ازدواج قرار دادی
#ازدواج_قرار_دادی
پارت : 9
نشستم توی ماشین و درو بستم...
خوبه توی ماشین کردم بود دستامو از سرما گذاشتم روی صورتم و هاا کردم بعد به هم مالوندمشون که پسره یه نگاهی کرد بهم و بخاری ماشینو زیاد کرد
خوبه کم کم داشت گرمم میشد
جونگکوک : خودت ماشین نداری؟
لیا : چرا دارم
جونگکوک : خب پس ماشینت؟
لیا : بیشتر وقتی میخوام کاری برم بیرون با راننده میرم
جونگکوک : اها چیشد پس رانندت یادش رفت بیاد دنبالت😂؟
لیا : نه! بهم گفته بود امروز نمیتونه منو برسونه منم یادم رفت
جوگکوک : اها که اینطور
بعدش هردومون ساکت شدیم سکوت خوبی بود فقط صدای ماشین میومد که با حرف زدنش این سکوت شکسته شد
جوگکوک : همیشه تا این موقع شب توی شرکت هستی؟
لیا : راستش نه داشتم پروژه هارو چک میکرد که زمان از دستم در رفت
سری تکون داد و
جوگکوک : نمیخوای بگی خونت کجاست؟
لیا : هااا؟
جونگکوک : خونت! مسلماً میری خونه دیگ خونه ی من نمیای ک!
زیر لب غرغر کنان گفتم
لیا : آخه من خونه تو چیکار دارم
جونگکوک : چی؟
لیا : هیچی (مثلا اینجا آدرس رو بهش گفت🌚)
صدای زنگ خوردن گوشیم اومد
گوشیو از توی کیف پولم در آوردم (معمولا یا کیف پول میبره یا کیف دوشی)
و کیف و گذاشتم روی پام
مادرم بود با دیدن اسمش یه نیش خندی زدم
لیا : چه عجب یکی این موقع شب متوجه نبودنم شد
گوشیو جواب دادم
لیا : جانم؟
مامان : الو لیا جان کجایی؟ نگرانت شدم
لیا : مامان دارم میام بچه نیستم که نگرانم میشی
مامان : باشه باشه
بعد از خداحافظی گوشیو قطع کردم که متوجه پیام سئون شدم
کِی بهم پیام داده؟ اصلا متوجه نشدم رفتم توی پی ویش و دیدم پیمش واس ساعت 9 بود
ساعت گوشیو نگاه کردم ساعت تقریبا نزدیک 12 بود
سئون : لیا زودتر بیا خونه کارت دارم (ساعت9)
سئون : یاااا جواب بده دیگ (ساعت 10)
با صدای آروم گفتم
لیا : خدا میدونه دوباره چیکار کرده که اینجوری میگه
جونگکوک : هاا؟
لیا : هاا؟ چی؟
جونگکوک : تو یچیزی گفتی!
لیا : اها با تو نبودم
جونگکوک : خونت اینجاست؟
لیا : آره اینجاست
< I hope you enjoyed it🍻🤍 >
پارت : 9
نشستم توی ماشین و درو بستم...
خوبه توی ماشین کردم بود دستامو از سرما گذاشتم روی صورتم و هاا کردم بعد به هم مالوندمشون که پسره یه نگاهی کرد بهم و بخاری ماشینو زیاد کرد
خوبه کم کم داشت گرمم میشد
جونگکوک : خودت ماشین نداری؟
لیا : چرا دارم
جونگکوک : خب پس ماشینت؟
لیا : بیشتر وقتی میخوام کاری برم بیرون با راننده میرم
جونگکوک : اها چیشد پس رانندت یادش رفت بیاد دنبالت😂؟
لیا : نه! بهم گفته بود امروز نمیتونه منو برسونه منم یادم رفت
جوگکوک : اها که اینطور
بعدش هردومون ساکت شدیم سکوت خوبی بود فقط صدای ماشین میومد که با حرف زدنش این سکوت شکسته شد
جوگکوک : همیشه تا این موقع شب توی شرکت هستی؟
لیا : راستش نه داشتم پروژه هارو چک میکرد که زمان از دستم در رفت
سری تکون داد و
جوگکوک : نمیخوای بگی خونت کجاست؟
لیا : هااا؟
جونگکوک : خونت! مسلماً میری خونه دیگ خونه ی من نمیای ک!
زیر لب غرغر کنان گفتم
لیا : آخه من خونه تو چیکار دارم
جونگکوک : چی؟
لیا : هیچی (مثلا اینجا آدرس رو بهش گفت🌚)
صدای زنگ خوردن گوشیم اومد
گوشیو از توی کیف پولم در آوردم (معمولا یا کیف پول میبره یا کیف دوشی)
و کیف و گذاشتم روی پام
مادرم بود با دیدن اسمش یه نیش خندی زدم
لیا : چه عجب یکی این موقع شب متوجه نبودنم شد
گوشیو جواب دادم
لیا : جانم؟
مامان : الو لیا جان کجایی؟ نگرانت شدم
لیا : مامان دارم میام بچه نیستم که نگرانم میشی
مامان : باشه باشه
بعد از خداحافظی گوشیو قطع کردم که متوجه پیام سئون شدم
کِی بهم پیام داده؟ اصلا متوجه نشدم رفتم توی پی ویش و دیدم پیمش واس ساعت 9 بود
ساعت گوشیو نگاه کردم ساعت تقریبا نزدیک 12 بود
سئون : لیا زودتر بیا خونه کارت دارم (ساعت9)
سئون : یاااا جواب بده دیگ (ساعت 10)
با صدای آروم گفتم
لیا : خدا میدونه دوباره چیکار کرده که اینجوری میگه
جونگکوک : هاا؟
لیا : هاا؟ چی؟
جونگکوک : تو یچیزی گفتی!
لیا : اها با تو نبودم
جونگکوک : خونت اینجاست؟
لیا : آره اینجاست
< I hope you enjoyed it🍻🤍 >
۱۰.۰k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.