پسر عموی جذابم♡p ۱۲
م.ا:سلام دخترم
ا.ت:سلام مامان
پ.ا:سلام گل دخترم
ا.ت:سلام بابایی
م.ا:سلام داماد قشنگم
کوک:سلام مادر
پ.ا:سلام اقای جئون جونگ کوک
کوک:سلام پدر
ا.ت رفت اشپز خونه
ا.ت:کوک مگه نگفتم تنقلات رو بزار رو میز چرا هنوز اشپز خونن
کوک:داشتم از انباری شیر موز و شیر کاکائو میاوردم بعدش یادم رفت
ا.ت:کوک ترو خدا انقدر شیرموز نخور که همه چیز یادت بره
م.ا:(خنده)
پ.ا:(خنده)
کوک:تو هم انقدر شیر کاکائو نخور میدونستی یه بسته رو امروز تموم کردی
ا.ت:تو میدونستی دوتا بسته تموم کردی
کوک:عه هیچی ولش بیام کمک
ا.ت:نه خودم میارم
ا.ت تنقلات رو اورد با دوتا سوجو و ودکا
ا.ت:گفتم حالا که بچه نداریم و بچه نمیاد یه کم مست کنیم شب
م.ا:ممنون عزیزم خوب کاری کردی
کوک:ببینم ا.ت تو به سن قانونی رسیدی که میخوای سوجو و ودکا بخوری
ا.ت:من گفتم شما مست نکن اخه برات شیر موز اوردم
کوک سریع رفت توی اشپز خونه و یه شیر کاکائو برداشت
کوک:اینم برا تو
پ.ا:فکر کنم امشب شما نمیخواید مست کنید
کوک:نه پدر جان من مست میکنم ولی ا.ت نه اخه به سن قانونی نرسیده
ا.ت:کوک تا تمام شیر موزات رو قایم نکردم تاک چو(عه به بچم نگو خفه شو 😐🔪)
کوک ساکت نشست
[ساعت ۷]
صدای زنگ خونه اومد
ا.ت:من باز میکنم
ا.ت رفت جلوی ایفون و دید تهیونگ هست و درو باز کرد دید که پشت بندش عموش اینا اومدم در رو باز کرد به همه سلام داد به امیلی که رسید
امیلی:سلام ا.ت جون (با ناز و اشوه)
ا.ت:سلام ببخشید من اسمتون رو نمیدونم
امیلی:من امیلی هستم امی صدام میکنن زن کیم تهیونگ هم هستم (از قصد گفت)
ا.ت:بله میدونم بفرمایید
امیلی رفت و تهیونگ پشت بندش اومد تو ا.ت وقتی دیدش دید که هودی ستشون رو پوشیده یه خوشحالی کوچیک تو دلش بود تهیونگ هم وقتی دید یه خوشحالی کوچیک توی دلش اومد
ا.ت:سلام
تهیونگ:سلام
چشماشون توی چشمای هم قفل شده
امیلی و کوک هم زمان :هی شما کجایین بیاید برید بشینید
ا.ت:تهیونگ برو بشین
تهیونگ رفت سلام کرد و نشست
ا.ت هم در رو بست و رفت پیش کوک نشست و کوک ا.ت رو بغل کرد که باعث شد سرش بیوفته روی شونش و تهیونگ خیلی عصبی بشه
کوک:ا.ت شیر موز بیار برام
ا.ت:کوک الان وقتش نیست
ادامه دارد......
اسکی ممنوع❌
ا.ت:سلام مامان
پ.ا:سلام گل دخترم
ا.ت:سلام بابایی
م.ا:سلام داماد قشنگم
کوک:سلام مادر
پ.ا:سلام اقای جئون جونگ کوک
کوک:سلام پدر
ا.ت رفت اشپز خونه
ا.ت:کوک مگه نگفتم تنقلات رو بزار رو میز چرا هنوز اشپز خونن
کوک:داشتم از انباری شیر موز و شیر کاکائو میاوردم بعدش یادم رفت
ا.ت:کوک ترو خدا انقدر شیرموز نخور که همه چیز یادت بره
م.ا:(خنده)
پ.ا:(خنده)
کوک:تو هم انقدر شیر کاکائو نخور میدونستی یه بسته رو امروز تموم کردی
ا.ت:تو میدونستی دوتا بسته تموم کردی
کوک:عه هیچی ولش بیام کمک
ا.ت:نه خودم میارم
ا.ت تنقلات رو اورد با دوتا سوجو و ودکا
ا.ت:گفتم حالا که بچه نداریم و بچه نمیاد یه کم مست کنیم شب
م.ا:ممنون عزیزم خوب کاری کردی
کوک:ببینم ا.ت تو به سن قانونی رسیدی که میخوای سوجو و ودکا بخوری
ا.ت:من گفتم شما مست نکن اخه برات شیر موز اوردم
کوک سریع رفت توی اشپز خونه و یه شیر کاکائو برداشت
کوک:اینم برا تو
پ.ا:فکر کنم امشب شما نمیخواید مست کنید
کوک:نه پدر جان من مست میکنم ولی ا.ت نه اخه به سن قانونی نرسیده
ا.ت:کوک تا تمام شیر موزات رو قایم نکردم تاک چو(عه به بچم نگو خفه شو 😐🔪)
کوک ساکت نشست
[ساعت ۷]
صدای زنگ خونه اومد
ا.ت:من باز میکنم
ا.ت رفت جلوی ایفون و دید تهیونگ هست و درو باز کرد دید که پشت بندش عموش اینا اومدم در رو باز کرد به همه سلام داد به امیلی که رسید
امیلی:سلام ا.ت جون (با ناز و اشوه)
ا.ت:سلام ببخشید من اسمتون رو نمیدونم
امیلی:من امیلی هستم امی صدام میکنن زن کیم تهیونگ هم هستم (از قصد گفت)
ا.ت:بله میدونم بفرمایید
امیلی رفت و تهیونگ پشت بندش اومد تو ا.ت وقتی دیدش دید که هودی ستشون رو پوشیده یه خوشحالی کوچیک تو دلش بود تهیونگ هم وقتی دید یه خوشحالی کوچیک توی دلش اومد
ا.ت:سلام
تهیونگ:سلام
چشماشون توی چشمای هم قفل شده
امیلی و کوک هم زمان :هی شما کجایین بیاید برید بشینید
ا.ت:تهیونگ برو بشین
تهیونگ رفت سلام کرد و نشست
ا.ت هم در رو بست و رفت پیش کوک نشست و کوک ا.ت رو بغل کرد که باعث شد سرش بیوفته روی شونش و تهیونگ خیلی عصبی بشه
کوک:ا.ت شیر موز بیار برام
ا.ت:کوک الان وقتش نیست
ادامه دارد......
اسکی ممنوع❌
۹.۳k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.