p④
جیا « اپ..آپااااا....هقق ولم کننن...اما انگار گوشاش هیچ چیزی رو نمیشنید...
انگار داشتم لحظات آخر زندگیمو میدیدم...که یکدفعه دستم کشیده شد و این توجه بابا رو جلب کرد و با تعجب برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد...حقیقتا منم تعجب کردم....سونهو با خون دماغیش بازم دنبالشون اومده بود...با آرامش زیر لب گفت...
سونهو « آقای جئون...لطفا بس کنین!
راوی « کوک با عصبانیت خواست سیلی دیگه ای مهمون صورت سونهو بکنه که سونهو دستشو گرفت...
سونهو « نظرتون چیه که مثل دوتا مرد باهم صحبت کنیم؟
کوک « پسره....مرد؟! هه تو یه بچه دبیرستانی هستی میخوای مردونه صحبت کنی؟!
سونهو روبروی جونگکوک ایستاد تقریبا هم قد کوک شده بود...با چشمایی بدون ترس گفت
سونهو « اگه مسئله درباره جیا باشه...مردونه بودن رو نشونتون میدم...آقای جئون! اگه بخاطر جیا باشه حاضرم هزاران سیلی ازتون بخورم اما لطفا حرفامو گوش کنید...
کوک دوباره دستشو برد بالا که جیا جیغی زد...
جیا « بابا بسههه نکن توروخدااااا هققق...من دوسش دارم( نچ نچ بچه ها ۱۲ ساله چ غلطا ک نمیکنن🌚👍)
راوی « جونگکوک با خشم به سمت جیا برگشت و با صدای آرامش قبل از طوفانی گفت« دوسش داری؟ خیلی خب...اگه اونو دوست داری پس دیگه باید فراموش کنی من پدرتم...و بعد کتشو صاف کرد و به سمت در خروجی مدرسه حرکت کرد...جیا که تازه متوجه حرف های پدرش شده بود با گریه دنبال پدرش میدوید...جونگکوک به اونطرف خیابون رفت و تا خواست سوار ماشین بشه صدای شکستن شیشه ها و ترمز ماشین قلبش رو از جا درآورد...
خب خب با یکم شرط کوچولو چطورین؟
لایک: ۱۲۰
کامنت « ۱۰۰ بدون تکرار...عاللییی و بعدیی هم ننویسید مچکرم🌚🫰🏻
انگار داشتم لحظات آخر زندگیمو میدیدم...که یکدفعه دستم کشیده شد و این توجه بابا رو جلب کرد و با تعجب برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد...حقیقتا منم تعجب کردم....سونهو با خون دماغیش بازم دنبالشون اومده بود...با آرامش زیر لب گفت...
سونهو « آقای جئون...لطفا بس کنین!
راوی « کوک با عصبانیت خواست سیلی دیگه ای مهمون صورت سونهو بکنه که سونهو دستشو گرفت...
سونهو « نظرتون چیه که مثل دوتا مرد باهم صحبت کنیم؟
کوک « پسره....مرد؟! هه تو یه بچه دبیرستانی هستی میخوای مردونه صحبت کنی؟!
سونهو روبروی جونگکوک ایستاد تقریبا هم قد کوک شده بود...با چشمایی بدون ترس گفت
سونهو « اگه مسئله درباره جیا باشه...مردونه بودن رو نشونتون میدم...آقای جئون! اگه بخاطر جیا باشه حاضرم هزاران سیلی ازتون بخورم اما لطفا حرفامو گوش کنید...
کوک دوباره دستشو برد بالا که جیا جیغی زد...
جیا « بابا بسههه نکن توروخدااااا هققق...من دوسش دارم( نچ نچ بچه ها ۱۲ ساله چ غلطا ک نمیکنن🌚👍)
راوی « جونگکوک با خشم به سمت جیا برگشت و با صدای آرامش قبل از طوفانی گفت« دوسش داری؟ خیلی خب...اگه اونو دوست داری پس دیگه باید فراموش کنی من پدرتم...و بعد کتشو صاف کرد و به سمت در خروجی مدرسه حرکت کرد...جیا که تازه متوجه حرف های پدرش شده بود با گریه دنبال پدرش میدوید...جونگکوک به اونطرف خیابون رفت و تا خواست سوار ماشین بشه صدای شکستن شیشه ها و ترمز ماشین قلبش رو از جا درآورد...
خب خب با یکم شرط کوچولو چطورین؟
لایک: ۱۲۰
کامنت « ۱۰۰ بدون تکرار...عاللییی و بعدیی هم ننویسید مچکرم🌚🫰🏻
۲۱۶.۳k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.