☀️گیسوی شب☀️
☀️گیسوی شب☀️
# پارت صد ونود وپنج ...
آریا :
لیلا : تفلی گناه داره داری بد مجازاتش می کنی
- نمی دونم شایدم لازمه
لبخند زدوگفت : قابلی نداشت نامزاد عزیزم
بهش اخم کرد بلند خندید وگفت : بد اخلاق ...گیسوی که من می بینم بدجوری عاشقته ولی بخاطر خودته که ازت فاصله گرفته پیر شدی پسر خاله
- زیادی داری حرف می زنی برو اونور ببینم
کادوی گلی رو دادم ورفتم رو صندلی ام نشستم گیسو نبود
لیلا : رفت
برگشتم نگاش کردم با فاصله ازم نشست وگفت : آنا کار خوبی نکرده لازم نبوده منو نامزاد تو معرفی کنه
- شایدم لازم بوده
بلند شدم وگفتم : من نگران دختر کوچلومم
لیلا خندید وگفت : پس برو بهش بگو دروغ گفتی مطمئنم یه کشیده خوب می زنه بهت
- بهت رو دادم پر رو نشو لیلا
لیلا بازم بلند خندید همیشه همینجوری بود شاد وسرحال وفرق نداشت طرف مقابلش مرد باشه یا زن باهمه راحت وساده ارتباط برقرار می کرد یکمم رفتارش رو من تائثیر داشت
رفتم طرف خونه زن عمو داشت از رو به روم میومد
- جایی میری آریا جان
- بله
دیگه چیزی نپرسید رفتم طرف ساختمان خونه واز پله ها رفتم بالا کسی تو سالن نبود همه تو جشن بودن عوض کردن پیرهنم بهانه ای خوبی بود به اتاقی رفتم که قبلا متعلق به گلین بود پیرهن آبی ام رودر اوردم ویه پیرهن سرمه ای پوشیدم با شلوار توسی کتونم ترکیب خوبی بود
از اتاق اومدم بیرون نمی دونستم چطور برم باهاش حرف بزنم انگار شانس باهام یار بود که از اتاقش اومد بیرون پشت به من بود چند قدم رفت ولی دوباره برگشت ومنو نگاه کرد زود برگشت بره
- گیسو
توجه نکرد
- گیسو وایسا باهات حرف دارم
وایساد
- برگرد
برگشت ولی نگام نمی کرد
- اوممم ...میشه بپرسم چرا از من فرار می کنی
- الان جای این ح...حرفا نیست.
- پس کی جای این حرفاست
اخم کرد چقدر دختر کوچلوم زود عصبی می شد خیلی دوست داشتم از دو طرف گونه هاش رو بگیرم وفشار بدم درست مثله دختر بچه ها بود انگار اصلا بزرگ نشده بود همون چهره ای معصوم ودوست داشتنی ولی اندامش نسبت به چهار سال پیش کلی تغییر کرده بود انگار نگاهم خیلی بد روش می چرخید که اخم کرد وگفت : به چی اینجوری نگاه می کنی ...
- خیلی عوض شدی گیسو ولی همون دختر بچه ای سرتقی
روشو برگردوند بره
- گیسو یه دیقه وایسا
خودمو بهش رسوندم دستشو گرفتم دستشو محکم از از دستم کشید وبا خشم زل زد تو چشام وگفت : من با شما حرفی دارم ؟!
- تو ناراحتی من نامزاد دارم
پوزخندی زدوگفت : به من چه که نامزاد داری یا نه
اینبار جلوشو نگرفتم روشو برگردوند ورفت حوصله اون شلوغی رو نداشتم برگشتم برم اتاق گلین ولی
# پارت صد ونود وپنج ...
آریا :
لیلا : تفلی گناه داره داری بد مجازاتش می کنی
- نمی دونم شایدم لازمه
لبخند زدوگفت : قابلی نداشت نامزاد عزیزم
بهش اخم کرد بلند خندید وگفت : بد اخلاق ...گیسوی که من می بینم بدجوری عاشقته ولی بخاطر خودته که ازت فاصله گرفته پیر شدی پسر خاله
- زیادی داری حرف می زنی برو اونور ببینم
کادوی گلی رو دادم ورفتم رو صندلی ام نشستم گیسو نبود
لیلا : رفت
برگشتم نگاش کردم با فاصله ازم نشست وگفت : آنا کار خوبی نکرده لازم نبوده منو نامزاد تو معرفی کنه
- شایدم لازم بوده
بلند شدم وگفتم : من نگران دختر کوچلومم
لیلا خندید وگفت : پس برو بهش بگو دروغ گفتی مطمئنم یه کشیده خوب می زنه بهت
- بهت رو دادم پر رو نشو لیلا
لیلا بازم بلند خندید همیشه همینجوری بود شاد وسرحال وفرق نداشت طرف مقابلش مرد باشه یا زن باهمه راحت وساده ارتباط برقرار می کرد یکمم رفتارش رو من تائثیر داشت
رفتم طرف خونه زن عمو داشت از رو به روم میومد
- جایی میری آریا جان
- بله
دیگه چیزی نپرسید رفتم طرف ساختمان خونه واز پله ها رفتم بالا کسی تو سالن نبود همه تو جشن بودن عوض کردن پیرهنم بهانه ای خوبی بود به اتاقی رفتم که قبلا متعلق به گلین بود پیرهن آبی ام رودر اوردم ویه پیرهن سرمه ای پوشیدم با شلوار توسی کتونم ترکیب خوبی بود
از اتاق اومدم بیرون نمی دونستم چطور برم باهاش حرف بزنم انگار شانس باهام یار بود که از اتاقش اومد بیرون پشت به من بود چند قدم رفت ولی دوباره برگشت ومنو نگاه کرد زود برگشت بره
- گیسو
توجه نکرد
- گیسو وایسا باهات حرف دارم
وایساد
- برگرد
برگشت ولی نگام نمی کرد
- اوممم ...میشه بپرسم چرا از من فرار می کنی
- الان جای این ح...حرفا نیست.
- پس کی جای این حرفاست
اخم کرد چقدر دختر کوچلوم زود عصبی می شد خیلی دوست داشتم از دو طرف گونه هاش رو بگیرم وفشار بدم درست مثله دختر بچه ها بود انگار اصلا بزرگ نشده بود همون چهره ای معصوم ودوست داشتنی ولی اندامش نسبت به چهار سال پیش کلی تغییر کرده بود انگار نگاهم خیلی بد روش می چرخید که اخم کرد وگفت : به چی اینجوری نگاه می کنی ...
- خیلی عوض شدی گیسو ولی همون دختر بچه ای سرتقی
روشو برگردوند بره
- گیسو یه دیقه وایسا
خودمو بهش رسوندم دستشو گرفتم دستشو محکم از از دستم کشید وبا خشم زل زد تو چشام وگفت : من با شما حرفی دارم ؟!
- تو ناراحتی من نامزاد دارم
پوزخندی زدوگفت : به من چه که نامزاد داری یا نه
اینبار جلوشو نگرفتم روشو برگردوند ورفت حوصله اون شلوغی رو نداشتم برگشتم برم اتاق گلین ولی
۱۷.۸k
۰۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.