Red moon
Red moon
P7
ماه قرمز
ات : اینجا کجاست چقد باحاله
ناشناس این دفعه واقعی: سلام دخترم ( مهربون )
ات: چیییی؟ بابا؟
ناشناس یا همون بابا ات : دخترم من پدر واقعیتم♢
ات یکدفعه یادش میاد!
ات : باباااا
همه دیگه رو بغل میکنن
بابا ات : ببین باید همین الان بریم ب کاخ!
ات : چ چ چرا؟
بابا ات : پسر داییت جونگ کوک داره تاج گذاری میکنه و فکر میکنن تو مردی! و تو الان باید ملکه این سرزمین بشی!
ات و باباش زود به کاخ رفتن
بابا ات : صبر کنید! این دختر من ات هست! اون ۶ سالگی مرد! ولی با وجود خون خاص که فقط ملکه های دوران باستان و پادشاه قبلی داشت تونستم اون رو به انسان تبدیل کنم !( تقریبا بلند)
همه جا همهمه بود!!!
ات ویو
اوه اوه خب الان باید اون چیزی که بابام گفته بود رو بگم!
ات: من از الان ملکه این سرزمین جئون ات هستم تاج گذاری همین الان برای من انجام بشه!( با وقار و داد )
ات رفت و جای جونگ کوک نشست
جونگ کوک : از کجا معلوم دروغ نمیگه هاااا؟؟؟؟؟ (عصبی عربده)
ات گردنبندش رو نشون داد
جونگ کوک : این فیکه!
پدر ات : هه تو که میدونی این دختر منه مگه نه ؟ الان داری خودت رو سرزنش میکنی؟
پدر جونگ کوک:خفه شووووو ( عربده )
پدر جونگ کوک : خب خون ات رو میخاییم! بریزیم روی گردنبند و اون موقع معلوم میشه واقعی هست یا نه باید خونش تبدیل به یک سنگ بنفش بشه
ات : منظورت سنگ تانزانیت هست؟
پدر جونگ کوک : آره
پدر ات : پوزخند
ات : اوکی من مشکلی ندارم!
خدایی براتون زیاد گذاشتم ۲۰ تا لایک کنین جان جدتون و کامنت اگه خیلی بزارین زود تر میزارممم:)♡
و اینکه بنظرتون خوبه؟ ادامه بدم؟ دوستش دارین؟
P7
ماه قرمز
ات : اینجا کجاست چقد باحاله
ناشناس این دفعه واقعی: سلام دخترم ( مهربون )
ات: چیییی؟ بابا؟
ناشناس یا همون بابا ات : دخترم من پدر واقعیتم♢
ات یکدفعه یادش میاد!
ات : باباااا
همه دیگه رو بغل میکنن
بابا ات : ببین باید همین الان بریم ب کاخ!
ات : چ چ چرا؟
بابا ات : پسر داییت جونگ کوک داره تاج گذاری میکنه و فکر میکنن تو مردی! و تو الان باید ملکه این سرزمین بشی!
ات و باباش زود به کاخ رفتن
بابا ات : صبر کنید! این دختر من ات هست! اون ۶ سالگی مرد! ولی با وجود خون خاص که فقط ملکه های دوران باستان و پادشاه قبلی داشت تونستم اون رو به انسان تبدیل کنم !( تقریبا بلند)
همه جا همهمه بود!!!
ات ویو
اوه اوه خب الان باید اون چیزی که بابام گفته بود رو بگم!
ات: من از الان ملکه این سرزمین جئون ات هستم تاج گذاری همین الان برای من انجام بشه!( با وقار و داد )
ات رفت و جای جونگ کوک نشست
جونگ کوک : از کجا معلوم دروغ نمیگه هاااا؟؟؟؟؟ (عصبی عربده)
ات گردنبندش رو نشون داد
جونگ کوک : این فیکه!
پدر ات : هه تو که میدونی این دختر منه مگه نه ؟ الان داری خودت رو سرزنش میکنی؟
پدر جونگ کوک:خفه شووووو ( عربده )
پدر جونگ کوک : خب خون ات رو میخاییم! بریزیم روی گردنبند و اون موقع معلوم میشه واقعی هست یا نه باید خونش تبدیل به یک سنگ بنفش بشه
ات : منظورت سنگ تانزانیت هست؟
پدر جونگ کوک : آره
پدر ات : پوزخند
ات : اوکی من مشکلی ندارم!
خدایی براتون زیاد گذاشتم ۲۰ تا لایک کنین جان جدتون و کامنت اگه خیلی بزارین زود تر میزارممم:)♡
و اینکه بنظرتون خوبه؟ ادامه بدم؟ دوستش دارین؟
۱۶.۷k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.