رمان

#رمان
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:27

*ویو سارا*
اینقدری که خوشحال بودم میخواستم بالا و پایین بپرم نمیتونستم این همه حجم از انرژی رو تو خودم نگه دارم باید خالیش میکردم تا راحت میشدم
اعضا با تعجب نگاهم میکردن یهو از جاشو بلند شدن و اومدن نزدیکم

تهیونگ:حالت خوبه؟اوکیی؟

کوک:فک کنم ضربه دیروز روش تاثیر گذاشته باشه

نامجون:یااا مسخره بازی رو تمومش کن کوک

جین:مطمئنم ی چیزیش هست

شوگا:خب بهمون بگو چیشده؟

جیمین:اتفاقی افتاده؟

جی هوپ:چیشده اینقدر یهو پر انرژی شدی؟

سارا:بهترین اتفاق زندگیم،هووووووووووووو

رفتم جلو تر دوتا دستای تهیونگ رو گرفتم و با خودم چرخوندمش فقط به صورت سوالی نگاهم میکرد
بعد رفتم پیش جونگکوک باز هم از دستاش گرفتم و چرخوندمش با خودم متعجب نگاهم میکرد
بعد رفتم پیش جین دستاشو گرفتم و بالا و پایین پریدم

سارا:ارزوم الان تکمیل شد دیگه ارههههه

نامجون اروم باش ببینم،بچه ها فک کنم ی روح تسخیرش کرده

سارا:یاااااااا چه روحی من تو بهترین حالت ممکنم
باشه مسخره بازی تموم بشینید تا براتون تعریف کنم چیشد که اینطور یهو پر انرژی شدم

خب همشون نشستن و سوالی نگاهم کردن

جیمین:لطفا تعریف کن که فک کنم الان مغزم از میپاشه بس که فک کردم

سارا:اوکی،نگاه کنید یادتونه درباره ستی دوستم گفته بودم

تهیونگ:اره همون که به جا تو تصادف کرد

شوگا:همون که ۲سال تو کما بود

سارا:اره همون،اون الان بعد ۲سال بیدار شده و الان بهم زنگ زددددددددددد و باهاش حرف زدم،باورم نمیشه،اصلا میتونید حجم خوشحالیمو تصور کنید؟ احساس بینظیری دارم من الان
بلاخره میتونم خود واقعیم باشم بلاخره میتونم شخصیت قبلیمو برگردونم،بلاخره میتونم با ستی باشم،اره خودشهههههههههه

جین:خود واقعیت؟

جونگکوک:شخصیت قبلیت؟

سارا:اره،من دیگه میتونم درونگرا نباشم من از درونگرایی اصلا خوشم نمیاد اما اتفاقات روزگار منو درونگرا کرد من برونگرا بودم اونم چجور الان بلاخره میتونم دوباره برونگرا باشم

جیمین:جانننن؟تو برونگرا بودی؟

نامجون:تو و برونگرایی؟اصلا جور نمیشید!

جی هوپ:مطمئنی برونگرا بودی؟اصلا میتونی برونگرا باشی؟شک دارم!

سارا:فقط بشینید و نگاه کنید،از این به بعد قراره کلی بهمون خوش بگذره

همشون باهم:بهمون؟یعنی هممون باهم؟

سارا:ارهههههه،میدونم یکم عجیبه یهو همچین واکنشی رو ازم ببینید ولی خب آدم هم میتونه خود واقعیشو نشون بده

تهیونگ:خیلی کنجکاوم خود واقعیتو ببینم

جونگکوک:خود واقعی،جالب بود!

سارا:نمیخواید پاشید آماده بشید؟

نامجون:پاشید بچه ها انگاری واقعا برنامه داره

جیمین:خدا به خیر بگذرونه

از حرف جیمین هممون زدیم زیر خنده اخه با صورت متعجب و سردرگم و یواش حرفشو زد😂
هرکدومشون رفت اتاقش و رفتن دیگه به خودشون برسن منم تصمیم گرفتم امروز رو تیپ بزنم مثل قبلناااااا
واییییییییی بلاخره این روزی که میخوام رسید،خود واقعیم،همینههههههههه
دیدگاه ها (۶)

#رمان#دختر_خوش_شانس#BTS#part:28*ویو جونگکوک*شک باحاله بهمون ...

#رمان#دختر_خوش_شانس#BTS#part:29*ویو سارا*میخوام ببرمشون روست...

#رمان#دختر_خوش_شانس#BTS #part:26*ویو سارا*ی لحظه صبر کن فقط ...

#رمان#دختر_خوش_شانس#BTS#part:25*ویو سارا*این یک ساعته تو اتا...

زندگی با خنده ( نقشه)سارا: نقشت چیه؟نگار: باید بزاریم جیمین ...

ریکشنشون وقتی میکاپشون میکنینامجون : الان خدایی چه کاری بود ...

زندگی با خنده ( ناز کشیدن جین)غذامون رو خوردیم و جالب اینجاس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط