رمان ماه من🌙🙂
part 80
دیانا:
پانیذ:ای چته وحشی دستم شکست...
من:فکر نکن ندیدم نگاه هاتو به اون پسره...
پانیذ:من کی به رضا نگاه کردم
دیانا:خاک تو سرت که خودت خودتو لو میدی مگه من گفتم رضا؟
پانیذ:ای تف بهت پانیذ
من:دیگه دیره باز عاشق شدی نه؟
پانیذ:سعی کردم باهاش بد رفتار باشم بلکه از سرم بیفته ولی نشد...
من:بهش بگو پانیذ نزار بشه مثل ممد اگه الان بش بگی شاید اونم از تو خوشش بیاد...
پانیذ:محل نمیده بهم خیلی بد باهام حرف میزنه ازم خوشش نمیاد...میترسم اونم مثل ممد غرورم و بکشنه...
من:پوففف
...
رضا:
ناخواسته تمام حرف های دیانا و پانیذ شنیدم
تقصیر خودشونه دیگه هیچ احمقی وست راپله ها با دوستش درد و دل میکنه...
حالا اینارو بیخیال پانیذ عاشق من شده...
واقعا اگه عاشق من شده اینطوری پاچه میگیره عاشقم نبود میخوردم به خدا...
وجدان:اینا رو ول کن تو چی تو دوسش داری...
من:کی من نه بابا...
وجدان:پس چرا قلبت بوم بوم میکنه
من:غلط کرده با تو بیا برو گمشو...
...
ارسلان:
پوکر به چهارتاشون نگاه کردم
من:احمقید شما؟من چیکار شما دارم مگه بچه اید خب خودتون تصمیم گرفتید از هم خوشتون اومده خب خوش باشید دیگه😐
متین:تحویل بگیر نیکا خانم الکی الکی قایم موشک بازی در آوردیم....
نیکا:اصلا عصبانی نشدی ارسلان!!!
من:شفا میده ایشالله آخه من چیکار شما دارم...مگه من لو لو ام😐😑
پاشدم راه افتادم سمت اتاق
شاید اگه قبل آشنایم با دیانا ، نیکا یا مهدیس میومدن میگفتن عاشق شدن و با یکی تو رابطن قیمه قیمشون میکردم...
اما کنار دیانا بودن بهم فهموند عشق خیلی چیز قشنگیه و همه باید یه بار این حسو تجربه کنن
دیگه چی بهتر که دوتا از خواهرم عاشق دوتا از بهترین دوستامن..
فقط مونده پانیذ کوچولو....
اگه اونم بیاد بگه عاشق رضا شده تعجب نمیکنم از کل کل کردناش و نگاه های ریزش تا سوسک کشتنش همه مشخصه اونم از رضا خوشش اومده...
انگار شده بودیم یه خانواده بزرگ...
فقط چند دونه بچه کم بود اونم شاید زود زود
شاید دیر دیر نمیدونم 🙂
(بچم بچه میخواد جر😂🙏🏻)
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:
پانیذ:ای چته وحشی دستم شکست...
من:فکر نکن ندیدم نگاه هاتو به اون پسره...
پانیذ:من کی به رضا نگاه کردم
دیانا:خاک تو سرت که خودت خودتو لو میدی مگه من گفتم رضا؟
پانیذ:ای تف بهت پانیذ
من:دیگه دیره باز عاشق شدی نه؟
پانیذ:سعی کردم باهاش بد رفتار باشم بلکه از سرم بیفته ولی نشد...
من:بهش بگو پانیذ نزار بشه مثل ممد اگه الان بش بگی شاید اونم از تو خوشش بیاد...
پانیذ:محل نمیده بهم خیلی بد باهام حرف میزنه ازم خوشش نمیاد...میترسم اونم مثل ممد غرورم و بکشنه...
من:پوففف
...
رضا:
ناخواسته تمام حرف های دیانا و پانیذ شنیدم
تقصیر خودشونه دیگه هیچ احمقی وست راپله ها با دوستش درد و دل میکنه...
حالا اینارو بیخیال پانیذ عاشق من شده...
واقعا اگه عاشق من شده اینطوری پاچه میگیره عاشقم نبود میخوردم به خدا...
وجدان:اینا رو ول کن تو چی تو دوسش داری...
من:کی من نه بابا...
وجدان:پس چرا قلبت بوم بوم میکنه
من:غلط کرده با تو بیا برو گمشو...
...
ارسلان:
پوکر به چهارتاشون نگاه کردم
من:احمقید شما؟من چیکار شما دارم مگه بچه اید خب خودتون تصمیم گرفتید از هم خوشتون اومده خب خوش باشید دیگه😐
متین:تحویل بگیر نیکا خانم الکی الکی قایم موشک بازی در آوردیم....
نیکا:اصلا عصبانی نشدی ارسلان!!!
من:شفا میده ایشالله آخه من چیکار شما دارم...مگه من لو لو ام😐😑
پاشدم راه افتادم سمت اتاق
شاید اگه قبل آشنایم با دیانا ، نیکا یا مهدیس میومدن میگفتن عاشق شدن و با یکی تو رابطن قیمه قیمشون میکردم...
اما کنار دیانا بودن بهم فهموند عشق خیلی چیز قشنگیه و همه باید یه بار این حسو تجربه کنن
دیگه چی بهتر که دوتا از خواهرم عاشق دوتا از بهترین دوستامن..
فقط مونده پانیذ کوچولو....
اگه اونم بیاد بگه عاشق رضا شده تعجب نمیکنم از کل کل کردناش و نگاه های ریزش تا سوسک کشتنش همه مشخصه اونم از رضا خوشش اومده...
انگار شده بودیم یه خانواده بزرگ...
فقط چند دونه بچه کم بود اونم شاید زود زود
شاید دیر دیر نمیدونم 🙂
(بچم بچه میخواد جر😂🙏🏻)
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۵۳.۰k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.