چند پارتی چان
پارت 3
تموم شجاعتش رو جمع کرد و احساسش رو به ا.ت اعتراف کرد ا.ت نمیتونست اون پسر رو وارد دنیای تاریک خودش کنه خیلی با خودش فکر کرد و تمام تلاشش رو کرد که علارغم احساسات خودش اون پسر رو هنوز هم مظلومانه بهش نگاه میکنه رو رد کنه
ا.ت : نمیتونم ، تو... تو زندگی من هیچ جایی نداری دنیای های ما با هم متفاوته ، دنیا برام بی معناست هیچ هدفی تو زندگیم ندارم تو فرق داری تو برای زندگی کردن دلیل داری ولی من چی ؟ ها ؟ من ... من این حرفت رو فراموش میکنم
و ا.ت سریع اون مکان رو ترک کرد و بیرون از اونجا با صدای بلند شروع به اشک ریختن کرد .
ولی چان عاشق تر از این حرفا بود که بیخیالش بشه پس هر روز بعد از کارش جلو در خونه ا.ت بود باز هم بهش پیشنهاد میداد ولی جواب همون قبلی بود یه شب حسابی م.ست کرد و رفت جلوی در خونشون و شروع به داد زدن کرد : کیم ا.ت ، کیم ا.تتتتتتتتت بیا پایین مگه نمیبینی من واست میمیرم ؟ هااااااااااااااااان ؟ ا.ت پایین رفت و چان دست ا.ت رو گرفت جلوش زانو زد و التمس وارانه لب زد : بهم یه فرصت بده ، قول میدم خوشبختت کنم ، ما با هم از پس همه چی بر میایم ، بهم فرصت بده تا دنیات رو رنگی کنم ، من حاضرم به خاطر تو ، بخاطر اینکه ببینم یک لحظه لبخند میزنی بخاطر چشمات از کل زندگیم بگذرم
اون روز رو پشت بوم اون ساختمون وقتی برگشتی و با چشمای اشک الود نگاهم کردی یه لحظه حس کردم دیگه قلبم نمیزنه
چان اروم دست ا.ت رو روی قلبش گذاشت و ادامه داد : ا.ت تو تنهای کسی هستی که ضربان قلبم واسش بالا میره ( دیگه نتونست جلوی اشک هاش رو بگیره رو بهشون اجازه جاری شدن داد ) تو ... تنها کسی هستی که قلبم براش از حرکت وایمیسته بیا ... بیا بهشون ثابت کنیم عشق چیه
ا.ت دیگه اجازه حرف زدن به چان رو نداد محکم پسر مقابلش رو بغلش کرد و عشق صادقانه چان رو قبول کرد
همونطور که زمان میگذشت عشق اونها نسبت به هم عمیق تر شد تو گوشه و کنار شهر از خودشون خاطرات فراموش نشدنی به جا گذاشتن کلبه ای کوچیک با رویای بازی با بچشون ساختن و باهم از پس همه چی بر اومدن عشقشون رو به همه ثابت کردن بالاخره از ته دل میخندیدن انگار دنیا دلش به حال اونها سوخته بود تصمیم گرفته بود روی خوشش رو نشونشون داده بود تا اینکه روز تولد ا.ت رسید چان هم میخواست ا.ت رو سوپرایز کنه و ا.ت فکر میکرد که چان تولدش رو فراموش کرده و خیلی ناراحت بود و ...
#تهیونگ #جونگ_کوک #اسکیز #هیونجین #فلیکس #چان #چانگبین #لینو #هان #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جنی #لیسا #رزی #جیسو #جنلیسا
#بی_تی_اس
تموم شجاعتش رو جمع کرد و احساسش رو به ا.ت اعتراف کرد ا.ت نمیتونست اون پسر رو وارد دنیای تاریک خودش کنه خیلی با خودش فکر کرد و تمام تلاشش رو کرد که علارغم احساسات خودش اون پسر رو هنوز هم مظلومانه بهش نگاه میکنه رو رد کنه
ا.ت : نمیتونم ، تو... تو زندگی من هیچ جایی نداری دنیای های ما با هم متفاوته ، دنیا برام بی معناست هیچ هدفی تو زندگیم ندارم تو فرق داری تو برای زندگی کردن دلیل داری ولی من چی ؟ ها ؟ من ... من این حرفت رو فراموش میکنم
و ا.ت سریع اون مکان رو ترک کرد و بیرون از اونجا با صدای بلند شروع به اشک ریختن کرد .
ولی چان عاشق تر از این حرفا بود که بیخیالش بشه پس هر روز بعد از کارش جلو در خونه ا.ت بود باز هم بهش پیشنهاد میداد ولی جواب همون قبلی بود یه شب حسابی م.ست کرد و رفت جلوی در خونشون و شروع به داد زدن کرد : کیم ا.ت ، کیم ا.تتتتتتتتت بیا پایین مگه نمیبینی من واست میمیرم ؟ هااااااااااااااااان ؟ ا.ت پایین رفت و چان دست ا.ت رو گرفت جلوش زانو زد و التمس وارانه لب زد : بهم یه فرصت بده ، قول میدم خوشبختت کنم ، ما با هم از پس همه چی بر میایم ، بهم فرصت بده تا دنیات رو رنگی کنم ، من حاضرم به خاطر تو ، بخاطر اینکه ببینم یک لحظه لبخند میزنی بخاطر چشمات از کل زندگیم بگذرم
اون روز رو پشت بوم اون ساختمون وقتی برگشتی و با چشمای اشک الود نگاهم کردی یه لحظه حس کردم دیگه قلبم نمیزنه
چان اروم دست ا.ت رو روی قلبش گذاشت و ادامه داد : ا.ت تو تنهای کسی هستی که ضربان قلبم واسش بالا میره ( دیگه نتونست جلوی اشک هاش رو بگیره رو بهشون اجازه جاری شدن داد ) تو ... تنها کسی هستی که قلبم براش از حرکت وایمیسته بیا ... بیا بهشون ثابت کنیم عشق چیه
ا.ت دیگه اجازه حرف زدن به چان رو نداد محکم پسر مقابلش رو بغلش کرد و عشق صادقانه چان رو قبول کرد
همونطور که زمان میگذشت عشق اونها نسبت به هم عمیق تر شد تو گوشه و کنار شهر از خودشون خاطرات فراموش نشدنی به جا گذاشتن کلبه ای کوچیک با رویای بازی با بچشون ساختن و باهم از پس همه چی بر اومدن عشقشون رو به همه ثابت کردن بالاخره از ته دل میخندیدن انگار دنیا دلش به حال اونها سوخته بود تصمیم گرفته بود روی خوشش رو نشونشون داده بود تا اینکه روز تولد ا.ت رسید چان هم میخواست ا.ت رو سوپرایز کنه و ا.ت فکر میکرد که چان تولدش رو فراموش کرده و خیلی ناراحت بود و ...
#تهیونگ #جونگ_کوک #اسکیز #هیونجین #فلیکس #چان #چانگبین #لینو #هان #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جنی #لیسا #رزی #جیسو #جنلیسا
#بی_تی_اس
۳.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.