*همکلاسی غیرتی من *
*همکلاسی غیرتی من *
Chapter 2
Part 25
سورا : بیا بریم الان از همه جا میمونیما
ا/ت : ب. باشه
پیاده شدم همگی خوشحال بودن و لبخند روی لب داشتن ولی خب راستش من اصلا این طوری نبودم
یعنی ..... نه اینکه از کنار بودن با اون ها و زیبایی اونجا لذت نبرم ...... یه حس بدی داشتم
ااااا احساس می کردم دوربرم امن نیست
همون تور که داشتم اونجا ها رو نگاه می کردم و همه چیز عادی پیش می رفت تا اینکه پشت سرم رو نگاه کردم
و بین یک عالمه خبرنگارو طرفدار و کسایی که به ما اهمیت نمی دادن که ادمی رو دیدم که کامل سیاه پوشیده بود و کلاه و ماسک داشت و روی زمین و دوربین عکاسی داشت عکس می گرفت ...... راستش به اون بیشتر از همه مشکوک بودم ولی تا عکس رو نگاه کرد و فهمید من دارم بهش نگاه می کنم با تعجب سرش رو بالا اورد و بهم نگاه کرد
چند ثانیه که به هم نگاه کردیم و بعدش اون از روی زمین بلند شد و اروم یه قدم عقب رفت و من یه قدم نزدیک شدم
که در همون لحظه پا به فرار گذاشت و منم دنبالش دیویدم
اون از محوطه دور معبد خارج شد و به یک سری کوچه پس کوچه رسید و نزدیک دو راهی که داخل کوچه که بود شروع کرد به علامت دادن و نور سفیدی از یکی از بن بست های
امد بیرون و پسر داخل اون کوچه ای رفت که ازش نور می امد اون خیلی از من جلو تر بود و وقتی منم به اون کوچه رسیدم دقیقا از جلوی پام چیز بزرگی رد شد
وقتی دقت کردم دیدم یه ون بود .............
پس حدسم درست بود یه چیزی می لنگید .......
همون لحظه صدایی از پشت سرم شنیدم
...... : سلام خانم خوشگله
....... : چه بدنی داری .....
ا/ت : شما می هستین چی می خواین؟
...... : هیچی باور کن اصلا کار سختی نیست ......
اونا همش به من نزدیک و نزدیک تر می شدن و من هم از اون ها دور دور تر
که وارد همون کوچه شدم و همون طور که اروم عقب عقب می رفتم تا تصمیم گرفتم که برگشت و با تمام توانم دویم با دیوار اجری قرمز رنگی مواجه شدم و اونجا بود که فهمیدم بد گیر افنادم
دسته که من دفاع شخصیت خوبه ولی قطعا نمیتونم از پس دو تا مرد بزرگ و عضلانی بر بیام
همون لحظه دیگه نتونستم دویم بیارم و روی پاهام فرود امدم .......
پاهام درد می کردم ...... نفسم بالا نمیومد ....... ترسیده بودم ........ همون لحظه اولین قطره اشکم در امد
ولی همون طور که صدای نزدیک شدن کسی رو به سمت خودم می شنیدم صدای ناله ای هم به گوشم رسید و بعدشم صدای ناله بلند تری بعد اون .......
وقتی سرم رو بالا گرفتم ......
.
.
.
حمایت ........ 🌚🖤
میگم تا اینجا امدی میشه ان دستای خوشگلت رو روی دکمه فالو بزنی؟
باور کن با همین کار کوچیک قلبم یه دختر رو اکلیلی می کنی 🖤✨❤️🩹
Chapter 2
Part 25
سورا : بیا بریم الان از همه جا میمونیما
ا/ت : ب. باشه
پیاده شدم همگی خوشحال بودن و لبخند روی لب داشتن ولی خب راستش من اصلا این طوری نبودم
یعنی ..... نه اینکه از کنار بودن با اون ها و زیبایی اونجا لذت نبرم ...... یه حس بدی داشتم
ااااا احساس می کردم دوربرم امن نیست
همون تور که داشتم اونجا ها رو نگاه می کردم و همه چیز عادی پیش می رفت تا اینکه پشت سرم رو نگاه کردم
و بین یک عالمه خبرنگارو طرفدار و کسایی که به ما اهمیت نمی دادن که ادمی رو دیدم که کامل سیاه پوشیده بود و کلاه و ماسک داشت و روی زمین و دوربین عکاسی داشت عکس می گرفت ...... راستش به اون بیشتر از همه مشکوک بودم ولی تا عکس رو نگاه کرد و فهمید من دارم بهش نگاه می کنم با تعجب سرش رو بالا اورد و بهم نگاه کرد
چند ثانیه که به هم نگاه کردیم و بعدش اون از روی زمین بلند شد و اروم یه قدم عقب رفت و من یه قدم نزدیک شدم
که در همون لحظه پا به فرار گذاشت و منم دنبالش دیویدم
اون از محوطه دور معبد خارج شد و به یک سری کوچه پس کوچه رسید و نزدیک دو راهی که داخل کوچه که بود شروع کرد به علامت دادن و نور سفیدی از یکی از بن بست های
امد بیرون و پسر داخل اون کوچه ای رفت که ازش نور می امد اون خیلی از من جلو تر بود و وقتی منم به اون کوچه رسیدم دقیقا از جلوی پام چیز بزرگی رد شد
وقتی دقت کردم دیدم یه ون بود .............
پس حدسم درست بود یه چیزی می لنگید .......
همون لحظه صدایی از پشت سرم شنیدم
...... : سلام خانم خوشگله
....... : چه بدنی داری .....
ا/ت : شما می هستین چی می خواین؟
...... : هیچی باور کن اصلا کار سختی نیست ......
اونا همش به من نزدیک و نزدیک تر می شدن و من هم از اون ها دور دور تر
که وارد همون کوچه شدم و همون طور که اروم عقب عقب می رفتم تا تصمیم گرفتم که برگشت و با تمام توانم دویم با دیوار اجری قرمز رنگی مواجه شدم و اونجا بود که فهمیدم بد گیر افنادم
دسته که من دفاع شخصیت خوبه ولی قطعا نمیتونم از پس دو تا مرد بزرگ و عضلانی بر بیام
همون لحظه دیگه نتونستم دویم بیارم و روی پاهام فرود امدم .......
پاهام درد می کردم ...... نفسم بالا نمیومد ....... ترسیده بودم ........ همون لحظه اولین قطره اشکم در امد
ولی همون طور که صدای نزدیک شدن کسی رو به سمت خودم می شنیدم صدای ناله ای هم به گوشم رسید و بعدشم صدای ناله بلند تری بعد اون .......
وقتی سرم رو بالا گرفتم ......
.
.
.
حمایت ........ 🌚🖤
میگم تا اینجا امدی میشه ان دستای خوشگلت رو روی دکمه فالو بزنی؟
باور کن با همین کار کوچیک قلبم یه دختر رو اکلیلی می کنی 🖤✨❤️🩹
۹.۸k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.