Part
#Part135
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ خیلی دوست داره؟
خنده ی کوتاهی کردم
+ ما سه نفر خیلی مشکلات پشت سر گذاشتیم، من براشون تکیه گاه بودم، فکر میکنم آره دوسم داره
با اعتراض گفت
_ سام منظورم اون دوست داشتن نیست! منظورم عشقه!
فکر کنم تو این مورد بدبخت شدم، از الان شیرین حساس شده چه برسه به وقتی که رابطمون دو طرفه و یک رابطه ی واقعی بشه
با صدای گوشی شیرین از جواب دادن به این سوالی که خودم هم مطمئن نبودم در رفتم
شیرین داشت با پدرش حرف میزد ولی هیچی رو نفهمیدم
چون ذهنم دوباره در گیر این شد که چجوری برای شیرین اون قضیه رو تعریف کنم
تموم شدن حرف شیرین با رسیدنمون به خونه ای که عطف زندگیم بود همراه شد
_ رسیدیم؟
سرم رو اروم تکون دادم و از ماشین پیاده شدم
شیرین پشت سرم پیاده شد
در رو باز کردم و رفتیم سمت آسانسور
توی آسانسور صدای نفسهای پر از استرس شیرین رو شنیدم
میدونم میترسید
هه انقدر ترسوندمش از خودم ، الان از تنها شدن باهام میترسه
دستم رو به دستش رسوندم و سعی کردم بهش آرامش بدم
بالخره رسیدیم داخل خونه
تقریباً ٦ ماه بود پام رو تو این خونه ای که ثانیه به ثانیش خاطره بود نذاشته بودم
در رو باز کردم و شیرین رو به داخل هدایت کردم
چند قدم رفتیم داخل و در رو بستم
ایترس و ترس شیرینم رو میدیدم و درک میکردم و بهش حق میدادم
از پشت سر بهش نزدیک شدم و بازوهاش رو گرفتم که یهو تکون شدیدی خورد
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ خیلی دوست داره؟
خنده ی کوتاهی کردم
+ ما سه نفر خیلی مشکلات پشت سر گذاشتیم، من براشون تکیه گاه بودم، فکر میکنم آره دوسم داره
با اعتراض گفت
_ سام منظورم اون دوست داشتن نیست! منظورم عشقه!
فکر کنم تو این مورد بدبخت شدم، از الان شیرین حساس شده چه برسه به وقتی که رابطمون دو طرفه و یک رابطه ی واقعی بشه
با صدای گوشی شیرین از جواب دادن به این سوالی که خودم هم مطمئن نبودم در رفتم
شیرین داشت با پدرش حرف میزد ولی هیچی رو نفهمیدم
چون ذهنم دوباره در گیر این شد که چجوری برای شیرین اون قضیه رو تعریف کنم
تموم شدن حرف شیرین با رسیدنمون به خونه ای که عطف زندگیم بود همراه شد
_ رسیدیم؟
سرم رو اروم تکون دادم و از ماشین پیاده شدم
شیرین پشت سرم پیاده شد
در رو باز کردم و رفتیم سمت آسانسور
توی آسانسور صدای نفسهای پر از استرس شیرین رو شنیدم
میدونم میترسید
هه انقدر ترسوندمش از خودم ، الان از تنها شدن باهام میترسه
دستم رو به دستش رسوندم و سعی کردم بهش آرامش بدم
بالخره رسیدیم داخل خونه
تقریباً ٦ ماه بود پام رو تو این خونه ای که ثانیه به ثانیش خاطره بود نذاشته بودم
در رو باز کردم و شیرین رو به داخل هدایت کردم
چند قدم رفتیم داخل و در رو بستم
ایترس و ترس شیرینم رو میدیدم و درک میکردم و بهش حق میدادم
از پشت سر بهش نزدیک شدم و بازوهاش رو گرفتم که یهو تکون شدیدی خورد
- ۶.۶k
- ۲۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط