گناهکار part
( گناهکار ) ۱۲۹ part
لحظه ای درب اتاق با شتاب باز شد و همون حسابدار با دوتا مأمور وارده اتاق شد مرده عصبی سمته شون آمد و انگشت اش را روی یون بیول گرفت و گفت : این همون پسره که میگم رئیسه یه روانیه گفت منو اخراج میکنه ببریدش بیرون زود
جیمین از روی مبل بلند شد و آهسته سمتش رفت بلافاصله جدی نجوا کرد : آقای سونگ روانی نه ایشون پارک یون بیول تنها پسر منه پس بهتره معذرت خواهی کنی
مرده مات و مبهوت به یون بیول که خبیثانه نگاهش میکرد موند بعد از معذرت خواهی کوتاهی از اتاق همراه مأمور ها خارج شد جیمین عصبی سمته پسرش چرخید دست تو جیب عصبی نجوا کرد : نیومدی دردسر درست کردی اخراج کردن چیه مگه بچه ای تو
یون بیول از بالا با چشم های که چتری هایش روش ریخته بودند بهش نگاه کرد مظلوم گفت : مگه من چیکار کردم فقط خواستم شوخی بکنم
جیمین کلافه نفسی کشید و گفت : باشه اشکالی نداره تکرار نکن به سمته گوشی روی میز رفت بعد از برداشتن گفت : چی میخوری
یون بیول: یه قهوه شیرین با کلوچه و کاکائو کنارش درضمن
کاکائویی که دوست دارم باهاش باشه
جیمین تماسی با منشی اش گرفت بعد از دادن به عالمه سفارش پسرش و یه قهوه ساده تلخ برای خودش گوشی را بر جایش نهاد لحظه ای به یاده اینکه همسر نازنینش بهش دروغ گفته بود اخم هایش توهم رفت و سعی در جمع کردنش تا پسرش متوجه نشه دستی لایه موهایش کشید یعنی چه چیزی باعث شده بود تا بهش دورغ بگه این سخنانی بودن که در ذهن جیمین میچرخیدن
......
تکه ای از کاکائو که یون بیول دوست داره روی کیک گذاشت دیگه تموم بود با عشق و مهر مادرانه اش کیک کاکائویی را به دست گرفت و توی یخچال گذاشت نگاهی به ساعت انداخت هشت شب رو نشون میداد شام هم آماده کرده بود با لبخند نگاهی به میز انداخت لحظه شماری میکرد تا عشق اش بیاد و یه دل سیر بغلش کنه هر ثانیه هر دقیقه میخواست پیشش باشه تا با حسرت دیدنش از این دنیا نره، با نگاه دقیق به چیزی روی میز کم بود
بشکنی زد و با خودش گفت : شمع درسته
فندکی برداشت و شمع های روی میز را روشن کرد بعد از گذاشتن فندک روی اپن صدای خراش درب سالن به گوشش رسید با عجله ها به سوی درب رفت با دیدن جیمین که چهره اش درهم و کلافه کتش را میکشید به پشت اش رفت و خیلی سریع کتش رو از شونه هایش پایین کشید تند گفت : خوش اومدی عشقم انکار خسته به نظر میرسی
جیمین : آره
لحظه ای درب اتاق با شتاب باز شد و همون حسابدار با دوتا مأمور وارده اتاق شد مرده عصبی سمته شون آمد و انگشت اش را روی یون بیول گرفت و گفت : این همون پسره که میگم رئیسه یه روانیه گفت منو اخراج میکنه ببریدش بیرون زود
جیمین از روی مبل بلند شد و آهسته سمتش رفت بلافاصله جدی نجوا کرد : آقای سونگ روانی نه ایشون پارک یون بیول تنها پسر منه پس بهتره معذرت خواهی کنی
مرده مات و مبهوت به یون بیول که خبیثانه نگاهش میکرد موند بعد از معذرت خواهی کوتاهی از اتاق همراه مأمور ها خارج شد جیمین عصبی سمته پسرش چرخید دست تو جیب عصبی نجوا کرد : نیومدی دردسر درست کردی اخراج کردن چیه مگه بچه ای تو
یون بیول از بالا با چشم های که چتری هایش روش ریخته بودند بهش نگاه کرد مظلوم گفت : مگه من چیکار کردم فقط خواستم شوخی بکنم
جیمین کلافه نفسی کشید و گفت : باشه اشکالی نداره تکرار نکن به سمته گوشی روی میز رفت بعد از برداشتن گفت : چی میخوری
یون بیول: یه قهوه شیرین با کلوچه و کاکائو کنارش درضمن
کاکائویی که دوست دارم باهاش باشه
جیمین تماسی با منشی اش گرفت بعد از دادن به عالمه سفارش پسرش و یه قهوه ساده تلخ برای خودش گوشی را بر جایش نهاد لحظه ای به یاده اینکه همسر نازنینش بهش دروغ گفته بود اخم هایش توهم رفت و سعی در جمع کردنش تا پسرش متوجه نشه دستی لایه موهایش کشید یعنی چه چیزی باعث شده بود تا بهش دورغ بگه این سخنانی بودن که در ذهن جیمین میچرخیدن
......
تکه ای از کاکائو که یون بیول دوست داره روی کیک گذاشت دیگه تموم بود با عشق و مهر مادرانه اش کیک کاکائویی را به دست گرفت و توی یخچال گذاشت نگاهی به ساعت انداخت هشت شب رو نشون میداد شام هم آماده کرده بود با لبخند نگاهی به میز انداخت لحظه شماری میکرد تا عشق اش بیاد و یه دل سیر بغلش کنه هر ثانیه هر دقیقه میخواست پیشش باشه تا با حسرت دیدنش از این دنیا نره، با نگاه دقیق به چیزی روی میز کم بود
بشکنی زد و با خودش گفت : شمع درسته
فندکی برداشت و شمع های روی میز را روشن کرد بعد از گذاشتن فندک روی اپن صدای خراش درب سالن به گوشش رسید با عجله ها به سوی درب رفت با دیدن جیمین که چهره اش درهم و کلافه کتش را میکشید به پشت اش رفت و خیلی سریع کتش رو از شونه هایش پایین کشید تند گفت : خوش اومدی عشقم انکار خسته به نظر میرسی
جیمین : آره
- ۲.۳k
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط