خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت234

ناباور گفتم
_کلاه برداری؟اون گفت بدهی بالا آورده.
با طعنه خندید و گفت
_معلومه اصلا اون شارلاتان و نشناختی. نمیدونم سر تو رو واسه چی شیره میماله اما دندون تیز کرده واسه پول بابای بدبخت من.این وسط گند زده به احساسات خواهرم. هلیا واسه ی من با ارزشه آیلین نمی تونم ببینم اهورا راحت داره بازیش میده.
توان حرف زدن نداشتم. یعنی اون شب هم دروغ گفته بود که به خاطر حرف های سامان مست کرده؟
به سختی گفتم
_شب عروسی چه اتفاقی افتاد؟
_من بالاخره تونستم مدرک گیر بیارم که اهورا چند میلیارد کلاه شرکت و برداشته. توی همون عروسی کوفتی هم مدارک و به بابام نشون دادم اونم عروسی و به هم زد. اهورا هم دست هلیا رو برداشت و با خودش برد اما هلیا وسط راه ولش کرد و برگشت پیش بابام.که بعدشم اهورا مثل سگ مست کرد و اومد سراغ تو...

سرم گیج رفت. چه قدر بدبخت بودم که دروغای اهورا رو باور کردم.

_من نمیدونم همو دوست دارین یا هر چی...به اهورا بگو پاش و از زندگی هلیا بکشه بیرون وگرنه به خدا قسم می کشمش. من مثل اون نیستم که بخوام با نامردی کارمو پیش ببرم...
حرفش و زد و بعد از چند لحظه مکث رفت.
بی رمق سر خوردم کنار دیوار. خدایا من تا کی باید از اهورا دروغ بشنوم و ازش ضربه بخورم؟
فقط اوازه ی کلاه برداریش رو نشنیده بودم که اونم به گوشم رسید.
دمت گرم خان زاده که نامردی و تموم کردی در حقم


🍁 🍁 🍁 🍁 🍁

* * * * * *

#خان_زاده #پارت235


دستام و روی گوشام گذا‌شتم لگد محکم تری به در اتاق زد
_این مسخره بازیا چیه آیلین؟باز کن درو ببینم چه مرگته؟
هیستریک داد زدم
_نمی‌خوام ببینمت اهورا...!
_خسته شدم از اداهات... گمشو بیا بیرون.نکنه غلطی کردی بچم طوریش شده؟
صورتم با نفرت جمع شد...
جوابش و ندادم که این بار خودش و به در کوبید.
دلم نمی‌خواست ببینمش اما متاسفانه دست بردار نبود. قبل از اینکه درو بشکنه کلید و توی قفل چرخوندم و درو باز کردم.
عصبی خواست حرف بزنه که با دیدنم سکوت کرد.
چند لحظه به صورتم زل زد و پرسید
_چی شده؟
با نفرت گفتم
_نمیخوام ببینمت! حالا که تو دلت میخواد اینجا باشی برو کنار تا من برم.
خواستم از کنارش رد بشم که بازوم و گرفت و داد زد
_باز چی شده؟هر روز یه بهانه ای داری برای دعوا کردن. چرا بچه بازی هاتو نمیذاری کنار؟این شال و اینطوری پیچوندی دور سرت که چی؟
دلخور نگاهش کردم و گفتم
_تو از من چی میخوای اهورا؟من میدونم دوستم نداری... میدونم واسه خاطر یه چیز دیگه مدام دنبالمی بگو چی می‌خوای؟بگو... می‌خوام بدونم.
مشکوک گفت
_کسی چیزی گفته؟
_لازمه کسی چیزی بگه؟مگه چیزی و از من مخفی کردی که میترسی؟
عصبی سر تکون داد و گفت
_فهمیدم... اون حرومی اینجا بوده.


🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲۰)

#خان_زاده #پارت236لگدی به دیوار زد و غرید_میدونم چی کار کنم...

#خان_زاده #پارت237به محض باز کردن در یکی وحشیانه دست دور گر...

#خان_زاده #پارت232_من دارم میرم آیلین!بدون این‌که برگردم با...

#خان_زاده #پارت230با حالت قهر پیاده شدم که در کمال پرویی دس...

رفتم و برگشتم جز باباش هیچ کس در منزل نبود از باباش پرسیدم د...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

پارت اول:_من برای انتقام برگشتم _تهیونگ در حالی که توی اتاق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط