ات جناب آقای کیم تهیونکسرد
ات: جناب آقای کیم تهیونک(سرد)
آها بابا میخواستم بهت بگم من امروز برنامه دارم نمیتونم بیام شرکت
ب ات: باشه دخترم هر جور راحتی
ات: مرسی(کیوت)
ویو پسر عموی ات یعنی تهیونگ
این دختر واقعا عجیبه چرا با باباش کیوت رفتار میکنه ولی با من سرد رفتار میکنه اصلا به من چه به هر حال باباشه
اجوما: قربان صبحانه حاظره
ب ات: اکی، خوب بریم سر سفره؟
ات: باشه شما ها بخورین تا من گوشیم رو بیارم بیام
ب ات: باشه
ویو ات
داشتم از پله ها بالا میرفتم که احساس سنگینی نگاهشون رو روی خودم احساس میکردم
رسیدم به در اتاقم در رو باز کردم و رفتم گوشیم رو برداشتم که دیدم یکی زنگ زد ناشناس بود به هر حال جواب دادم
ات: سلام برفاید؟
کوک: به به خانم کوچولو
ات: شما؟(سرد)
کوک: نشناختیم هه منم کوک
ات: داداش لانا؟
کوک: آره خوشگله
ات: چیزی شده؟
کوک: مگه قراره چیزی بشه گفتم بگم حالت خوبه آخه بیمارستان بودی
ات: آره بخاطر غذای کافه تریا مدرسه بود، تو از کجا فهمیدی؟
کوک: از لانا به هر حال رفیق هستید فهمیدم
ات: ولی لانا که نمیدونه
کوک: من باید برم جوجه بعد حرف میزنیم
ات: من جوجه نیستم دیگه با من اینجوری حرف نزن(عصبی)
و گوشی رو خط میکنه
ویو کوک
هه این دختر چه عجیبه واقعا سر در کاراش در نمیارم خوب باید با تهیونگ و جیمین و شوگاه امروز
میرفتیم باشگاه من هم رفتم ساکم رو بر داشتم و لباس ورزشیم و چیزای مربوط به باشگاه رو برداشتم و یه دوش گرفتم و رفتم لباسم رو پوشیدم و سوار ماشینم شدم و رفتم به سوی باشگاه
آها بابا میخواستم بهت بگم من امروز برنامه دارم نمیتونم بیام شرکت
ب ات: باشه دخترم هر جور راحتی
ات: مرسی(کیوت)
ویو پسر عموی ات یعنی تهیونگ
این دختر واقعا عجیبه چرا با باباش کیوت رفتار میکنه ولی با من سرد رفتار میکنه اصلا به من چه به هر حال باباشه
اجوما: قربان صبحانه حاظره
ب ات: اکی، خوب بریم سر سفره؟
ات: باشه شما ها بخورین تا من گوشیم رو بیارم بیام
ب ات: باشه
ویو ات
داشتم از پله ها بالا میرفتم که احساس سنگینی نگاهشون رو روی خودم احساس میکردم
رسیدم به در اتاقم در رو باز کردم و رفتم گوشیم رو برداشتم که دیدم یکی زنگ زد ناشناس بود به هر حال جواب دادم
ات: سلام برفاید؟
کوک: به به خانم کوچولو
ات: شما؟(سرد)
کوک: نشناختیم هه منم کوک
ات: داداش لانا؟
کوک: آره خوشگله
ات: چیزی شده؟
کوک: مگه قراره چیزی بشه گفتم بگم حالت خوبه آخه بیمارستان بودی
ات: آره بخاطر غذای کافه تریا مدرسه بود، تو از کجا فهمیدی؟
کوک: از لانا به هر حال رفیق هستید فهمیدم
ات: ولی لانا که نمیدونه
کوک: من باید برم جوجه بعد حرف میزنیم
ات: من جوجه نیستم دیگه با من اینجوری حرف نزن(عصبی)
و گوشی رو خط میکنه
ویو کوک
هه این دختر چه عجیبه واقعا سر در کاراش در نمیارم خوب باید با تهیونگ و جیمین و شوگاه امروز
میرفتیم باشگاه من هم رفتم ساکم رو بر داشتم و لباس ورزشیم و چیزای مربوط به باشگاه رو برداشتم و یه دوش گرفتم و رفتم لباسم رو پوشیدم و سوار ماشینم شدم و رفتم به سوی باشگاه
- ۴.۶k
- ۲۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط