pt9
#pt9
_هیش من حالم خوبه نیازی به نگرانی و گریه کردن نیست تو فکر کردی به این زودیا میمیرم
سوفیا بخاطر گریه زیاد همونطور شوک عصبی تو بغل کوک بیهوش شد کوک اول نفهمید اما با ساکت شدن دختر کوک به صورت رنگ پریده دخترک نگاه کرد
_سوفیا سوفیا چت شد آخ
....ارباب لطفا بزاریدش رو تخت ایشون زیادی به خودشون فشار آوردن
کوک سوفیا رو کنار خودش خوابوند کوک موهای دخترک رو از صورتش کنار زد
....بزارید نبضشو چک کنم
_باشه
دکتر سوفیا رو معاینه کرد و بعد آجوما گفت از دیشب بخاطر شما هیچی نخوردن و باعث بیهوشیشون شده
_پوففف
.....جایه نگرانی نیست ارباب یکی دو ساعت دیگه بهوش میان فقط شما حتما داروهاتونو مصرف کنید و اینکه سه روز دیگه میام واسه کشیدن بخیتون
_باشه ممنونم ازت هیونگ
`راستی ارباب خواسته بودید خدمتکار جدید بیاریم دو تا برا خدمتکاری اومدن
_اوکی اول قوانین رو بهشون بگو بعد بگو کارشونو شروع کنن
`چشم ارباب
آجوما رفت بیرون سوفیا وقتی بهوش اومد تا شب همونطور به کوک چسبید بدن لخت پسرک بوی خوبی داشت و چیزی بود که سوفیا از بچگی عاشقش بود بوی خودش و عطر تلخش تو بدنش قاطی شده بود و ترکیب عالی داشت
+خیلی ترسیدم
_چیزی نیست دخترکوچولوم دیگه نترس من حالم خوبه
پرش به شب:
تویه آشپزخونه مشغول گشتن دنبال خوراکی بود ولی پیدا نمیکرد همه کابینتارو گشت که بلاخره پیدا کرد یه بسته اسنک چیپس و آلوچه همرو برداشت که صدایی پشت سرش اومد
...داری چیکار میکنی
دخترک برگشت با دیدن دختر غریبه ای که رو پوش خدمتکاری تنش بود سلامی کرد و گفت
+یادم نمیاد تو رو اینجا دیده باشم
....من معشوقه ارباب هستم(عشوه خرکی)
سوفیا جا خورده بود یهو پوکید از خنده
#آرورا
#لایکوکامنت
_هیش من حالم خوبه نیازی به نگرانی و گریه کردن نیست تو فکر کردی به این زودیا میمیرم
سوفیا بخاطر گریه زیاد همونطور شوک عصبی تو بغل کوک بیهوش شد کوک اول نفهمید اما با ساکت شدن دختر کوک به صورت رنگ پریده دخترک نگاه کرد
_سوفیا سوفیا چت شد آخ
....ارباب لطفا بزاریدش رو تخت ایشون زیادی به خودشون فشار آوردن
کوک سوفیا رو کنار خودش خوابوند کوک موهای دخترک رو از صورتش کنار زد
....بزارید نبضشو چک کنم
_باشه
دکتر سوفیا رو معاینه کرد و بعد آجوما گفت از دیشب بخاطر شما هیچی نخوردن و باعث بیهوشیشون شده
_پوففف
.....جایه نگرانی نیست ارباب یکی دو ساعت دیگه بهوش میان فقط شما حتما داروهاتونو مصرف کنید و اینکه سه روز دیگه میام واسه کشیدن بخیتون
_باشه ممنونم ازت هیونگ
`راستی ارباب خواسته بودید خدمتکار جدید بیاریم دو تا برا خدمتکاری اومدن
_اوکی اول قوانین رو بهشون بگو بعد بگو کارشونو شروع کنن
`چشم ارباب
آجوما رفت بیرون سوفیا وقتی بهوش اومد تا شب همونطور به کوک چسبید بدن لخت پسرک بوی خوبی داشت و چیزی بود که سوفیا از بچگی عاشقش بود بوی خودش و عطر تلخش تو بدنش قاطی شده بود و ترکیب عالی داشت
+خیلی ترسیدم
_چیزی نیست دخترکوچولوم دیگه نترس من حالم خوبه
پرش به شب:
تویه آشپزخونه مشغول گشتن دنبال خوراکی بود ولی پیدا نمیکرد همه کابینتارو گشت که بلاخره پیدا کرد یه بسته اسنک چیپس و آلوچه همرو برداشت که صدایی پشت سرش اومد
...داری چیکار میکنی
دخترک برگشت با دیدن دختر غریبه ای که رو پوش خدمتکاری تنش بود سلامی کرد و گفت
+یادم نمیاد تو رو اینجا دیده باشم
....من معشوقه ارباب هستم(عشوه خرکی)
سوفیا جا خورده بود یهو پوکید از خنده
#آرورا
#لایکوکامنت
۱۰.۰k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.