شراب گیلاسp38
شراب_گیلاسp38
"فقط میخواستم پنج دقیقه استراحت کنم...اه...ساعت چنده؟"
جونگکوک با آرامش دست اماندا رو گرفت و بلندش کرد عیب نداره اماندا ، ساعت هشته...منم خیلی خسته شدم گفتم شام بخوریم بعد بخوابیم
بقیه شو فردا انجام بدیم باشه؟"
اماندا به اتاق خوابی که اصلا برای خوابیدن مناسب نبود نگاهی انداخت و بعد سرشو پایین گرفت...."ببخشید ، از عهده این کار کوچیکم برنیومدم نمیخواستم بخوابم...حتی بالشت نزاشتم..."
خوابم برد
جونگکوک صورت اماندا رو با انگشتهاش بالاتر آورد "اماندا ، نمیخوام بخاطر همچین چیزی بگی ببخشید دیگه این حرفو نزن الانم شام میخوریم ، بعد اتاقو درست میکنیم باهم . فردا هم بقیه کارا رو انجام میدیم اماندا لبخند زیبایی تحویل جونگکوک داد انقدر زیبا که جونگکوک برای لحظه ای در دنیای لب های اماندا غرق شد و دوباره برگشت یک ماه از اعتراف و عاشقی خالصانه شون گذشته بود و هردو خوشحال بودند اماندا هر روز بیشتر از قبل عاشق جونگکوک میشد و جونگکوک هر روز به اماندای که به دست آورده بود ، عشقش رو ثابت میکرد
عشقی ناب...
دیگه خبری از نحسی های نفرین نهصد ساله نبود...و جونگکوک تو این یک ماه فقط یک بار دیگه امانداش رو زخمی کرده بود و از خونش مست شده بود اون هم درست موقعی که به خون نیاز داشت و بخاطر نیازش به لرز افتاده بود...به موهای اماندا که نامرتب بود دست کشید...."خب دیگه...صورتتو بشور بریم بخورمت...آخ نه...یعنی شام بخوریم"
اماندا با خنده گوش جونگکوک رو بوسید و بلند شد تو این یک ماه عاشق اینکار شده بود...
"اماندا آروم غذا بخور ، عجله نکن ،وقت هست برای کارا... میخوام باهات مشورت کنم"
اماندا کمی آب خورد و به جونگکوک نگاه کرد تا ادامه بده "خب.....توگفتی دیگه باشگاه نمیری...تو خونه هم اذیت میشی به هر حال باید سرگرم باشی...میخوام چیزی که دوس داریو برات بخرم"...
اماندا ، پاک گیج شده بود
"چی بخری؟"
_خب تو از بین سازا پیانو دوست داری...خودت گفتی...اون قسمت خونه هم خالیه اونجوری خوب میشه... به اماندای که با بهت نگاهش میکرد خیره شد و ادامه داد "باید قول بدی خیلی زود یاد بگیری و برام آهنگ بزنی و بخونی"
_جونگکوکی...
جونگکوک لبخند زد
میدونست اماندا بینهایت خوشحال میشه
اماندا پشت میز بلند شد و جونگکوک رو بغل کرد
"باورم نمیشه...تو از موزیک خوشت نمیاد جونگکوک...چطوری...؟"
جونگکوک اماندا رو بلند کرد و رو پای خودش نشوند...."خب من هیچوقت نگفتم صدای بهشت ی تورو دوس ندارم یا نمیخوام برام بخونی"...
جونگکوک لبش رو روی پیشونی اماندا نگه داشت و زمزمه کرد
"اگر برام بخونی...میرم همونجا که بهش میگن بهشت"...اماندا دستهاشو بین موهای جونگکوک رقصوند سرش رو بالا آورد و لبش رو به لب جونگکوک چسبوند "
دوستت دارم جئون جونگکوک"
_دوست دارم اماندام
لب هاشون قفل به هم شد...بازی عاشقانه ی لب هاشون تمامی نداشت....جونگکوک آروم عقب کشید و اماندا رو به بغل گرفت چه قشنگ تشکر کردی اماندا...میتونم دو تا پیانوی دیگه هم
"بخرما"...
امانوا خندید و لب تر جونگکوک رو بوسه دیگه ای زد دستش رو سمت دهان جونگکوک برد...
جونگکوک تعجب کرد اما چیزی نپرسید...
اماندا انگشت هاش رو داخل دهان جونگکوک کرد و رو دندون هاش کشید...
"جونگکوک...به جز من"
اماندا خاموش شد ، نمیدونست چطور حرفش رو بزنه
"بگو اماندا...جز تو چی؟"
_نمیخوام جز من ، از خون کسی بخوری
جونگکوک خواست حرفی بزنه که اماندا ادامه داد
"جونگکوک...اصلا کوتاه نمیام
"فقط میخواستم پنج دقیقه استراحت کنم...اه...ساعت چنده؟"
جونگکوک با آرامش دست اماندا رو گرفت و بلندش کرد عیب نداره اماندا ، ساعت هشته...منم خیلی خسته شدم گفتم شام بخوریم بعد بخوابیم
بقیه شو فردا انجام بدیم باشه؟"
اماندا به اتاق خوابی که اصلا برای خوابیدن مناسب نبود نگاهی انداخت و بعد سرشو پایین گرفت...."ببخشید ، از عهده این کار کوچیکم برنیومدم نمیخواستم بخوابم...حتی بالشت نزاشتم..."
خوابم برد
جونگکوک صورت اماندا رو با انگشتهاش بالاتر آورد "اماندا ، نمیخوام بخاطر همچین چیزی بگی ببخشید دیگه این حرفو نزن الانم شام میخوریم ، بعد اتاقو درست میکنیم باهم . فردا هم بقیه کارا رو انجام میدیم اماندا لبخند زیبایی تحویل جونگکوک داد انقدر زیبا که جونگکوک برای لحظه ای در دنیای لب های اماندا غرق شد و دوباره برگشت یک ماه از اعتراف و عاشقی خالصانه شون گذشته بود و هردو خوشحال بودند اماندا هر روز بیشتر از قبل عاشق جونگکوک میشد و جونگکوک هر روز به اماندای که به دست آورده بود ، عشقش رو ثابت میکرد
عشقی ناب...
دیگه خبری از نحسی های نفرین نهصد ساله نبود...و جونگکوک تو این یک ماه فقط یک بار دیگه امانداش رو زخمی کرده بود و از خونش مست شده بود اون هم درست موقعی که به خون نیاز داشت و بخاطر نیازش به لرز افتاده بود...به موهای اماندا که نامرتب بود دست کشید...."خب دیگه...صورتتو بشور بریم بخورمت...آخ نه...یعنی شام بخوریم"
اماندا با خنده گوش جونگکوک رو بوسید و بلند شد تو این یک ماه عاشق اینکار شده بود...
"اماندا آروم غذا بخور ، عجله نکن ،وقت هست برای کارا... میخوام باهات مشورت کنم"
اماندا کمی آب خورد و به جونگکوک نگاه کرد تا ادامه بده "خب.....توگفتی دیگه باشگاه نمیری...تو خونه هم اذیت میشی به هر حال باید سرگرم باشی...میخوام چیزی که دوس داریو برات بخرم"...
اماندا ، پاک گیج شده بود
"چی بخری؟"
_خب تو از بین سازا پیانو دوست داری...خودت گفتی...اون قسمت خونه هم خالیه اونجوری خوب میشه... به اماندای که با بهت نگاهش میکرد خیره شد و ادامه داد "باید قول بدی خیلی زود یاد بگیری و برام آهنگ بزنی و بخونی"
_جونگکوکی...
جونگکوک لبخند زد
میدونست اماندا بینهایت خوشحال میشه
اماندا پشت میز بلند شد و جونگکوک رو بغل کرد
"باورم نمیشه...تو از موزیک خوشت نمیاد جونگکوک...چطوری...؟"
جونگکوک اماندا رو بلند کرد و رو پای خودش نشوند...."خب من هیچوقت نگفتم صدای بهشت ی تورو دوس ندارم یا نمیخوام برام بخونی"...
جونگکوک لبش رو روی پیشونی اماندا نگه داشت و زمزمه کرد
"اگر برام بخونی...میرم همونجا که بهش میگن بهشت"...اماندا دستهاشو بین موهای جونگکوک رقصوند سرش رو بالا آورد و لبش رو به لب جونگکوک چسبوند "
دوستت دارم جئون جونگکوک"
_دوست دارم اماندام
لب هاشون قفل به هم شد...بازی عاشقانه ی لب هاشون تمامی نداشت....جونگکوک آروم عقب کشید و اماندا رو به بغل گرفت چه قشنگ تشکر کردی اماندا...میتونم دو تا پیانوی دیگه هم
"بخرما"...
امانوا خندید و لب تر جونگکوک رو بوسه دیگه ای زد دستش رو سمت دهان جونگکوک برد...
جونگکوک تعجب کرد اما چیزی نپرسید...
اماندا انگشت هاش رو داخل دهان جونگکوک کرد و رو دندون هاش کشید...
"جونگکوک...به جز من"
اماندا خاموش شد ، نمیدونست چطور حرفش رو بزنه
"بگو اماندا...جز تو چی؟"
_نمیخوام جز من ، از خون کسی بخوری
جونگکوک خواست حرفی بزنه که اماندا ادامه داد
"جونگکوک...اصلا کوتاه نمیام
۸.۹k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.