رمان
#رمان
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۲۱
رفتن بیرون و توی محوطه ی حیاط ایستادند... سویون خواست بره جلوتر که کارلا دستش رو گرفت و کشوندش...
کارلا:حالا حالا ها هستیم!
سویون:منظورت چیه؟
کارلا روی گوشی که به گوشش وصل بود زد و گفت: الان!
سویون با تعجب بهم نگاه کرد و بعد با ورود میساکی و تمو و پدرشون و پلیسا...نگاهشو به اونجا دوخت
کارلا:فک کردی من ساکت میشینم؟فک کردی نمیشناسمت
سویون:منظورت چیه؟یعنی چی؟
کارلا:خودتو به کوچه علی چپ نزن...هردومون میدونیم که منو شناختی..
کلاگیس موهامو در اوردم و ماسک صورتمو کندم... و با دستمال کاغذی آرایش صورتم که باعث تغییر کننده اش بود رو پاک کردم...: اوم منم...بلا!
سویون با تعجب بهم نگاه میکرد...هر آن ممکن بود چشاش ازحدقه بزنن بیرون..
سویون:تو! تو اینجا چیکار میکنی لعنتی؟چی از جونم میخوای چرا ولم نمیکنی!؟
بلا:نباید اینو من بگم؟دقیقا چی ازم میخوای؟
سویون:منظورت چیه؟
بلا:تو با اینکه پشت میله ها بودی ولی باز از کارت دست نکشیدی و دنبالم اوفتادی...انگاری زیادی عاشقمی...اما متاسفام من باید کارمو انجام بدم
سویون:تو دیوونه ای!
بلا:اون خودتی!
سویون:پس فهمیدی؟
بلا:صد در صد! خودت میدونی چقدر باهوشم!
سویون:شاید ازت متنفر باشم...ولی اعتماد بنفستو خریدارم!
بلا:متاسفانه فروشی نیست!
اینو گفتم و ی لگد زدم تو صورتش..و با صدای بلند داد زدم:لعنتیییییییییی من دوست داشتمممممممم مثل خواهرم میدیدمتتتتتتتتت...تو میرفتی تو اتاق پشت سرم حرف میزدیییییی لعنتییییی...چطور تونستی واقعااااااا...چطووور تونستیییی
تا سرشو برگردوند دید همه ی افراد سویون دستبند شده و به صف منظم روی زانو اوفتادند زمین
بلا:از این لحظه...خوب گوش کنید...مخصوصا تو سویون... هر مجازاتی برای این خانم انتخاب بشه حقشه و خودم نظارت دارم که باید عملی بشه!من نسبت به تو دیگه هیچ احساسی جز نفرت ندارم...تو همونی بودی که ی روز خواهر فرضت میکردم!
درحالیکه راه میرفتم سمت میساکی گفتم:نگهبانا همشون بندازید زندان فرمانده تا چند دقیقه دیگه میرسه ترتیب همشون رو مخصوصا سویون بدید من میرم...و بعدا درباره ام بهتون میگن...
بریم بچه ها...
از اونجا زدیم بیرون و سوار ون شدیم و حرکت کردیم...دوست داشتم جیمین رو ببینم
دوست داشتم الان یکی بغلم کنه و موهامو نوازش بده
سرمو به شیشه ی ماشین تکیه دادم...
پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم...نمیخواستم بمونم تو ماشین... به میساکی نگاه کردم و گفتم
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۲۱
رفتن بیرون و توی محوطه ی حیاط ایستادند... سویون خواست بره جلوتر که کارلا دستش رو گرفت و کشوندش...
کارلا:حالا حالا ها هستیم!
سویون:منظورت چیه؟
کارلا روی گوشی که به گوشش وصل بود زد و گفت: الان!
سویون با تعجب بهم نگاه کرد و بعد با ورود میساکی و تمو و پدرشون و پلیسا...نگاهشو به اونجا دوخت
کارلا:فک کردی من ساکت میشینم؟فک کردی نمیشناسمت
سویون:منظورت چیه؟یعنی چی؟
کارلا:خودتو به کوچه علی چپ نزن...هردومون میدونیم که منو شناختی..
کلاگیس موهامو در اوردم و ماسک صورتمو کندم... و با دستمال کاغذی آرایش صورتم که باعث تغییر کننده اش بود رو پاک کردم...: اوم منم...بلا!
سویون با تعجب بهم نگاه میکرد...هر آن ممکن بود چشاش ازحدقه بزنن بیرون..
سویون:تو! تو اینجا چیکار میکنی لعنتی؟چی از جونم میخوای چرا ولم نمیکنی!؟
بلا:نباید اینو من بگم؟دقیقا چی ازم میخوای؟
سویون:منظورت چیه؟
بلا:تو با اینکه پشت میله ها بودی ولی باز از کارت دست نکشیدی و دنبالم اوفتادی...انگاری زیادی عاشقمی...اما متاسفام من باید کارمو انجام بدم
سویون:تو دیوونه ای!
بلا:اون خودتی!
سویون:پس فهمیدی؟
بلا:صد در صد! خودت میدونی چقدر باهوشم!
سویون:شاید ازت متنفر باشم...ولی اعتماد بنفستو خریدارم!
بلا:متاسفانه فروشی نیست!
اینو گفتم و ی لگد زدم تو صورتش..و با صدای بلند داد زدم:لعنتیییییییییی من دوست داشتمممممممم مثل خواهرم میدیدمتتتتتتتتت...تو میرفتی تو اتاق پشت سرم حرف میزدیییییی لعنتییییی...چطور تونستی واقعااااااا...چطووور تونستیییی
تا سرشو برگردوند دید همه ی افراد سویون دستبند شده و به صف منظم روی زانو اوفتادند زمین
بلا:از این لحظه...خوب گوش کنید...مخصوصا تو سویون... هر مجازاتی برای این خانم انتخاب بشه حقشه و خودم نظارت دارم که باید عملی بشه!من نسبت به تو دیگه هیچ احساسی جز نفرت ندارم...تو همونی بودی که ی روز خواهر فرضت میکردم!
درحالیکه راه میرفتم سمت میساکی گفتم:نگهبانا همشون بندازید زندان فرمانده تا چند دقیقه دیگه میرسه ترتیب همشون رو مخصوصا سویون بدید من میرم...و بعدا درباره ام بهتون میگن...
بریم بچه ها...
از اونجا زدیم بیرون و سوار ون شدیم و حرکت کردیم...دوست داشتم جیمین رو ببینم
دوست داشتم الان یکی بغلم کنه و موهامو نوازش بده
سرمو به شیشه ی ماشین تکیه دادم...
پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم...نمیخواستم بمونم تو ماشین... به میساکی نگاه کردم و گفتم
۴.۴k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.