Part:23
تقریبا نصف راه رو طی کرده بودن که، تهیونگ شروع به توضیح دادن کرد.
- انتخاب لباس همه انجام شده بود به جز تو.
گفته بودی زودتر برمیگردی ولی خب ویولت نمیتونست بیشتر منتظر بمونه.
اول به مارکو گفت تا دنبالت بیاد چون میدونه کجا میتونه پیدات کنه، اما مثل اینکه باید در مورد موضوع مهمی با پدرم صحبت میکرد. اینحوری شد که من اومدم.
و فکر کنم خوب موقعی هم رسیدم.
راستی...تو حالت خوبه؟ مشکل دیگهای که پیش نیومد؟
امیلی مسح شده بود.
اون الان حالش رو پرسیده بود، یعنی حال امیلی برای اون پسر مهم بود.
و امیلی حتی فکر نمیکرد همچین اتفاقی بیفته.
ولی مثل اینکه اون پسر مو مشکی تصمیم گرفته بود تا یکم برای صمیمی شدن تلاش بکنه.
و خب...فکر کنم هم تلاشهایش بی نتیجه نبود.
چون امیلی با یه لبخند که چشمان تیز تهیونگ هم اونها رو شکار کرده بود، همچنان بهش نگاه میکرد.
با سوال دوباره تهیونگ به خودش اومد.
- خب نه، همون لحظه که میخواستم جوابش رو بدم اومدی.
- میشناسی کی بود؟
- نه، اولین بار بود میدیدمش.
بعد از اون مکالمه کوتاه، که البته از نظر امیلی طولانی ترین مکالمهای بود که بینشون صورت گرفته بود.
راهشون رو ادامه دادن.
امیلی در طول انتخاب لباس که با غرغر های ویولت همراه بود، اصلا حواسش جمع نبود.
همین باعث کلافگی بیشتر ویولت شده بود.
ولی بالاخره بعد از تعویض متعدد لباس ها، ویولت انتخاب آخر رو کرد.
امیلی هم از اون انتخاب راضی بود. اون همیشه به سلیقه ویولت ایمان داشت، اون همیشه بهترین ها رو میپوشید.
حتی با اینکه اونقدر هم لباس های گرون قیمتی نبودن، اما حتی صدها برابر شیک تر از اونها بود.
امیلی همیشه با خودش فکر میکرد، که حتما پدرش اول از همه عاشق استایل ویولت شده.
شب که همه به خواب عمیقی فرو رفته بودن.
امیلی با فکر های زیاد توی ذهنش هیچ جوره قادر به بستن چشمهایش نبود.
فکر های مختلفی همینطور میچرخید.
کیم تهیونگ، دِیوید برونو، مهمونی فردا شب.
و اونی که از همه پر رنگتر بود، اون داستان گنج پنهان بود.
شاید بهتر بود بهش میگفت، گنج مدیترانه!
بالاخره با تلاش های فراوان، چشمهایش گرم شد و خودش رو به دنیای خواب سپرد.
--------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.