تو بهترینی
تو بهترینی
پارت8
بردیا:فردا یه مهمونی قراره برم تو هم باید بیایبه عنوان دوست دخترم
اوا:واقعا(باذوق)منظورم اینکه چرا من باید به حرف تو گوش کنم
بردیا:باشه گوش نکن نمیفمی دیشب چه اتفاقی افتاد
اوا:این چوسونه هم برای ما ادم شده(اروم)
بردیا:همشو شینیدم
اوا:خب به عنم
رفتم توی اتاق لباسامم عوض کرده بود وسایلمو جمع کردم از اتاق اومدم بیرون
اوا:ادرسو برام بفرست
از در رفتم بیرون خیلی خوشحال بودم ولی این خوشحالیم رو نباید میدید چون فکر میکرد که دوستش دارم تاکسی گرفتم رفتم خونه رفتم بالا که دلارام اومد سمتم
دلارام:توله سگ کجا بودی از دیشب تا حالا نیومدی خونه
اوا:پیش بردیا بودم
دلارام:پیش اون چیکار میکردی؟
همچی رو براش توضیح دادم
دلارام:فکر نکنم کاری باهات کرده باشه بچه خوبیه
اوا:خداکنه
رفتم تو اتاق که بردیا پیام فرستاد
بردیا:فردا ساعت 5 میام دنبالت
از ذوق داشتم میمردم ولی باید انتقام دوره دبیرستان رو بگیرم من باید قوی باشم گوشی رو گذاشتم کنار و خوابیدم
(صبح)
از خواب بیدار شدم و با حس کردن کسی بغلم از جام پریدم
اوا:ت..تو اینجا چیکار میکنی
بردیا:اومدم اینما تا برات لباس بیارم
اوا:چرا کنار من خوابیدیییی
بردیا:خوابم میومد اومدم کنارت که مثل چی پریدی
اوا:خب خداروشکر
بردیا:اون لباسایی که گذاشتم رو ببین کدوم رو میخوای؟
اوا:چرا انقدر اینا بلندن؟
بردیا:چون لباس بلند بهتره
اوا:من لباس بلند دوست ندارم
بردیا:تو به عنوان دوست دختر من اونجایی
اوا:بهت گفته باشما سمت هرکی بخوام میرم به تو هم ربطی نداره
بردیا:چرا به من هم خیلی ربط داره چون
اوا:چون چی بنال؟دیگه
بردیا:چون دوست پسرتم
اوا:در واقعیت که نیستی وگرم بخوای در واقعیت باشی من نمیخوام اونجوری که تو مدرسه ضایعم کردی هیچ وقت نمیبخشمت
بلند شدم رفتم سمت لباسی که بردیا هم پشت سرم اومد
بردیا:اون برای گذشته بود
اوا:گذشته یا اینده برای من فرقی ندا...
داشتم راه میرفتم که یهویی پام گیر کرد توی لباس خوابم تا خواستم بیوفتم که بردیا منو تو بغلش گرفت چند سانت دیگه لبامون میخورد بهم...
پارت8
بردیا:فردا یه مهمونی قراره برم تو هم باید بیایبه عنوان دوست دخترم
اوا:واقعا(باذوق)منظورم اینکه چرا من باید به حرف تو گوش کنم
بردیا:باشه گوش نکن نمیفمی دیشب چه اتفاقی افتاد
اوا:این چوسونه هم برای ما ادم شده(اروم)
بردیا:همشو شینیدم
اوا:خب به عنم
رفتم توی اتاق لباسامم عوض کرده بود وسایلمو جمع کردم از اتاق اومدم بیرون
اوا:ادرسو برام بفرست
از در رفتم بیرون خیلی خوشحال بودم ولی این خوشحالیم رو نباید میدید چون فکر میکرد که دوستش دارم تاکسی گرفتم رفتم خونه رفتم بالا که دلارام اومد سمتم
دلارام:توله سگ کجا بودی از دیشب تا حالا نیومدی خونه
اوا:پیش بردیا بودم
دلارام:پیش اون چیکار میکردی؟
همچی رو براش توضیح دادم
دلارام:فکر نکنم کاری باهات کرده باشه بچه خوبیه
اوا:خداکنه
رفتم تو اتاق که بردیا پیام فرستاد
بردیا:فردا ساعت 5 میام دنبالت
از ذوق داشتم میمردم ولی باید انتقام دوره دبیرستان رو بگیرم من باید قوی باشم گوشی رو گذاشتم کنار و خوابیدم
(صبح)
از خواب بیدار شدم و با حس کردن کسی بغلم از جام پریدم
اوا:ت..تو اینجا چیکار میکنی
بردیا:اومدم اینما تا برات لباس بیارم
اوا:چرا کنار من خوابیدیییی
بردیا:خوابم میومد اومدم کنارت که مثل چی پریدی
اوا:خب خداروشکر
بردیا:اون لباسایی که گذاشتم رو ببین کدوم رو میخوای؟
اوا:چرا انقدر اینا بلندن؟
بردیا:چون لباس بلند بهتره
اوا:من لباس بلند دوست ندارم
بردیا:تو به عنوان دوست دختر من اونجایی
اوا:بهت گفته باشما سمت هرکی بخوام میرم به تو هم ربطی نداره
بردیا:چرا به من هم خیلی ربط داره چون
اوا:چون چی بنال؟دیگه
بردیا:چون دوست پسرتم
اوا:در واقعیت که نیستی وگرم بخوای در واقعیت باشی من نمیخوام اونجوری که تو مدرسه ضایعم کردی هیچ وقت نمیبخشمت
بلند شدم رفتم سمت لباسی که بردیا هم پشت سرم اومد
بردیا:اون برای گذشته بود
اوا:گذشته یا اینده برای من فرقی ندا...
داشتم راه میرفتم که یهویی پام گیر کرد توی لباس خوابم تا خواستم بیوفتم که بردیا منو تو بغلش گرفت چند سانت دیگه لبامون میخورد بهم...
۳.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.