پارت ۲۸ رمان خیال ✨✔️
خیال
#پارت_28
مائده
یهو از خواب ک پریدم ، مامانم بالا سرم بود ..
+ خوبی?
نفس عمیقی کشیدم و ...
+ توو خواب جیغ میزدی خواب بد دیدی?!
همونجوری تند تند ، نفس نفس میزدم ...
+نترس خواب ظن چپه
_ کُشتمش ، من کُشتمش ، تقصیر من بود
اصن خودمم نمیفهمیدم چی دارم میگم
دست خودم نبود ناخودآگاه چرت گفتم
+ چیزی نیست ، خواب دیدی دخترم
مامان چند ثانیه مکث کرد و گفت :
+ خواب چی دیدی ?!
_ ساعت چنده ?!
+ فکر کنم نزدیکای یک
تند پتو رو کنار زدم و از رو تخت بلند شدم و ..
_ کلاسم دیر شد چرا بیدارم نکردی
+ اومدم بیدارت کنم
_ وای نمازم نخوندم
تندی گوشیمو برداشتم و نتمو روشن کردم ...
فقط یه پیام بود ک وویس خانم مردانی بود و ...
گوشیمو خاموش کردم هنوز دستم بود ک زنگ خورد ...
ج دادم و ..
_الو سلام
ساتیا : سلام خوبی
_ مرسی تو خوبی
ساتیا : من اومدم خونه عمه لیلا اینا بیا پیشم
_اع اینجایی
ساتیا : آره
_ بیام چکار
ساتیا : بیا با هم درس بخونیم
_ اونجا پیش یاشار ?!
ساتیا : یاشار خوابیده عمه تازه خوابوندش
_ خب تو بیا اینجا
ساتیا : فعلا تو بیا من باید مراقب یاشار باشم عمه بره حموم
_اون ک خوابه
ساتیا : بالاخره بیدار که میشه تو بیا دیگه
_ مگه قراره عمه تا فردا بمونه توو حموم ?!
ساتیا : وااااای مائده بیخیال میدونم واسه هر چیزی جوابی داری پاشو بیا
_باشه فعلا کاری نداری?!
ساتیا : نه
_ خدافظ
ساتیا : خدافظ
بعد ک گوشی قطع کردم مامانم پرسید :
+ کی بود ?!
_ ساتیا ، گفت برم خونه عمه لیلا پیشش
+ میومد اینجا خب
_ گفتم گفت تو بیا فعلا
+ باشه برو
_ شایدم اوردمش اینجا
+ آره میخواستم بگم دایی اینا امشب بیان اینجا
_ باشه
بعد رفتم سراغ کمد لباس ها و لباس بپوشم ..
کیف و کتاب و چادرمو برداشتم ، ماسک زدم و ...
هوف بازم یادش افتادم . نمیدونم یهو چیشد
فکر این پسره منو رها نمیکرد نمیدونم چرا هی توو ذهنم بود ..
خیلی خب ، باشه ، باشه ..
گوشیمو برداشتم و ...
#F_BRMA2005
#پارت_28
مائده
یهو از خواب ک پریدم ، مامانم بالا سرم بود ..
+ خوبی?
نفس عمیقی کشیدم و ...
+ توو خواب جیغ میزدی خواب بد دیدی?!
همونجوری تند تند ، نفس نفس میزدم ...
+نترس خواب ظن چپه
_ کُشتمش ، من کُشتمش ، تقصیر من بود
اصن خودمم نمیفهمیدم چی دارم میگم
دست خودم نبود ناخودآگاه چرت گفتم
+ چیزی نیست ، خواب دیدی دخترم
مامان چند ثانیه مکث کرد و گفت :
+ خواب چی دیدی ?!
_ ساعت چنده ?!
+ فکر کنم نزدیکای یک
تند پتو رو کنار زدم و از رو تخت بلند شدم و ..
_ کلاسم دیر شد چرا بیدارم نکردی
+ اومدم بیدارت کنم
_ وای نمازم نخوندم
تندی گوشیمو برداشتم و نتمو روشن کردم ...
فقط یه پیام بود ک وویس خانم مردانی بود و ...
گوشیمو خاموش کردم هنوز دستم بود ک زنگ خورد ...
ج دادم و ..
_الو سلام
ساتیا : سلام خوبی
_ مرسی تو خوبی
ساتیا : من اومدم خونه عمه لیلا اینا بیا پیشم
_اع اینجایی
ساتیا : آره
_ بیام چکار
ساتیا : بیا با هم درس بخونیم
_ اونجا پیش یاشار ?!
ساتیا : یاشار خوابیده عمه تازه خوابوندش
_ خب تو بیا اینجا
ساتیا : فعلا تو بیا من باید مراقب یاشار باشم عمه بره حموم
_اون ک خوابه
ساتیا : بالاخره بیدار که میشه تو بیا دیگه
_ مگه قراره عمه تا فردا بمونه توو حموم ?!
ساتیا : وااااای مائده بیخیال میدونم واسه هر چیزی جوابی داری پاشو بیا
_باشه فعلا کاری نداری?!
ساتیا : نه
_ خدافظ
ساتیا : خدافظ
بعد ک گوشی قطع کردم مامانم پرسید :
+ کی بود ?!
_ ساتیا ، گفت برم خونه عمه لیلا پیشش
+ میومد اینجا خب
_ گفتم گفت تو بیا فعلا
+ باشه برو
_ شایدم اوردمش اینجا
+ آره میخواستم بگم دایی اینا امشب بیان اینجا
_ باشه
بعد رفتم سراغ کمد لباس ها و لباس بپوشم ..
کیف و کتاب و چادرمو برداشتم ، ماسک زدم و ...
هوف بازم یادش افتادم . نمیدونم یهو چیشد
فکر این پسره منو رها نمیکرد نمیدونم چرا هی توو ذهنم بود ..
خیلی خب ، باشه ، باشه ..
گوشیمو برداشتم و ...
#F_BRMA2005
۶۸۴
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.