❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part94
کوک بهت زده لب زد: فاک... اون یه سر ادمه، ولی چرا سوخته؟
صورت لیسا چین خورد و دماغش رو گرفت: یعنی سر کیه؟ چرا برای ما فرستادنش؟ اصلا چه معنی داره؟
برای اونا معنی نداشت... اما من خیلی خوب میدونستم معنیش چیه!
لارا بدون ترس به سر که از گردن قطع و کاملا لزج و سوخته بود دست زد: سر یه مرده... استخون فکش برای زن بودن خیلی درشته!
یاد لب های درشت هیونجین افتادم و عق زدم!
لیسا پشتم رو مالید: بهش نگاه نکن بیا اینور.
رو زمین خم شدم و عق زدم.
صدای تهیونگ تو گوشم اکو شد: مردای دیگه رو نه تنها از لیست خاستگارات، بلکه از رو زمین پاکشون میکنم...
بی اختیار هق زدم.
اون هیونجین بود... خودش بود... خدای من اون فقط 19 سالش بود... اون هنوز مدرسه میرفت...
اشکام رو زمین ریخت...
تهیونگ به چه حقی این کار رو کرده بود؟ اون چه مسئولیتی در قبال من داشت؟
اون نباید یه ادم بیگناه رو به قتل میرسوند...
ـــ اینجا چه خبره؟!
با دیدن سیترا ضجه زنان چهار دست و پا به سمتش رفتم و به زانوش چنگ زدم: منــ... و... منو بکش!
سیترا که رنگش به خاطر خونریزیش پریده بود از لارا جریان رو پرسید.
لارا سر رو نشونش داد: معلوم نیست مال کیه ولی یه مرده، چک کردم افرادمون تو آمریکا و کره همه سالم و زنده ان.
یونگی اخم کرد: این یه تحدیده؟
سیترا خم شد و سر سوخته رو برسی کرد: چرا گریه میکنی توله گرگ؟ ترسیدی؟
..... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part94
کوک بهت زده لب زد: فاک... اون یه سر ادمه، ولی چرا سوخته؟
صورت لیسا چین خورد و دماغش رو گرفت: یعنی سر کیه؟ چرا برای ما فرستادنش؟ اصلا چه معنی داره؟
برای اونا معنی نداشت... اما من خیلی خوب میدونستم معنیش چیه!
لارا بدون ترس به سر که از گردن قطع و کاملا لزج و سوخته بود دست زد: سر یه مرده... استخون فکش برای زن بودن خیلی درشته!
یاد لب های درشت هیونجین افتادم و عق زدم!
لیسا پشتم رو مالید: بهش نگاه نکن بیا اینور.
رو زمین خم شدم و عق زدم.
صدای تهیونگ تو گوشم اکو شد: مردای دیگه رو نه تنها از لیست خاستگارات، بلکه از رو زمین پاکشون میکنم...
بی اختیار هق زدم.
اون هیونجین بود... خودش بود... خدای من اون فقط 19 سالش بود... اون هنوز مدرسه میرفت...
اشکام رو زمین ریخت...
تهیونگ به چه حقی این کار رو کرده بود؟ اون چه مسئولیتی در قبال من داشت؟
اون نباید یه ادم بیگناه رو به قتل میرسوند...
ـــ اینجا چه خبره؟!
با دیدن سیترا ضجه زنان چهار دست و پا به سمتش رفتم و به زانوش چنگ زدم: منــ... و... منو بکش!
سیترا که رنگش به خاطر خونریزیش پریده بود از لارا جریان رو پرسید.
لارا سر رو نشونش داد: معلوم نیست مال کیه ولی یه مرده، چک کردم افرادمون تو آمریکا و کره همه سالم و زنده ان.
یونگی اخم کرد: این یه تحدیده؟
سیترا خم شد و سر سوخته رو برسی کرد: چرا گریه میکنی توله گرگ؟ ترسیدی؟
..... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.