پارت 13
پارت 13
یونگی : باز هم دیونه شده
خانم لی : نه آقا خیلی آرومه
یونگی سمته اوتاق دخترک رفت و دستشو گذاشت رویه دستگیره در و بعد از باز کردنه در دخترک معصومه که با دسپند اش که میخواست باز اش کنه مشغول بود با دیدنه یونگی روش چرخید چشمانه درشتش به یونگی نگاه میکرد
یونگی قدمی خیلی آرومی سمته دخترک برداشت
یونگی : حیون درنده بیدار شدی
دخترم با این حرفه فرمانده عصبی شد و چهره اش رو اخمی کرد
یونگی : هی سگ هاری اسمت چیه
دخترک با اخم به یونگی پشت کرد و روشو سمته تاج تخت کرد
یونگی خندیی به زور کرد و گفت
یونگی: بیا هالا هم قهر کردی ؟ باید خودم حالش کنم
باد از حرفش از اوتاق خارج شد و بلافاصله شماره دوستش رو گرفت
بعد از چند بوق صدایه دوستش رو میشنوید
دوستش با ناراضیت گفت
هوسوک : عه شما کی هستین
یونگی با اخم به دوستش تذکر داد
یونگی: هوسوک خفه شو به حرفام گوش بده
هوسوک خندیی کرد و با ناراحتی گفت
هوسوک : هی بیخیال داداش من که چیزی نگفتم
یونگی : درسته تند رفتم اما حقت بود
هوسوک : اره درسته خوب چیکار داشتی داداش
یونگی : میخواهم هویته یه آدمی رو برام پیدا کنی
هوسوک : خوب اسمش چیه
یونگی: احمق اگه میدونستم که از تو نمیخواستم برام پیداش کنی
هوسوک خندیی کرد و گفت
هوسوک : خوب اگه عکسش هم باشه خیلی خوب میشه
یونگی : نه خودشو دارم
هوسوک : اینکه خیلی خوب میشه زود عکسشو بگیر و برام بفرست
یونگی : نمیشه
هوسوک : چرا
یونگی با اخم به دوستش گفت
یونگی: نمیشه اون خیلی سرتق و بد خولقه
دوستش مثله بچه گیاش شروع به حرف زدن کرد
هوسوک : تو میتونی تو میتونی تو میتونی 🎶
یونگی خندیی کرد و گفت
یونگس : هی هی گوشم کر شد خفشو
دوستش همینجوری حرفشو تکرار میکرد یونگی دوباره با عصبانیت گفت
یونگی : خفه شو باشه رفتم اوف
بعد از حرفش زدن با هوسوک رفت سمته اوتاق مومشکی
وارده اوتاق شد دوباره دخترک رو دید که مشغول دسپند اش بود وقتی یونگی رو دید اخم رویه چهرش مچاله شد
یونگی: هی دختره دیونه اسمت چیه
دخترک زبونشو برایه یونگی در آورد و روشو سمته تاج تخت برگردوند
یونگی :عه بیا خرو بیار بقالی بار کن هی تو بهم بگو اسمت چیه
یونگی اوفی کشید و دوباره شماره دوستش گرفت بعد از چند بوق صدایه دوستش به گوش میخورد
هوسوک .....
___________
بچه آدامشو فردا میزارم حمایت فراموش نشه
یونگی : باز هم دیونه شده
خانم لی : نه آقا خیلی آرومه
یونگی سمته اوتاق دخترک رفت و دستشو گذاشت رویه دستگیره در و بعد از باز کردنه در دخترک معصومه که با دسپند اش که میخواست باز اش کنه مشغول بود با دیدنه یونگی روش چرخید چشمانه درشتش به یونگی نگاه میکرد
یونگی قدمی خیلی آرومی سمته دخترک برداشت
یونگی : حیون درنده بیدار شدی
دخترم با این حرفه فرمانده عصبی شد و چهره اش رو اخمی کرد
یونگی : هی سگ هاری اسمت چیه
دخترک با اخم به یونگی پشت کرد و روشو سمته تاج تخت کرد
یونگی خندیی به زور کرد و گفت
یونگی: بیا هالا هم قهر کردی ؟ باید خودم حالش کنم
باد از حرفش از اوتاق خارج شد و بلافاصله شماره دوستش رو گرفت
بعد از چند بوق صدایه دوستش رو میشنوید
دوستش با ناراضیت گفت
هوسوک : عه شما کی هستین
یونگی با اخم به دوستش تذکر داد
یونگی: هوسوک خفه شو به حرفام گوش بده
هوسوک خندیی کرد و با ناراحتی گفت
هوسوک : هی بیخیال داداش من که چیزی نگفتم
یونگی : درسته تند رفتم اما حقت بود
هوسوک : اره درسته خوب چیکار داشتی داداش
یونگی : میخواهم هویته یه آدمی رو برام پیدا کنی
هوسوک : خوب اسمش چیه
یونگی: احمق اگه میدونستم که از تو نمیخواستم برام پیداش کنی
هوسوک خندیی کرد و گفت
هوسوک : خوب اگه عکسش هم باشه خیلی خوب میشه
یونگی : نه خودشو دارم
هوسوک : اینکه خیلی خوب میشه زود عکسشو بگیر و برام بفرست
یونگی : نمیشه
هوسوک : چرا
یونگی با اخم به دوستش گفت
یونگی: نمیشه اون خیلی سرتق و بد خولقه
دوستش مثله بچه گیاش شروع به حرف زدن کرد
هوسوک : تو میتونی تو میتونی تو میتونی 🎶
یونگی خندیی کرد و گفت
یونگس : هی هی گوشم کر شد خفشو
دوستش همینجوری حرفشو تکرار میکرد یونگی دوباره با عصبانیت گفت
یونگی : خفه شو باشه رفتم اوف
بعد از حرفش زدن با هوسوک رفت سمته اوتاق مومشکی
وارده اوتاق شد دوباره دخترک رو دید که مشغول دسپند اش بود وقتی یونگی رو دید اخم رویه چهرش مچاله شد
یونگی: هی دختره دیونه اسمت چیه
دخترک زبونشو برایه یونگی در آورد و روشو سمته تاج تخت برگردوند
یونگی :عه بیا خرو بیار بقالی بار کن هی تو بهم بگو اسمت چیه
یونگی اوفی کشید و دوباره شماره دوستش گرفت بعد از چند بوق صدایه دوستش به گوش میخورد
هوسوک .....
___________
بچه آدامشو فردا میزارم حمایت فراموش نشه
۳.۸k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.