𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:²⁸
+بورا ؟ هوا داره سرد میشه بیا تو برات ضرر داره
×نمیتونم خیلی دلم شور میزنه ا.ت
+ عزیزم اما برای تو و بچت ضرر داره
×باشه بریم داخل
″بانوی من قبیله امون پیروز شدن سروروانم اومدن″
×چی(خنده و ذوق)اتتتت بیا بغلمم
+خداروشکر (لبخند)
•بورااااااا
×عزیزممم(بغلش کرد) خداروشکر حالت خوبه! داداش کجاست؟
•چیزه جونگ کوک اینجاست اما
+شاهزاده؟(نگران)
-خوبم(سرد)
×داداشششش چی شده
-یه زخم کوچیک چیزی نیست
پ.ک: طبیب قصر رو خبر کنید
م.ک: پسرمم چی شدهه
......
(تو اتاق)
طبیب: چیزی نیست یکم استراحت حالشون رو خوب میکنه
+•× ممنون
•بورا عزیزم بیا ما بریم
×هوم
.....
+سرورم چیزی لازم دارید؟
-نه(سرد)
+باشه پس من میخوابم
(ا.ت رفت کنار کوک روی تخت و ین بالشت گذاشت و دراز کشید و خوابید)
- اگر دفعه ی دیگه بخوای وارد اون در بشی یه روی دیگمو بهت نشون میدم شر فهم شد!؟
+بله سرورم(اروم و ترسیده)
(ساعت ¹²شب)
+″با حس تکونخوردنا ی تخت بیدارشدم که دیدم شاهزاده داره از تب میسوزه و زخمش خون ریزی کرده″
+شاهزاده ؟″الان چیکار کنم!؟ رفتم و از پایین جعبه ی کمک های اولیه رو به همراه یه تشت و یه پارچه برداشتم و رفتم بالا از اب کتار تخت ریختم روی تشت و دستمالو خیس کردم و گذاشتم روی سرش و پانسمان شو عوض کردم، چون توی یه دهکده کوچیک توی شهر نانت زندگی میکردیم کسای زیادی بلد نبودن پانسمان کنن یا کارای پزشکی انجام بدن هرسال هم یکی دوبار برای بازدید میومدن بنابراین وقتایی که میومدن ازشون یاد گرفتم و اونجا خودم زخمای بقیه رو پانسمان میکردم برای همین بلدم، زخم شاهزاده هم پانسمان کردم و تا صبح بالا سرش وایسادم که یهو چشمام گرم شد و سیاهی″
-″صبح با حس چیزی روی دستام بیدار شدم سرمو چرخوندم که دیدم ا.ته تعجب کردم اون چرا پایین تخته که چشمم به باندا و چسب و تشت اب افتاد احتمالا تب کرده بودم ههه دختره ی ساده لوح، توی خواب خیلی نازه اما نههه کوک چی میگی اون یه دختر روستاییه که فقط به قدرتش نیاز داری گول چهره و اخلاقشو نخور! بلند شدم دردم بهتر شده بود نکاه کردم که دیدم پانسمانم هم عوض کرده بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت لباس عچض کردم و رفتم پایین″
𝐏𝐚𝐫𝐭:²⁸
+بورا ؟ هوا داره سرد میشه بیا تو برات ضرر داره
×نمیتونم خیلی دلم شور میزنه ا.ت
+ عزیزم اما برای تو و بچت ضرر داره
×باشه بریم داخل
″بانوی من قبیله امون پیروز شدن سروروانم اومدن″
×چی(خنده و ذوق)اتتتت بیا بغلمم
+خداروشکر (لبخند)
•بورااااااا
×عزیزممم(بغلش کرد) خداروشکر حالت خوبه! داداش کجاست؟
•چیزه جونگ کوک اینجاست اما
+شاهزاده؟(نگران)
-خوبم(سرد)
×داداشششش چی شده
-یه زخم کوچیک چیزی نیست
پ.ک: طبیب قصر رو خبر کنید
م.ک: پسرمم چی شدهه
......
(تو اتاق)
طبیب: چیزی نیست یکم استراحت حالشون رو خوب میکنه
+•× ممنون
•بورا عزیزم بیا ما بریم
×هوم
.....
+سرورم چیزی لازم دارید؟
-نه(سرد)
+باشه پس من میخوابم
(ا.ت رفت کنار کوک روی تخت و ین بالشت گذاشت و دراز کشید و خوابید)
- اگر دفعه ی دیگه بخوای وارد اون در بشی یه روی دیگمو بهت نشون میدم شر فهم شد!؟
+بله سرورم(اروم و ترسیده)
(ساعت ¹²شب)
+″با حس تکونخوردنا ی تخت بیدارشدم که دیدم شاهزاده داره از تب میسوزه و زخمش خون ریزی کرده″
+شاهزاده ؟″الان چیکار کنم!؟ رفتم و از پایین جعبه ی کمک های اولیه رو به همراه یه تشت و یه پارچه برداشتم و رفتم بالا از اب کتار تخت ریختم روی تشت و دستمالو خیس کردم و گذاشتم روی سرش و پانسمان شو عوض کردم، چون توی یه دهکده کوچیک توی شهر نانت زندگی میکردیم کسای زیادی بلد نبودن پانسمان کنن یا کارای پزشکی انجام بدن هرسال هم یکی دوبار برای بازدید میومدن بنابراین وقتایی که میومدن ازشون یاد گرفتم و اونجا خودم زخمای بقیه رو پانسمان میکردم برای همین بلدم، زخم شاهزاده هم پانسمان کردم و تا صبح بالا سرش وایسادم که یهو چشمام گرم شد و سیاهی″
-″صبح با حس چیزی روی دستام بیدار شدم سرمو چرخوندم که دیدم ا.ته تعجب کردم اون چرا پایین تخته که چشمم به باندا و چسب و تشت اب افتاد احتمالا تب کرده بودم ههه دختره ی ساده لوح، توی خواب خیلی نازه اما نههه کوک چی میگی اون یه دختر روستاییه که فقط به قدرتش نیاز داری گول چهره و اخلاقشو نخور! بلند شدم دردم بهتر شده بود نکاه کردم که دیدم پانسمانم هم عوض کرده بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت لباس عچض کردم و رفتم پایین″
۶۹۵
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.