𝓘 𝓦𝓲𝓼𝓱 𝓝𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓕𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓕𝓵𝔂🕊💚🪁

𝓘 𝓦𝓲𝓼𝓱 𝓝𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓕𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓕𝓵𝔂🕊💚🪁
𝓐𝓾𝓽𝓱𝓸𝓻 :𝓙𝓲𝔂𝓸𝓸𝓷❤️
𝓙𝓴 𝓪𝓷𝓭 𝓝𝓪𝓫𝓲🐰🦋
𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹⁶

نابی : گریه هم میکنی ؟ فکر می‌کردم احساساتت رو کشتی !

جونگکوک نیشخند دردناکی می‌زند  و می‌گوید : تو هیچی نمیدونی !

_________________________________________________________

نابی :فقط خواستم بهت بگم من پیشنهادت رو قبول کردم .

جونگکوک : کدوم پيشنهاد ‌؟

نابی :اینکه تو خونت برای مدت کوتاهی زندگی کنم ... و اینکه باهم غیر رسمی صحبت کنیم.

جونگکوک :به یونجون بگو اتاقتو بهت نشون بده !

نابی : باش !

جونگکوک لبخندی زد و منتظر خروج نابی شد ...
اون دلش می‌خواست نابی ازش بپرسه چیشده ؟ من چیو نمیدونم ؟
اما از حق نگذریم نابی بیچاره هم حق داشت اون در عرض یک روز دو روی متفاوت از پسر ترسناک و سرد دیده بود !

..........................................................................................
جونگ کی برای هفتمین بار دکمه آیفون خانه جونگکوک را فشرد ...

نابی که تازه از خواب بیدار شده بود گفت :کیه ؟

جونگکوک همونطور که دست به سینه رو به روی آیفون بود گفت :برادر عزیزت!

نابی همونجور که داشت کش و قوسی به بدنش میداد گفت : کـــــــــــــــــــــــــــی ؟

جونگکوک : سونگ جونگ کی!

نابی رفت کنار کوک : خیلی عصبانیه ؟