خون بس!
خونبس!
پارت سی و سوم:
تقه ای به در خورد..ا.ت گفت"بیا داخل"
و با جونگمین مواجه شد...جونگمین گفت"سلام"
ا.ت: سلام..
جونگمین: خوبی؟..
ا.ت: چطور به نظر میام؟
جونگمین با لبخند ریزی گفت"مثل همیشه زیبا"
ا.ت: اگه قراره مسخره بازی دربیاری برو..حوصله ندارم
جونگمین: میخوام باهات حرف بزنم...یه چیزی هست که باید بدونی"
ا.ت بلند شد و نشست رو تخت و گفت"میشنوم"
جونگمین: من دارم از کره میرم...واسه ی همیشه
ا.ت: اوه..خب...واسه ی چی
جونگمین: بیشتر از این نمیتونم...از عذاب وجدان شبا خوابم نمیبره
ا.ت: عذاب وجدان واسه ی چی؟
جونگمین: واسه ی کاری که کردم
ا.ت: چه کاری..وااای جونگی میشه واضح توضیح بدی من بفهمم چی میگی
جونگمین: من...من...عایییششش"
جونگمین از ناراحتی و عصبانیت موهاشو بهم ریخت...چند ثانیه صبر کرد...گفت"من به جونگ هو پول دادم...تورو بدزده!"
ا.ت دلش هری ریخت...نمیتونست این حرفو باور کنه
ا.ت: جونگمین..چی میگی
جونگمین: بهش گفتم ا.ت رو بدزد..به بهونه ی گرفتن اسلحه از تهیونگ...گفتم این کارو بکن من توی این فاصله هر روزشو بهت پول میدم فقط بهم فرصت بده برم تهیونگو لو بدم ولی نتونستم زورم بهش نرسید...دو روز بد قولی کردم پولشو ندادم...بخدا به شاهرگم قسم فکر نمیکردم به این راحتی از حدش بگذره و وارد حریمت بشه...همه ی این کارا رو کردم...چون عاشقت بودم...میخواست تهیونگ لو بره تو واسه ی من بشی..میدونم میدونم با این کارم ازم تا سر حد مرگ متنفر میشی..میخوام برم تا حداقل دیگه با شرمندگی بهت نگاه نکنم"
بعد از تموم شدن حرفای جونگی...ا.ت اشکاشو بی اختیار میریخت...فقط با
چشمای اشکی بهش خیره شده بود...جونگمین که متوجه ی حال بد ا.ت شد تصمیم گرفت تنهاش بزاره و از اتاق اومد بیرون"
گریه هاش کم کم صدا دار شد..از ته دلش داشت گریه میکرد...
پارت سی و سوم:
تقه ای به در خورد..ا.ت گفت"بیا داخل"
و با جونگمین مواجه شد...جونگمین گفت"سلام"
ا.ت: سلام..
جونگمین: خوبی؟..
ا.ت: چطور به نظر میام؟
جونگمین با لبخند ریزی گفت"مثل همیشه زیبا"
ا.ت: اگه قراره مسخره بازی دربیاری برو..حوصله ندارم
جونگمین: میخوام باهات حرف بزنم...یه چیزی هست که باید بدونی"
ا.ت بلند شد و نشست رو تخت و گفت"میشنوم"
جونگمین: من دارم از کره میرم...واسه ی همیشه
ا.ت: اوه..خب...واسه ی چی
جونگمین: بیشتر از این نمیتونم...از عذاب وجدان شبا خوابم نمیبره
ا.ت: عذاب وجدان واسه ی چی؟
جونگمین: واسه ی کاری که کردم
ا.ت: چه کاری..وااای جونگی میشه واضح توضیح بدی من بفهمم چی میگی
جونگمین: من...من...عایییششش"
جونگمین از ناراحتی و عصبانیت موهاشو بهم ریخت...چند ثانیه صبر کرد...گفت"من به جونگ هو پول دادم...تورو بدزده!"
ا.ت دلش هری ریخت...نمیتونست این حرفو باور کنه
ا.ت: جونگمین..چی میگی
جونگمین: بهش گفتم ا.ت رو بدزد..به بهونه ی گرفتن اسلحه از تهیونگ...گفتم این کارو بکن من توی این فاصله هر روزشو بهت پول میدم فقط بهم فرصت بده برم تهیونگو لو بدم ولی نتونستم زورم بهش نرسید...دو روز بد قولی کردم پولشو ندادم...بخدا به شاهرگم قسم فکر نمیکردم به این راحتی از حدش بگذره و وارد حریمت بشه...همه ی این کارا رو کردم...چون عاشقت بودم...میخواست تهیونگ لو بره تو واسه ی من بشی..میدونم میدونم با این کارم ازم تا سر حد مرگ متنفر میشی..میخوام برم تا حداقل دیگه با شرمندگی بهت نگاه نکنم"
بعد از تموم شدن حرفای جونگی...ا.ت اشکاشو بی اختیار میریخت...فقط با
چشمای اشکی بهش خیره شده بود...جونگمین که متوجه ی حال بد ا.ت شد تصمیم گرفت تنهاش بزاره و از اتاق اومد بیرون"
گریه هاش کم کم صدا دار شد..از ته دلش داشت گریه میکرد...
۸.۱k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.