطرف شد ..حس عجیبی بود نمیتونستم بگم چجوری ..... بچه ها از اتاق بیرون رفتن و فقط من و ارسلان بودیم تو اتاق... لباسمو بالا زدم و س.ی.ن.م رو گذاشتم تو دهنم بچه و آروم شروع به میکزدن کرد اولش بد بود ولی بعدش .....
V... RHS:
دیانا: رفتم تو اتاق و جیقی کشیدم خیلی ناز شده بود
ارسلان: خوشکله
دیانا: ارسلان خیلیییی
ارسلان: دیانا رو بغل کردم و بوسه ای رو پیشونیش گذاشتم
___________________________
[ ۲ ماه بعد]
دیانا: از خواب پاشدم امروز روز شنبه بود نوبت زایمان داشتم شیکمم اینقدر بزرگ شده بود که حتی یه زور میخوابیدم ساک بچه رو از دیشب با ارسلان آماده کرده بودم رفتم حموم و یه دوش گرفتمو اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و یه مانتوی گشاد برداری پوشیدم و یه شال سرم کردم و رفتم صبحانه خوردم و ارسلان رو بیدار کردم و رفتیم زایشگاه
ارسلان: دیانا برو با دختر کوچولو برگرد
دیانا: دوست دارم
ارسلان: منم..... دیانا رو بردن اتاق عمل و من پشت در منتظر بودم بعد یه ساعت دیانا رو بیرون آوردن ولی بیهوش بود و یکم بعد بچه رو با یه دست لباس نوزادی بیرون آوردن بچه رو گرفتم و بردم گذاشتم رو تخت کوچولویی که کنار تخت دیانا بود و یه صندلی گذاشتم و نشستم هم بچه هم دیانا خواب بودن بچه کپ دیانا بود
دیانا: با درد چشامو باز کردم که ارسلان رو دیدم
ارسلان: خوبی قربونت برم
دیانا: ارسلان
ارسلان: جانم
دیانا: بچه کو
ارسلان: بچه رو با پتوی کلاهی که دورش بود برداشتم و دستم گرفتم و به دیانا نشون دادم
دیانا: دوس دارم بغلش کنم
.
ارسلان: الان فعلا استراحت کن
دیانا: نه ارسلان میخوام پیشم باشه ایی
ارسلان: باشه به خودت فشار نیار ت بخواب میزارمش کنارت
دیانا: ارسلان بچه رو گذاشت رو تخت کنارم و منم دستمو گذاشتم دورش
ارسلان: دیانا بعد ۵ مین خواب رفت و بچه هنوز همونطوری خواب بود تا یهو شروع کرد به گریه کردن و آروم نمیشد پرستار اومد تو اتاق و گف باید دیانا بهش شیر بده تا آروم بشه .... مامانم و خالم و عمه ام پشت در اتاق بودن و پانیذ و ممد و متين و نیکا و مهراب و مهشاد هم پشت در بودن
دیانا: با صدا زدنای ارسلان پاشدم
ارسلان: پاشو عزیزم
دیانا: چیه
ارسلان: پاشو بچه داره گریه میکنه باید بهش شیر بدی
دیانا: درد دارم ارسلان
ارسلان: الهی بمیرم پاشو یکم
دیانا: نمیتونم 😢😢
ارسلان: پانیذ و نیکا و مهشاد رو صدا کردم که اومدن تو
نیکا : دیانا دیدی دخترت چقد خوشکله
دیانا: وای درد دارم
مهشاد : بزار کمکت کنیم پاشی بچه رو شیر بد ی گناه داره
پانیذ : با نیکا دو طرف شونه های دیانا رو گرفتیم و بغلش کردیم و نشونیدیمش
ارسلان: دیانا نشسته بود و تکیه داده بود به تخت و منم بچه رو دادم تو بغلش
دیانا: بیتا که اومد توی بغلم تموم دردم برطرف شد ..حس عجیبی بود نمیتونستم بگم چجوری ..... بچه ها از اتاق بیرون رفتن و فقط من و ارسلان بودیم تو اتاق... لباسمو بالا زدم و س.ی.ن.م رو گذاشتم تو دهنم بچه و آروم شروع به میکزدن کرد اولش بد بود ولی بعدش .....
۲۶.۴k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.