🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 160
#leoreza
از عایشه تشکری کردم و نشستم کنار پانیذ که قربون صدقه ی رایان میرفت لبخندی زدم
پانیذ:من بخورمتت مامانیی اره
رضا:باباجون ولی من چند شب پیش مامانتو خوردمم
پانیذ:الان رایان خوراک من شد منم خوراک تو اره
با بینیم گونش نوازش کردمم
رضا:فعلا که نه مگه من دلم میاد گلمو بخورم
نچی زیر لب کرد که رایان نقی زد جفتمون نگاش کردیم
رضا:باباجون بازم میخای زنمو بگیری اخه من گناه ندارمم
رایان که انگار میخاست گریه کنه
پانیذ:چیکارکنم میخای به توام بدم
چشمکی زدم
رضا:اره خیلی خوشمزه بودشیرش اصن حرف نداشت انقدر شیرین بود
چشماشو تو کاسه چرخوند
پانیذ:الان من دارم دوتا بچه بزرگ میکنم یکیم تو شکممه
رضا:بله
اشاره کردم رایانو بده دستم که داد تو بغلم
رضا:عایشههه بی زحمت یه لیوان اب میاریی (داد)
روبه پانیذ گفتم
رضا:این دارو هاتو بخور به بچها میگم از نسخه ی دکترم دارو هم بگیره خوبه
پانیذ:خوبه
عایشه که با لیوان اب داشت میومد و گذاشت رو میز چشمکی به پانیذ زدم
رضا:بخدا که شیرتت خیلی خوشمزست من که حال کردم پس بگوو رایان خان چطوری میخوره بخاطر مزه اشه
پانیذ که از حرف های من پیش عایشه هینی کشید و چیزی نگفت
ک بعد رفتن عایشه مشتشو کوبید به بازوم
پانید:بیبتربینتت جلوو عایشه اخه بابا من ابروم رف خدا لعنتتت نکنه
قهقهه ای سر دادم پانیذ اسی شده نگام کرد.....
#arslwn
دیانا:نگا کن اینجا رو ؛ اینجا تازه داشتن راه میرفتن ایی من قربونتون برممم
ارسلان:چرا قربون اونا بری قربون من بروو منم فدات میشمم
دیانا:اگه اونجوری باشه من همیشه قربونت میرم توام فدام شو خوبه
بینیم چسبوندم به بینیش
ارسلان:اون موقع من یه لقمه چپت میکنما خوشگله
لباشو تر کرد
دیانا:منم که مشتاقمم یه لقمه چپم کنی
لبام چسبوندم به لباش و کامی ازش گرفتم وقتی نفس کم اوردیم ازش جدا شدم سرم بردم تو گودی گردنش و میکی به گردنش زدم
دستم بردم زیر لباسش که در اتاق با شدت وا شد و دینا و دانیال با جنگ و دعوا اومدن تو دستم از لباس دیانا اوردم بیرون یکم ازش فاصله گرفتم
دانیال:چرا داری لباس مامانمو درمیاری
دیانا هینی کشید
ارسلان:داشتم بغلش میکردم که شما دوتا وروجک اومدین تو
دیانا:مگه من به شما یاد ندادم اول در بزنین بعد بیایین تو
دینا با انگشتاش بازی کرد
دینا:چرا گفتی ولی چون داداش بدو بدو میکرد منم خاستم زودتر برسم ببخشید
دیانا:میبخشمت ولی دیگه یادت نره خب بر چی اومدین
دانیال:بر شاممم اومدیمم
ارسلان:باشه پس بریمم که خیلی گشنمه مون شده
دست دیانا رو گرفتم و با بچها از پله ها رفتیم پایین دم گوشه دیانا لب زدم
ارسلان:اگه گذاشتن با خانومم راحت باشمم
دیانا خنده ای کرد و به سمت میز رفتیم.....
پارت 160
#leoreza
از عایشه تشکری کردم و نشستم کنار پانیذ که قربون صدقه ی رایان میرفت لبخندی زدم
پانیذ:من بخورمتت مامانیی اره
رضا:باباجون ولی من چند شب پیش مامانتو خوردمم
پانیذ:الان رایان خوراک من شد منم خوراک تو اره
با بینیم گونش نوازش کردمم
رضا:فعلا که نه مگه من دلم میاد گلمو بخورم
نچی زیر لب کرد که رایان نقی زد جفتمون نگاش کردیم
رضا:باباجون بازم میخای زنمو بگیری اخه من گناه ندارمم
رایان که انگار میخاست گریه کنه
پانیذ:چیکارکنم میخای به توام بدم
چشمکی زدم
رضا:اره خیلی خوشمزه بودشیرش اصن حرف نداشت انقدر شیرین بود
چشماشو تو کاسه چرخوند
پانیذ:الان من دارم دوتا بچه بزرگ میکنم یکیم تو شکممه
رضا:بله
اشاره کردم رایانو بده دستم که داد تو بغلم
رضا:عایشههه بی زحمت یه لیوان اب میاریی (داد)
روبه پانیذ گفتم
رضا:این دارو هاتو بخور به بچها میگم از نسخه ی دکترم دارو هم بگیره خوبه
پانیذ:خوبه
عایشه که با لیوان اب داشت میومد و گذاشت رو میز چشمکی به پانیذ زدم
رضا:بخدا که شیرتت خیلی خوشمزست من که حال کردم پس بگوو رایان خان چطوری میخوره بخاطر مزه اشه
پانیذ که از حرف های من پیش عایشه هینی کشید و چیزی نگفت
ک بعد رفتن عایشه مشتشو کوبید به بازوم
پانید:بیبتربینتت جلوو عایشه اخه بابا من ابروم رف خدا لعنتتت نکنه
قهقهه ای سر دادم پانیذ اسی شده نگام کرد.....
#arslwn
دیانا:نگا کن اینجا رو ؛ اینجا تازه داشتن راه میرفتن ایی من قربونتون برممم
ارسلان:چرا قربون اونا بری قربون من بروو منم فدات میشمم
دیانا:اگه اونجوری باشه من همیشه قربونت میرم توام فدام شو خوبه
بینیم چسبوندم به بینیش
ارسلان:اون موقع من یه لقمه چپت میکنما خوشگله
لباشو تر کرد
دیانا:منم که مشتاقمم یه لقمه چپم کنی
لبام چسبوندم به لباش و کامی ازش گرفتم وقتی نفس کم اوردیم ازش جدا شدم سرم بردم تو گودی گردنش و میکی به گردنش زدم
دستم بردم زیر لباسش که در اتاق با شدت وا شد و دینا و دانیال با جنگ و دعوا اومدن تو دستم از لباس دیانا اوردم بیرون یکم ازش فاصله گرفتم
دانیال:چرا داری لباس مامانمو درمیاری
دیانا هینی کشید
ارسلان:داشتم بغلش میکردم که شما دوتا وروجک اومدین تو
دیانا:مگه من به شما یاد ندادم اول در بزنین بعد بیایین تو
دینا با انگشتاش بازی کرد
دینا:چرا گفتی ولی چون داداش بدو بدو میکرد منم خاستم زودتر برسم ببخشید
دیانا:میبخشمت ولی دیگه یادت نره خب بر چی اومدین
دانیال:بر شاممم اومدیمم
ارسلان:باشه پس بریمم که خیلی گشنمه مون شده
دست دیانا رو گرفتم و با بچها از پله ها رفتیم پایین دم گوشه دیانا لب زدم
ارسلان:اگه گذاشتن با خانومم راحت باشمم
دیانا خنده ای کرد و به سمت میز رفتیم.....
۱۰.۵k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.