*please stey well*PT30
*ا/ت ویو*
از حمام اومدم بیرون.فقط حوله ام تنم بود در اوردم تا لباسام رو بپوشم که متوجه شدم چاق شدم اون استرس و عضاب وجدان همیشگیم افتاد تو جونم. لباسامو پوشیدم موهامو خشک کردم و روتینمو انجام دادم.
نمیدونم چرا ولی هرموقع که چاق میشم بغض میکنم.بغض سگی داشت گلومو چنگ میزد مبایلمو برداشتم و روی تختم دراز کشیدم رفتم توی اینستا گرامم...ای سگ تو این زندگی حالا دقیقا وقتی که من عضاب جدان دارم باید عکسای بدن های خوش فرم رو ببینم نتنستم بغضمو کنتل کنم خیلی ناخداگاه گریم گرفت ولی نه خیلی شدید چند مین گذشت که جیمین در زد
-میتونم بیام
+اوه.اره حتما
اومد تو نشست روی تختم و گفت
-چرا دپرس شدی؟
+هچی نگو
-خو بگو چی شده
+دارم چاق میشمممم
-چاق؟کجات تو خیلی بدن خوش فرمی داری
-گریه کردی؟
+اهوم ترس از چاق شدن از نوجوونیم برام مونده.
-هی نگران نباش تو واقعا خوش فرمی...تو چاق نشدی فقط توهم زدی همین
+امیدوارم
-اگرم شده باشی اصلا معلوم نیست
+امممم
اومد سمتم بغلم کردو گفت
-اینقدر کیوت نباش.
به ساعت دیواری اتاقم نگاه کردم هینین کشیدم و گفتم
+ساعت دوازده شد به این زودی.!!!
-مثل اینکه...میخوای باهم ناهار درست کنیم؟
+هوم(لبخند)
-بریم
بلندشدیم رفتیم توی اشپز خونه تصمیمی گرفتیم توکبوکی بپزیم سروع کردیم شپزی کردن حدود یکی دو ساعت توی اشپزخونه بودیم که کامون تموم شد.غذامونو ظرف کردیم و نشستیم باهم خوردیم
-اوومممممممممممم خیلی خوب شده
+اهوم
ناهارمون رو خوردیم ظرفاش رو شستیم و هردومون روی مبل ولو شدیم حدود یه نیم ساعت همیطوری بودیم که جیمین گفت
-بیب اگه من یه سر برم کمپانی مشکلیه؟
+نه اوکیه
بلند شد رفت توی اتاقش و لباساشو عوض کرد. اومد و پیشونیمو بوس کرد و گفت
-زود بر میگردم
+باشه.خدافظظظ
جیمین رفت.داشتم فکر میکردم چیکار کنم که یه فکر بکر به سرم زد مبایلمو به اسپیکر هایی که کنار تلویزیون بود وصل کردمو اهنگ موردعلاقم رو گذاشتم و صداشو تا ته زیاد کردم.
رفتم توی اتاقم در کمد لباسامو باز کردم داشتم فکر میکردم که چه لباسی بپوشم بعد از انتخاب کردنش گذاشتمش روی تختم از اتاقم اومدم بیرون.
شروع کردم با اهنگ دیوونه بازی در اوردن با صدای بلند اهنگو میخوندم و مریقصیدم اونقدری غرق اهنگ خوندن بودم که نفهمیدم جیمین اومده خونه.
*ّجیمین ویو*
ساعت پنج بود از کمپانی اومدم بیرونو رفتم خونه ماشین رو پارک کردم و رفتم توی خونه وقتی درو باز کردم با صحنه ای که مواجه شدم لبخند زدم ا/ت داشت برای خودش میزد و مرقصید چندثانیه همونجوری دم در وایساده بودم و ازش فیلم میگرفتموچند مین گذشت رفتم و صدای اسپیکر هارو کم کردم و گفت
-خوش میگذره؟(خنده)
+هیییییننننن کجا بودی.!!
-من خیلی وقته دم در وایسادم
+یعنی همشو دیدی
-اره
+...
-(خنده)
رفتم توی اتاقمو لباسامو عوض کردم و برگشتم پیش ا/ت
-نظرت با یه قهوه چیه؟
+خوبه
-من الان میام
رفتم توی اشپزخونه و بعد از چند مین با دوتا فنجون قهوه برگشتم شروع کردیم به خوردن قهوه هامون ساعت حدودای شیش بود
+بریم اماده بشیم دیگه نه؟
-اره بریم
*ا/ت ویو*
رفتم توی اتاقم لباسامو عوض کردم و یه میکاپ لایت کردم و گوش واره ی مورد علاقم رو انداختم ساعتم و دست کردم و موهام رو ریختم دورم کیفمو برداشتم و کفشم رو هم گذاشتم توش
+من اماده ام
-الان میام
چند مین توی حال منتظر جیمین موندم که جیمین اومد رفیم دم در کفشامونو پوشیدیم و سوار ماشین شدیم و رکت کردیم سمت خونه ی خاله ی براین توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی رسیدیم زنگ درو زدیم درمون رو باز کردن و رفتیم توی خونه استقبال گرمی ازمون شد
-سلام خاله
خ/ج:سلام پسرم دلم برات تنگ شده بود.
-منم همینطور خاله
+سلام
خ/ج:سلام.
خاله ی جیمین یه نگاه به من کردو بعد به جیمینن نگاه کرد و گفت
خ/ج:دوستت هست درسته؟
-بله
+ا/تم از اشنایی باهاتون خوشبختم
خ/ج:همینطور دخترم
ازمون دعوت کرد که بشینیم یکم معضب بودم که الکسا (#) هم اوومد
#سلا...م
-سلام دختر.خوبییی
#ممنون خوبم.تو خوبی
+سلام
#سلام.جیمین معرفی نمیکنی؟
-چرا حتما.ا/ت هستش دوستمه
#آهان
+خوشبختم
یکم خورد توی ذوقش اما خب جیمین گفت قانعش میکنه نشست پیشمون جو خلی سنگین بود.یه نگاه به جیمین کردم که مبایلم زنگ خورد یکی از همکارام بود بلند شدم و رفتم توی راه رو و الکسا و جیمین رو تنها گذاشتم
.
.
.
اسلاید دوم(استایل ا/ت)
اسلاید سوم(آستایل جیمین)
از حمام اومدم بیرون.فقط حوله ام تنم بود در اوردم تا لباسام رو بپوشم که متوجه شدم چاق شدم اون استرس و عضاب وجدان همیشگیم افتاد تو جونم. لباسامو پوشیدم موهامو خشک کردم و روتینمو انجام دادم.
نمیدونم چرا ولی هرموقع که چاق میشم بغض میکنم.بغض سگی داشت گلومو چنگ میزد مبایلمو برداشتم و روی تختم دراز کشیدم رفتم توی اینستا گرامم...ای سگ تو این زندگی حالا دقیقا وقتی که من عضاب جدان دارم باید عکسای بدن های خوش فرم رو ببینم نتنستم بغضمو کنتل کنم خیلی ناخداگاه گریم گرفت ولی نه خیلی شدید چند مین گذشت که جیمین در زد
-میتونم بیام
+اوه.اره حتما
اومد تو نشست روی تختم و گفت
-چرا دپرس شدی؟
+هچی نگو
-خو بگو چی شده
+دارم چاق میشمممم
-چاق؟کجات تو خیلی بدن خوش فرمی داری
-گریه کردی؟
+اهوم ترس از چاق شدن از نوجوونیم برام مونده.
-هی نگران نباش تو واقعا خوش فرمی...تو چاق نشدی فقط توهم زدی همین
+امیدوارم
-اگرم شده باشی اصلا معلوم نیست
+امممم
اومد سمتم بغلم کردو گفت
-اینقدر کیوت نباش.
به ساعت دیواری اتاقم نگاه کردم هینین کشیدم و گفتم
+ساعت دوازده شد به این زودی.!!!
-مثل اینکه...میخوای باهم ناهار درست کنیم؟
+هوم(لبخند)
-بریم
بلندشدیم رفتیم توی اشپز خونه تصمیمی گرفتیم توکبوکی بپزیم سروع کردیم شپزی کردن حدود یکی دو ساعت توی اشپزخونه بودیم که کامون تموم شد.غذامونو ظرف کردیم و نشستیم باهم خوردیم
-اوومممممممممممم خیلی خوب شده
+اهوم
ناهارمون رو خوردیم ظرفاش رو شستیم و هردومون روی مبل ولو شدیم حدود یه نیم ساعت همیطوری بودیم که جیمین گفت
-بیب اگه من یه سر برم کمپانی مشکلیه؟
+نه اوکیه
بلند شد رفت توی اتاقش و لباساشو عوض کرد. اومد و پیشونیمو بوس کرد و گفت
-زود بر میگردم
+باشه.خدافظظظ
جیمین رفت.داشتم فکر میکردم چیکار کنم که یه فکر بکر به سرم زد مبایلمو به اسپیکر هایی که کنار تلویزیون بود وصل کردمو اهنگ موردعلاقم رو گذاشتم و صداشو تا ته زیاد کردم.
رفتم توی اتاقم در کمد لباسامو باز کردم داشتم فکر میکردم که چه لباسی بپوشم بعد از انتخاب کردنش گذاشتمش روی تختم از اتاقم اومدم بیرون.
شروع کردم با اهنگ دیوونه بازی در اوردن با صدای بلند اهنگو میخوندم و مریقصیدم اونقدری غرق اهنگ خوندن بودم که نفهمیدم جیمین اومده خونه.
*ّجیمین ویو*
ساعت پنج بود از کمپانی اومدم بیرونو رفتم خونه ماشین رو پارک کردم و رفتم توی خونه وقتی درو باز کردم با صحنه ای که مواجه شدم لبخند زدم ا/ت داشت برای خودش میزد و مرقصید چندثانیه همونجوری دم در وایساده بودم و ازش فیلم میگرفتموچند مین گذشت رفتم و صدای اسپیکر هارو کم کردم و گفت
-خوش میگذره؟(خنده)
+هیییییننننن کجا بودی.!!
-من خیلی وقته دم در وایسادم
+یعنی همشو دیدی
-اره
+...
-(خنده)
رفتم توی اتاقمو لباسامو عوض کردم و برگشتم پیش ا/ت
-نظرت با یه قهوه چیه؟
+خوبه
-من الان میام
رفتم توی اشپزخونه و بعد از چند مین با دوتا فنجون قهوه برگشتم شروع کردیم به خوردن قهوه هامون ساعت حدودای شیش بود
+بریم اماده بشیم دیگه نه؟
-اره بریم
*ا/ت ویو*
رفتم توی اتاقم لباسامو عوض کردم و یه میکاپ لایت کردم و گوش واره ی مورد علاقم رو انداختم ساعتم و دست کردم و موهام رو ریختم دورم کیفمو برداشتم و کفشم رو هم گذاشتم توش
+من اماده ام
-الان میام
چند مین توی حال منتظر جیمین موندم که جیمین اومد رفیم دم در کفشامونو پوشیدیم و سوار ماشین شدیم و رکت کردیم سمت خونه ی خاله ی براین توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی رسیدیم زنگ درو زدیم درمون رو باز کردن و رفتیم توی خونه استقبال گرمی ازمون شد
-سلام خاله
خ/ج:سلام پسرم دلم برات تنگ شده بود.
-منم همینطور خاله
+سلام
خ/ج:سلام.
خاله ی جیمین یه نگاه به من کردو بعد به جیمینن نگاه کرد و گفت
خ/ج:دوستت هست درسته؟
-بله
+ا/تم از اشنایی باهاتون خوشبختم
خ/ج:همینطور دخترم
ازمون دعوت کرد که بشینیم یکم معضب بودم که الکسا (#) هم اوومد
#سلا...م
-سلام دختر.خوبییی
#ممنون خوبم.تو خوبی
+سلام
#سلام.جیمین معرفی نمیکنی؟
-چرا حتما.ا/ت هستش دوستمه
#آهان
+خوشبختم
یکم خورد توی ذوقش اما خب جیمین گفت قانعش میکنه نشست پیشمون جو خلی سنگین بود.یه نگاه به جیمین کردم که مبایلم زنگ خورد یکی از همکارام بود بلند شدم و رفتم توی راه رو و الکسا و جیمین رو تنها گذاشتم
.
.
.
اسلاید دوم(استایل ا/ت)
اسلاید سوم(آستایل جیمین)
۹.۳k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.