فیک جداناپذیر پارت ۱۱۷
فیک جداناپذیر پارت ۱۱۷
از زبان ات
داشتم دیوونه میشدم تو این محدوده ی زمانی کلافه شده بودم خودمو از تو بغل سئوک جدا کردم و رفتم اون وسط روبه روی جونگ کوک و سئوک
جونگ کوک: ات معلومه داری چیکار میکنی؟
ات: اینا همش بخاطر منه نه؟ بخاطر من باید حتماً یه نفر بمیره؟ اگه قرار باشه خون کسی اینجا ریخته شه اون منم
جونگ کوک: ات همین الان برگرد پیش من و دست از این حماقتت بردار
برگشتم سمتش و گفتم: نه از اولش هم این من بودم که حماقت کردم برگشتم اینجا نباید هیچ وقت پامو میزاشتم اینجا نباید همچین حماقتی رو می کردم
جونگ کوک: ات همین الان برگرد اینجا نباید تنها بزاری یادت رفته قبلا چی بهت گفتم؟ اگه این کارو با هام بکنی هیچ وقت نمی بخشمت
خنده ای عصبی از روی ناراحتی و غمی که مدت ها تو سینم سنگینی می کرد روی لبم نشست
برگشتم سمت سئوک و گفتم: خواهر تو بخاطر من مرد نه جونگ کوک اگه می خوای انتقام مرگشو بگیری باید منو بکشی نه جونگ کوک
آنا عاشق جونگ کوک بود و من عشقشو ازش گرفتم بخاطر همین ازم متنفر شد و الان فقط بخاطر منه که اون مرده پس منو بجای جونگ کوک بکش
جونگ کوک: ات بهت گفتم همین الان بیا سمت اون هر*زه بخاطر تو نمرد تو هیچ ربطی به این قضیه نداشتی من خودم خیلی وقت بود که می خواستم بکشمش و از زندگی کثیفی که برای خودش ساخته بود آزادش کنم (عربده)
اسلحه از شدت عصبانیت و شوکی که به سئوک وارد شده بود تو دستش می لرزید
ات: بیا همین الان تمومش کنیم اگه می خوای انتقام مرگ خواهرت رو بگیری پس منو بکش هدف اصلیه تو فقط منم
تو همین حین صدای اسلحه از طرف سئوک به گوشم خورد و تو همین یک ثانیه صدای اسلحه ی چونگ هی به گوشم خورد که به سمت سئوک هدف گیری شده بود
سئوک که با همون یه تیر نقش زمین شد از شدت ترس فقط چشمامو بسته بودم ولی وقتی برگشتم سمت جونگ کوک با چیزی که دیدم قلبم ایستاد یه تیر دقیقاً خورده بود وسط سینش سمت قلبش
بعد از سه ثانیه جونگ کوک رو زانوهاش افتاد سریع رفتم سمتش
ات: نه...جونگ کوک این کارو باهام نکن
کل بدنم از ترس و اضطراب می لرزید ولی برام مهم نبود فقط جونگ کوک الان برام مهم بود
جونگ کوک: چرا این کارو کردی؟ (زبونم نمی چرخید نمی دونستم چه جوابی بهش بدم)
چونگ هی:الان وقت اینحرفا نیست جونگ کوک ماباید همین الان به زخمت رسیدگی کنیم (عربده)
پرستارا بابرانکارد اومدن جونگ کوک روبا خودشون بردن سوارآمبولانس کردن
چونگ هی بهم اجازه ندادسوار آمبولاسشم وکنار جونگ کوک بمونم وبهم گفتکه برم خونه ومنو به دست چندتا بادیگارد سپرد
ات:خواهش می کنم چونگ هی بزار کنارش باشم اون بخاطر من تیر خوردخواهش می کنم ازت بزارحداقل تو لحظه ی آخر کنارش باشم
چونگ هی: ات از جونگ کوک تابه حال قوی تر ندیدم اون نمیمیره بهت قول میدم...
از زبان ات
داشتم دیوونه میشدم تو این محدوده ی زمانی کلافه شده بودم خودمو از تو بغل سئوک جدا کردم و رفتم اون وسط روبه روی جونگ کوک و سئوک
جونگ کوک: ات معلومه داری چیکار میکنی؟
ات: اینا همش بخاطر منه نه؟ بخاطر من باید حتماً یه نفر بمیره؟ اگه قرار باشه خون کسی اینجا ریخته شه اون منم
جونگ کوک: ات همین الان برگرد پیش من و دست از این حماقتت بردار
برگشتم سمتش و گفتم: نه از اولش هم این من بودم که حماقت کردم برگشتم اینجا نباید هیچ وقت پامو میزاشتم اینجا نباید همچین حماقتی رو می کردم
جونگ کوک: ات همین الان برگرد اینجا نباید تنها بزاری یادت رفته قبلا چی بهت گفتم؟ اگه این کارو با هام بکنی هیچ وقت نمی بخشمت
خنده ای عصبی از روی ناراحتی و غمی که مدت ها تو سینم سنگینی می کرد روی لبم نشست
برگشتم سمت سئوک و گفتم: خواهر تو بخاطر من مرد نه جونگ کوک اگه می خوای انتقام مرگشو بگیری باید منو بکشی نه جونگ کوک
آنا عاشق جونگ کوک بود و من عشقشو ازش گرفتم بخاطر همین ازم متنفر شد و الان فقط بخاطر منه که اون مرده پس منو بجای جونگ کوک بکش
جونگ کوک: ات بهت گفتم همین الان بیا سمت اون هر*زه بخاطر تو نمرد تو هیچ ربطی به این قضیه نداشتی من خودم خیلی وقت بود که می خواستم بکشمش و از زندگی کثیفی که برای خودش ساخته بود آزادش کنم (عربده)
اسلحه از شدت عصبانیت و شوکی که به سئوک وارد شده بود تو دستش می لرزید
ات: بیا همین الان تمومش کنیم اگه می خوای انتقام مرگ خواهرت رو بگیری پس منو بکش هدف اصلیه تو فقط منم
تو همین حین صدای اسلحه از طرف سئوک به گوشم خورد و تو همین یک ثانیه صدای اسلحه ی چونگ هی به گوشم خورد که به سمت سئوک هدف گیری شده بود
سئوک که با همون یه تیر نقش زمین شد از شدت ترس فقط چشمامو بسته بودم ولی وقتی برگشتم سمت جونگ کوک با چیزی که دیدم قلبم ایستاد یه تیر دقیقاً خورده بود وسط سینش سمت قلبش
بعد از سه ثانیه جونگ کوک رو زانوهاش افتاد سریع رفتم سمتش
ات: نه...جونگ کوک این کارو باهام نکن
کل بدنم از ترس و اضطراب می لرزید ولی برام مهم نبود فقط جونگ کوک الان برام مهم بود
جونگ کوک: چرا این کارو کردی؟ (زبونم نمی چرخید نمی دونستم چه جوابی بهش بدم)
چونگ هی:الان وقت اینحرفا نیست جونگ کوک ماباید همین الان به زخمت رسیدگی کنیم (عربده)
پرستارا بابرانکارد اومدن جونگ کوک روبا خودشون بردن سوارآمبولانس کردن
چونگ هی بهم اجازه ندادسوار آمبولاسشم وکنار جونگ کوک بمونم وبهم گفتکه برم خونه ومنو به دست چندتا بادیگارد سپرد
ات:خواهش می کنم چونگ هی بزار کنارش باشم اون بخاطر من تیر خوردخواهش می کنم ازت بزارحداقل تو لحظه ی آخر کنارش باشم
چونگ هی: ات از جونگ کوک تابه حال قوی تر ندیدم اون نمیمیره بهت قول میدم...
۴۳.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.