part38
دستیار پدرم بود ...ناگهان دستیار به اون طرف پرت شد و من تونستم اکسیژن رو وارد ریه هام کنم مرد سیاه موش دیگه ای که پیرهن سیاه با شلوار سیاه تنش بود و پلتوی سیاه به طرفش حمله ور شد و تا میخورد میزدش!...در این میان فقط سرفه میکردم با تمام توانم بلند شدم و به طرف مدرک رفتم و برش داشتم که با صدای گوله سر جام خوشکم زدبه پشت سرم برگشتم که دستیار رو سر پا دیدم ولی طولی نکشید که به زمین افتاد و اون مردی که به دادم رسیده بود اصلحه به دست نفس نفس میزد ناگهان چراغ روشن شد و فهمیدم اون مرد سیاه پوش هاجون بوده به نامجون و جیمین که پشت سرش با شوک خیرمون بودن نگاه کردم و آخرین چیزی که فهمیدم هاجون داشت به طرفم میومد....
ویو بعد رفتن سانا!
تهیونگ:چرا یهویی رفت؟
جیمین:فکر کنم اتفاقی افتاده!
هوپی:کسی که زنگ زده بود اسمش مدیر ساختمون چانجو بود!
جین:اسمشو دیدی؟
هوپی:آره!
کوک:مدیر ساختنمون!....(متفکر)
با چیزی که یک ان فهمیدم شوکه به یونگی نگاه کردم که سریع بلند شد و به اتاق رفت و بعدش سریع اصلحه به دست از خونه خارج شد همه اعضا به بهت رفته بودن خواستم بلند شم که نام نزاشت
نامجون:نگران نباش نجاتش میدیدم(سریع به بیرون دوئید)
جیمین:منم میرم !
بقیه مراقب کوک باشن!
یونگی:توی نگاه کوک ترس و شوک موج میزد ...نکنه ...نکنه این یک تله باشه!نه..نه نمیزارم به رز سیاهم دست بزنن سریع بعد برداشتن اصلحه از خونه خارج شدم با تمام سرعت به طرف برج میرفتم وقتی وارد شدم طبقه رو از خدمه پرسیدم و بعد بالا رفتم وارد خونه که شدم بهم ریخته بود با دیدن خون روی زمین و دیوار ته دلم ریخت با صدای شکستن چیزی بالا سریع بالا دوئیدم اتاق هارو تک تک نگاه میکردم وقتی به انتهای سالون رسیدم وارد اتاق شدم ...یکی داشت خفش میکرد با مشت تو صورتش زدم که اون طرف پرت شد باهم در گیر شدیم ...آخرش با گولوله کارشو تموم کردم ...خشمگین بودم ..از سانا!...اون توی خود خطر داشت زندگی میکرد با خشم بهش خیره بودم که چراغ روشن شد به پاکت توی بغلش نگاه کردم و بعد خودش که چشم هاش داشت بسته میشد سریع به طرفش رفتم توی بغلم از حال رفت به نام خیره شدم!
نامجون:به سمت مرد رفتم و ماسکشو در آوردم با دیدن دستیار جئون شوکه شدن و بعد خشمگین به یونگی خیره شدم!
دستیار جئون!
یونگی:به پاکت توی بغلش نگاه کردم!
پاکت رو نتونسته پیدا کنه ...خودش رو اینجا کشیده!
جیمین:چی توی اون پاکت هست که ...وایسا...اون خون نیس؟
هر سه مرد با ترس به دخترک نگاه کردن یونگی با دست های لرزون دست روی زخم سانا گذاشت دستشو برداشت که با خون توی دستاش روبه رو شد
سریع بلندش کرد و به بیرون دوئید و توی همون حال
یونگی:نام میدونی مدیر رو چیکارش کنی...
لاشه اون سگ رو هم به صاحبش بفرست...
..........ساعت ۱ شب
لایک۱۵۰
کامنت۲۰۰
ویو بعد رفتن سانا!
تهیونگ:چرا یهویی رفت؟
جیمین:فکر کنم اتفاقی افتاده!
هوپی:کسی که زنگ زده بود اسمش مدیر ساختمون چانجو بود!
جین:اسمشو دیدی؟
هوپی:آره!
کوک:مدیر ساختنمون!....(متفکر)
با چیزی که یک ان فهمیدم شوکه به یونگی نگاه کردم که سریع بلند شد و به اتاق رفت و بعدش سریع اصلحه به دست از خونه خارج شد همه اعضا به بهت رفته بودن خواستم بلند شم که نام نزاشت
نامجون:نگران نباش نجاتش میدیدم(سریع به بیرون دوئید)
جیمین:منم میرم !
بقیه مراقب کوک باشن!
یونگی:توی نگاه کوک ترس و شوک موج میزد ...نکنه ...نکنه این یک تله باشه!نه..نه نمیزارم به رز سیاهم دست بزنن سریع بعد برداشتن اصلحه از خونه خارج شدم با تمام سرعت به طرف برج میرفتم وقتی وارد شدم طبقه رو از خدمه پرسیدم و بعد بالا رفتم وارد خونه که شدم بهم ریخته بود با دیدن خون روی زمین و دیوار ته دلم ریخت با صدای شکستن چیزی بالا سریع بالا دوئیدم اتاق هارو تک تک نگاه میکردم وقتی به انتهای سالون رسیدم وارد اتاق شدم ...یکی داشت خفش میکرد با مشت تو صورتش زدم که اون طرف پرت شد باهم در گیر شدیم ...آخرش با گولوله کارشو تموم کردم ...خشمگین بودم ..از سانا!...اون توی خود خطر داشت زندگی میکرد با خشم بهش خیره بودم که چراغ روشن شد به پاکت توی بغلش نگاه کردم و بعد خودش که چشم هاش داشت بسته میشد سریع به طرفش رفتم توی بغلم از حال رفت به نام خیره شدم!
نامجون:به سمت مرد رفتم و ماسکشو در آوردم با دیدن دستیار جئون شوکه شدن و بعد خشمگین به یونگی خیره شدم!
دستیار جئون!
یونگی:به پاکت توی بغلش نگاه کردم!
پاکت رو نتونسته پیدا کنه ...خودش رو اینجا کشیده!
جیمین:چی توی اون پاکت هست که ...وایسا...اون خون نیس؟
هر سه مرد با ترس به دخترک نگاه کردن یونگی با دست های لرزون دست روی زخم سانا گذاشت دستشو برداشت که با خون توی دستاش روبه رو شد
سریع بلندش کرد و به بیرون دوئید و توی همون حال
یونگی:نام میدونی مدیر رو چیکارش کنی...
لاشه اون سگ رو هم به صاحبش بفرست...
..........ساعت ۱ شب
لایک۱۵۰
کامنت۲۰۰
۳۳.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.