به جلونگاه کردم حدودا چهارتا ویلا کنارهم بودن اما بافاصله
به جلونگاهکردم حدودا چهارتا ویلا کنارهم بودن اما بافاصله زیاد... رفت سمت ویلای اولی و دم در وایساد...بارون اروم میزد به شیشه...ریموتو زد ودر باز شد و ماشینو برد داخل حیاط پارک کرد...و پیاده شدیم...عجب جایی بودا...کل حیاط درخت بود و یه استخر بزرگ گوشه حیاط بود...مگه دریا کنار گوشش نبود؟ دیوونه س از استخر استفاده کنه؟
+راه بیفت زیر بارون نمون خیس شیخونه مم خیس کنی...
پوزخند زدم...یهو رو کرد سمتم و انگشت اشارشوگرفت طرفم...از ترس نزدیک بود قلبم بترکه
+دیگه اینجوری پوزخند نزن اوکی؟
و بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه رفت داخل...لبخند زدم...خیلیم عالی...پس فهمیدم از پوزخند بدش میاد...کفشامو از پام در اوردم و رفتم داخل....وای ادم گممیشد اینجا...اولین چیزی که توجهمو جلب کرد پیانوی گوشه سالن بود... دوییدم سمتش...خیلی ذوقکرده بودم...یهو دیدم ته با بالاتنه لخت از اتاق اومد بیرون...برق از سرم رد شد...سرمو انداختم پایین...پوزخند زد و رفت تو اشپزخونه
+نگران نباش نمیخورمت...
و تیشرتشو پرت کرد توی ماشین لباسشویی و برگشت توی اتاقش...دستمو روی قلبم گذاشتم...مثل اینکه به خیر گذشت...یهو صداشو از اتاق شنیدم...گوشامو تیز کردم ببینم باکی داره حرف میزنه
+نمیتونم الان بیام....جیمین میتونه بیاد....منو چرا میخواد ببینه مگه جیمین وکیل من نیست؟
یهو داد زد
+یعنییییی منننن حق یه رووووز استراحتم ندارمممم؟
و بهو صداش قطع شد...کی بود یعنی؟ کجا باید میرفت؟...بعد از حدودا ده دقیقه بعد کت و شلوار پوشیده اومد بیرون و دستیه به موهاش کشید
+تا یکی دوساعت دیگه برمیگردم...
و روکرد سمتم:
+میدونم کنجکاوی بپرسی کجا میخوام برم...باید برم شرکت کار ضروری پیش اومده
_خبمن تنهایی چیکار کنم؟
+دوساعت بخواب...بیدار شی من پیشتم...
لحنش یه مدلی بود...یه حس عجیبی بم دست داد... رفت بیرون و درو بست...کاش بهش میگفتم مواظب خودش باشه...پاهام خیلی در میکرد..نشستم روی کاناپه..خب حالا چیکار کنم؟ حوصلم سر میرفت اینجوری...اگه اول یه دوش میگرفتم خوب بود...یهو یادم اومد پیشونیم زخمه...ای بابا...خب پس بکم توخونه بگردم تا بیاد...اگه میرفتم تو اتاقش فضولی بود؟...نه بابا فضولی چرا...درشوکه قفل نکرده...یعنی هروقت میخوای بیا تو...در اتاقش باز بود...رفتم داخل...
+راه بیفت زیر بارون نمون خیس شیخونه مم خیس کنی...
پوزخند زدم...یهو رو کرد سمتم و انگشت اشارشوگرفت طرفم...از ترس نزدیک بود قلبم بترکه
+دیگه اینجوری پوزخند نزن اوکی؟
و بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه رفت داخل...لبخند زدم...خیلیم عالی...پس فهمیدم از پوزخند بدش میاد...کفشامو از پام در اوردم و رفتم داخل....وای ادم گممیشد اینجا...اولین چیزی که توجهمو جلب کرد پیانوی گوشه سالن بود... دوییدم سمتش...خیلی ذوقکرده بودم...یهو دیدم ته با بالاتنه لخت از اتاق اومد بیرون...برق از سرم رد شد...سرمو انداختم پایین...پوزخند زد و رفت تو اشپزخونه
+نگران نباش نمیخورمت...
و تیشرتشو پرت کرد توی ماشین لباسشویی و برگشت توی اتاقش...دستمو روی قلبم گذاشتم...مثل اینکه به خیر گذشت...یهو صداشو از اتاق شنیدم...گوشامو تیز کردم ببینم باکی داره حرف میزنه
+نمیتونم الان بیام....جیمین میتونه بیاد....منو چرا میخواد ببینه مگه جیمین وکیل من نیست؟
یهو داد زد
+یعنییییی منننن حق یه رووووز استراحتم ندارمممم؟
و بهو صداش قطع شد...کی بود یعنی؟ کجا باید میرفت؟...بعد از حدودا ده دقیقه بعد کت و شلوار پوشیده اومد بیرون و دستیه به موهاش کشید
+تا یکی دوساعت دیگه برمیگردم...
و روکرد سمتم:
+میدونم کنجکاوی بپرسی کجا میخوام برم...باید برم شرکت کار ضروری پیش اومده
_خبمن تنهایی چیکار کنم؟
+دوساعت بخواب...بیدار شی من پیشتم...
لحنش یه مدلی بود...یه حس عجیبی بم دست داد... رفت بیرون و درو بست...کاش بهش میگفتم مواظب خودش باشه...پاهام خیلی در میکرد..نشستم روی کاناپه..خب حالا چیکار کنم؟ حوصلم سر میرفت اینجوری...اگه اول یه دوش میگرفتم خوب بود...یهو یادم اومد پیشونیم زخمه...ای بابا...خب پس بکم توخونه بگردم تا بیاد...اگه میرفتم تو اتاقش فضولی بود؟...نه بابا فضولی چرا...درشوکه قفل نکرده...یعنی هروقت میخوای بیا تو...در اتاقش باز بود...رفتم داخل...
۵.۴k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.