مروارید سفید
مروارید سفید
پارت⁹
جئون:ولی من نمیزارم از خواهرم سو استفاده کنی!(عصبی)
تهیونگ:من همچین آدمی نیستم(عصبی)
جئون:هه...(پوزخند)پس این من بودم که توی اتاق میخواستم بهش تجا*وز کنم هوم؟
تهیونگ:خفه شو..
ویو ات
جونگکوک دستمو گرفت تهیونگو هل داد و باهم از اونجا داشتیم میرفتیم..که از پشت دیدم تهیونگ سوار ماشینش شد..اوه..چه ماشینی...یه لامبورگینی...با ماشینش جلو اومد و لب زد
تهیونگ:بیاید بریم خونه ی من حرف بزنیم
جئون:لازم نکرده
تهیونگ:خب..بدون که از فردا دانشگاه نمیتونی بیای(پوزخند)
جئون:(عصبی)اسکل دوتا صندلی داره ات چجوری بشینه؟
تهیونگ:یا روی پای من میشینه یا تو
جئون:ات بیا...روی پای من بشین اوکی؟
ات:باشه...
ویو ات
جونگکوک در ماشینو باز کرد و نشست..منم آروم روی پاش نشستم که تهیونگ نگاه بدی به کوک کرد..کوک پوزخندی زد...بعد از ۱۰ دقیقه رسیدیم به...جایی که اندازه ی قصر بود!..از تعجب چشمام چهارتا شد...تهیونگ ماشینشو پارک کرد و داخل حیاط رفتیم..آخرای حیاط یه استخر بزرگ بود و درختای زیبایی اونجا بودن..یه دقیقه بیخیال همه چیز شدم و یه سوال مزخرف پرسیدم
ات:اینجا واقعا خونه ی خودته؟
تهیونگ:آره
ات:لیا هم اینجاس؟(ذوق)
تهیونگ:آره
جئون:شت..نمیخوام اونو ببینم...
تهیونگ:تو رابطه ای با لیا داری؟
جئون:هه..(پوزخند)یعنی بهت نگفته؟
تهیونگ:چیو؟
جئون:بعدا توضیح میدم..
وارد هال شدیم و خدمتکارا تعظیم کردن..چشمم به لیا خورد..لیا سریع اومد و منو بغل کرد..لبخند قشنگی به لبش اومد ولی وقتی جونگکوکو دید لبخندش محو شد...جونگکوک اخم کوچیکی بهم زد و با تهیونگ رفت روی یه مبل نشست..منم با لیا رفتم توی اتاقش..اتاقش از خونه ی منو کوک هم بزرگ تر بود..کلی لوازم نقاشی روی یه میز بزرگ بودن..ولی نقاشیای خنده داری کشیده بود..خندم گرفت که لیا لب زد
لیا:نقاشیام خنده داره؟
ات:نه نه(خنده)
لیا:معلومه
ات:ببخشید
لیا:نه بابا مهم نیست..ای کاش مثل تهیونگ میتونستم نقاشیای قشنگ بکشم...
کمی دلداری به لیا دادم و رفتم روی تختش نشستم که...
لایک:۲۰
کامنت:۱۵
پارت⁹
جئون:ولی من نمیزارم از خواهرم سو استفاده کنی!(عصبی)
تهیونگ:من همچین آدمی نیستم(عصبی)
جئون:هه...(پوزخند)پس این من بودم که توی اتاق میخواستم بهش تجا*وز کنم هوم؟
تهیونگ:خفه شو..
ویو ات
جونگکوک دستمو گرفت تهیونگو هل داد و باهم از اونجا داشتیم میرفتیم..که از پشت دیدم تهیونگ سوار ماشینش شد..اوه..چه ماشینی...یه لامبورگینی...با ماشینش جلو اومد و لب زد
تهیونگ:بیاید بریم خونه ی من حرف بزنیم
جئون:لازم نکرده
تهیونگ:خب..بدون که از فردا دانشگاه نمیتونی بیای(پوزخند)
جئون:(عصبی)اسکل دوتا صندلی داره ات چجوری بشینه؟
تهیونگ:یا روی پای من میشینه یا تو
جئون:ات بیا...روی پای من بشین اوکی؟
ات:باشه...
ویو ات
جونگکوک در ماشینو باز کرد و نشست..منم آروم روی پاش نشستم که تهیونگ نگاه بدی به کوک کرد..کوک پوزخندی زد...بعد از ۱۰ دقیقه رسیدیم به...جایی که اندازه ی قصر بود!..از تعجب چشمام چهارتا شد...تهیونگ ماشینشو پارک کرد و داخل حیاط رفتیم..آخرای حیاط یه استخر بزرگ بود و درختای زیبایی اونجا بودن..یه دقیقه بیخیال همه چیز شدم و یه سوال مزخرف پرسیدم
ات:اینجا واقعا خونه ی خودته؟
تهیونگ:آره
ات:لیا هم اینجاس؟(ذوق)
تهیونگ:آره
جئون:شت..نمیخوام اونو ببینم...
تهیونگ:تو رابطه ای با لیا داری؟
جئون:هه..(پوزخند)یعنی بهت نگفته؟
تهیونگ:چیو؟
جئون:بعدا توضیح میدم..
وارد هال شدیم و خدمتکارا تعظیم کردن..چشمم به لیا خورد..لیا سریع اومد و منو بغل کرد..لبخند قشنگی به لبش اومد ولی وقتی جونگکوکو دید لبخندش محو شد...جونگکوک اخم کوچیکی بهم زد و با تهیونگ رفت روی یه مبل نشست..منم با لیا رفتم توی اتاقش..اتاقش از خونه ی منو کوک هم بزرگ تر بود..کلی لوازم نقاشی روی یه میز بزرگ بودن..ولی نقاشیای خنده داری کشیده بود..خندم گرفت که لیا لب زد
لیا:نقاشیام خنده داره؟
ات:نه نه(خنده)
لیا:معلومه
ات:ببخشید
لیا:نه بابا مهم نیست..ای کاش مثل تهیونگ میتونستم نقاشیای قشنگ بکشم...
کمی دلداری به لیا دادم و رفتم روی تختش نشستم که...
لایک:۲۰
کامنت:۱۵
۵.۹k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.