عشق دیوونگیه
#عشق_دیوونگیه
P:16
(ویو ا.ت)
آروم لایه چشمامو باز کردم
توی جای گرم و نرمی خوابیده و بودم و انگار در حال حرکت بودم
صبر کن
چی؟!
چشمامو با شتاب باز کردم که تازه متوجه وضعیت شدم
من توی بغل هیونجین بودم و اون داشت من و به سمت ماشین میبرد
ایندفعه رو حوصله ی مقابله رو باهاش نداشتم فقط چشمامو بستم و از آرامش توی فضا لذت بردم
در ماشینو باز کرد و منو روی صندلی جلو گزاشت
کمربندمو بست و اهرمی که بغل صندلی بودو گرفت
روم خم شد تا صندلی مو دراز کنه که با برخورد نفس های داغش به صورتم نفسم قطع شد
فاصله صورت هامون حالا خیلی کم شده بود به اندازه ای که اگه حرفی میزد لب هامون بهم برخورد میکرد
چشمام بسته بود ولی میتونستم و نگاه خیرش رو حس کنم و داشتم زیر این نگاهش آب میشدم
اصلا من غلط خوردم آرامش خاستم من همیشه باید اون ا.ت سگ اخلاق باشم وگرنه تو این وضعیتت گیر میکنم ای خدا
توی افکارم غرق بودم که یهو صندلیم دراز شد
نفسم که توی سیم حبس شده بود رو آزاد کردم
خوبه که حداقل کاری نکرد
چند ثانیه بعد در طرف راننده باز شدو و هیونجین توی ماشین نشست
درو بست و استارت ماشین رو زد
چند دقیقه از شروع حرکتمون گزشته بود که با حرفی که هیونجین زد خشک شدم
هیونجین: فهمیدم که بیداری انقدر نقش بازی نکن
وا
از کجا فهمید؟!
آروم چشم راستمو باز کردم و بهش نگاه کردم که به روبرو زول زده بود و مشغول رانندگی بود
مرتیکه ی باهوش
هردو چشمامو باز کردم و تکونی به بدنم دادم که خشک شده بود
رومو به طرف پنجره کردم و دستمو زیر سرم گزاشتم
میدونم که دوباره قراره به اون عمارت لعنتی برگردیم
دوباره قراره به همون اتاقی که بیشتر شبیه زندان بود برگردم و اونجا بمونم
راه فراری وجود نداره
مگه نه؟!
P:16
(ویو ا.ت)
آروم لایه چشمامو باز کردم
توی جای گرم و نرمی خوابیده و بودم و انگار در حال حرکت بودم
صبر کن
چی؟!
چشمامو با شتاب باز کردم که تازه متوجه وضعیت شدم
من توی بغل هیونجین بودم و اون داشت من و به سمت ماشین میبرد
ایندفعه رو حوصله ی مقابله رو باهاش نداشتم فقط چشمامو بستم و از آرامش توی فضا لذت بردم
در ماشینو باز کرد و منو روی صندلی جلو گزاشت
کمربندمو بست و اهرمی که بغل صندلی بودو گرفت
روم خم شد تا صندلی مو دراز کنه که با برخورد نفس های داغش به صورتم نفسم قطع شد
فاصله صورت هامون حالا خیلی کم شده بود به اندازه ای که اگه حرفی میزد لب هامون بهم برخورد میکرد
چشمام بسته بود ولی میتونستم و نگاه خیرش رو حس کنم و داشتم زیر این نگاهش آب میشدم
اصلا من غلط خوردم آرامش خاستم من همیشه باید اون ا.ت سگ اخلاق باشم وگرنه تو این وضعیتت گیر میکنم ای خدا
توی افکارم غرق بودم که یهو صندلیم دراز شد
نفسم که توی سیم حبس شده بود رو آزاد کردم
خوبه که حداقل کاری نکرد
چند ثانیه بعد در طرف راننده باز شدو و هیونجین توی ماشین نشست
درو بست و استارت ماشین رو زد
چند دقیقه از شروع حرکتمون گزشته بود که با حرفی که هیونجین زد خشک شدم
هیونجین: فهمیدم که بیداری انقدر نقش بازی نکن
وا
از کجا فهمید؟!
آروم چشم راستمو باز کردم و بهش نگاه کردم که به روبرو زول زده بود و مشغول رانندگی بود
مرتیکه ی باهوش
هردو چشمامو باز کردم و تکونی به بدنم دادم که خشک شده بود
رومو به طرف پنجره کردم و دستمو زیر سرم گزاشتم
میدونم که دوباره قراره به اون عمارت لعنتی برگردیم
دوباره قراره به همون اتاقی که بیشتر شبیه زندان بود برگردم و اونجا بمونم
راه فراری وجود نداره
مگه نه؟!
۶.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.