پارت۸
ویو ته
+کانگ ، اون زیر زانوش علامت داشت ، اون دختر داییمه
کانگ : ارباب ، تبریک میگم
بلاخره پیدات کردم
ویو آیلین
رفتم و همه چیز رو به یونا گفتم و بعد رفتم پیش جیسو
و به جیسو هم راجب لیا گفتم
_ جیسو ، لباسی داری بهم بدی ؟
جیسو : معلومه ، بیا ، این لباس مادرمه ، تهیونگ عاشق این لباسه
_ تهیونگ کیه ؟
جیسو : ارباب دیگه
_ اسمش رو نمیدونستم ، پس اگه مال مادرته نمیخوام
جیسو : شوخی میکنی ؟ این بهت خیلی میاد ، تهیونگ عاشقش میشه
_ مرسی
رفتم و لباس رو پوشیدم خیلی باز بود ( توی هایلایت ها گذاشتم)
خط سینم کامل معلوم بود ولی بهش اهمیت ندادم ،
و رفتم از یونا لوازم آرایشی بگیرم که دیدم جولیا هم پیش هست
لوازم آرایشی رو گرفتم و جولیا هم خیلی اعصبی شد و رفت به لیا بگه
من هم رفتم اتاقم و آرایش کردم که دید لیا اومد
لیا اون لباس رو از کجا آوردی؟
_ به تو چه ربطی داره ؟
لیا : الان ربطشو نشونت میدم و در رو قفل کرد و رفت
در رو باز کننننن
محکم به در ضربه میزدم اما دیگه فایده نداشت ، زدم زیر گریه ، من به قولی که به ارباب داده بودم عمل نکردم ، آخه چرا من ؟ چراااااااا ( داد )
مهمونی شروع شده بود و صدای اجومارو شنیدم که گفت : ارباب کسی که میخوان باهاشون برقصه رو انتخاب کردن ،
وقتی اون حرف رو زد از زندگی نا امید شدم ، رفتم و لب بالکن وایسادم
_ مامان بابا ، دارم میام پیشتون :)
رفتم روی میله و با سر پریدم که یکم منو گرفت و از پشت بغلم کرد
+دیوونه شدی ( عربده)
_ ارباب شما اینجا چیکار ...
برگشت و دستاش رو روی شونه هام گذاشت و گفت
+ چرا اون کار رو کردی ؟ ها ؟جدی فکر کردی من میتونم بدون تو زندگی کنم هااااا( عربده و گریه )
_ ببخشید ، نمیخواستم ناراحتتون کنم
یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود
اشک هاشو پاک کرد
+ لباس مادرم توی تنت خیلی زیبا عه ، خیلی بهت میاد
_ ارباب ، شما اینجا چیکار میکنین ؟ فکر کردم دارین با اون دختر میرقصید
+ مگه کس دیگه هم جز تو شایسته ی رقصیدن با من هست ؟
دستم رو گرفت و منو برد روی سن و رقص رو شروع کرد
لیا داشت حرص میخورد، کنار یونا وایساده بود
ویو یونا
قهوه ایی که دستم بود رو ریختم رو لباسش
€ ببخشید
لیا : حواست باشه ، من فقط این لباس رو داشتم
ویو لیا
رفتم پیش اجوما و بهش گفتم
لیا : حالا چیکار کنم ؟
اجوما : مجبوری میزبان باشی ، وقتی رقص تموم شد شراب رو توی لیوان بریز و پخش کن ،
لیا : چشم
خیلی ناراحت بودم ، دیگه نمی تونستم هیچ کاری کنم ، ارباب اونو دوست داره ؟ رفته و اوردتش؟
ویو ات
ارباب خیلی خوب می رقصید ، کارش عالی بود تمام مدت به چشمام زل زده بود و لبخند میزد، خیلی جذاب شده بود ، که نگاهش از چشمام رفت به سینه هام و پوزخند زد
+ خیلی بازه
_ سلیقه ی مادرته
+به بدن تو هم خیلی میاد
_ ممنون ( خجالت زده )
رقص تموم شد و رفت
منم رفتم پیش یونا
€ آیلینننننننننننننننننن، دمت گرم ، مخ ارباب رو زدی ، حرص لیا رو در آوردی
_ به لطف تو
€ برو پیشش ، تنهاس
_ باش
رفتم پیشش و یه لبخند روی لبش نشست
لیا با سینی پر از لیوان شراب اومد پیشمون و تارف کرد و گفت
لیا : رقصیدن خوش گذشت؟
دونا لیوان برداشتم و یکی شو دادم به ارباب و گفتم
_ میزبانی خوش گذشت ؟
لیا : ارباب ، چرا با اون رقصیدید ؟ اون خیلی بی شعوره
+من باهاش نرقصیدم ، قلبم باهاش رقصید:) اون بهم قول داده بود باهام میرقصه و به قولش عمل کرد
و لیا با عصبانیت از اونجا رفت ،
ارباب لیوان شرابش رو به لیوانم زد و گفت
+به سلامتی خودمون
و سر کشیدیم
کم کم همه مهمون ها رفتن و ما لباسمون ر عوض کردیم و خونه رو تمیز کردیم ، همه ی خدمت کار ها رفتن خوابیدن ، بجز من ، رفتم روی مبل نشستم و به ماه نگاه کردم ، کامل بود ، و بعد خوابم برد
ویو تهیونگ
اومدم دیدم خوابه ، بغلش کردم و بردم انداختمش روی تخت و گفتم
+قرار نبود عاشقت شم ، فقط قرار بود بخاطر خودم از تو محافظت کنم
و لبش رو بوسیدم و رفتم و خوابیدم
منظور تهیونگ چی بود ؟ بخاطر خودش ؟
۱۰ لایک ۱۰ کامنت
دستم شکست
+کانگ ، اون زیر زانوش علامت داشت ، اون دختر داییمه
کانگ : ارباب ، تبریک میگم
بلاخره پیدات کردم
ویو آیلین
رفتم و همه چیز رو به یونا گفتم و بعد رفتم پیش جیسو
و به جیسو هم راجب لیا گفتم
_ جیسو ، لباسی داری بهم بدی ؟
جیسو : معلومه ، بیا ، این لباس مادرمه ، تهیونگ عاشق این لباسه
_ تهیونگ کیه ؟
جیسو : ارباب دیگه
_ اسمش رو نمیدونستم ، پس اگه مال مادرته نمیخوام
جیسو : شوخی میکنی ؟ این بهت خیلی میاد ، تهیونگ عاشقش میشه
_ مرسی
رفتم و لباس رو پوشیدم خیلی باز بود ( توی هایلایت ها گذاشتم)
خط سینم کامل معلوم بود ولی بهش اهمیت ندادم ،
و رفتم از یونا لوازم آرایشی بگیرم که دیدم جولیا هم پیش هست
لوازم آرایشی رو گرفتم و جولیا هم خیلی اعصبی شد و رفت به لیا بگه
من هم رفتم اتاقم و آرایش کردم که دید لیا اومد
لیا اون لباس رو از کجا آوردی؟
_ به تو چه ربطی داره ؟
لیا : الان ربطشو نشونت میدم و در رو قفل کرد و رفت
در رو باز کننننن
محکم به در ضربه میزدم اما دیگه فایده نداشت ، زدم زیر گریه ، من به قولی که به ارباب داده بودم عمل نکردم ، آخه چرا من ؟ چراااااااا ( داد )
مهمونی شروع شده بود و صدای اجومارو شنیدم که گفت : ارباب کسی که میخوان باهاشون برقصه رو انتخاب کردن ،
وقتی اون حرف رو زد از زندگی نا امید شدم ، رفتم و لب بالکن وایسادم
_ مامان بابا ، دارم میام پیشتون :)
رفتم روی میله و با سر پریدم که یکم منو گرفت و از پشت بغلم کرد
+دیوونه شدی ( عربده)
_ ارباب شما اینجا چیکار ...
برگشت و دستاش رو روی شونه هام گذاشت و گفت
+ چرا اون کار رو کردی ؟ ها ؟جدی فکر کردی من میتونم بدون تو زندگی کنم هااااا( عربده و گریه )
_ ببخشید ، نمیخواستم ناراحتتون کنم
یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود
اشک هاشو پاک کرد
+ لباس مادرم توی تنت خیلی زیبا عه ، خیلی بهت میاد
_ ارباب ، شما اینجا چیکار میکنین ؟ فکر کردم دارین با اون دختر میرقصید
+ مگه کس دیگه هم جز تو شایسته ی رقصیدن با من هست ؟
دستم رو گرفت و منو برد روی سن و رقص رو شروع کرد
لیا داشت حرص میخورد، کنار یونا وایساده بود
ویو یونا
قهوه ایی که دستم بود رو ریختم رو لباسش
€ ببخشید
لیا : حواست باشه ، من فقط این لباس رو داشتم
ویو لیا
رفتم پیش اجوما و بهش گفتم
لیا : حالا چیکار کنم ؟
اجوما : مجبوری میزبان باشی ، وقتی رقص تموم شد شراب رو توی لیوان بریز و پخش کن ،
لیا : چشم
خیلی ناراحت بودم ، دیگه نمی تونستم هیچ کاری کنم ، ارباب اونو دوست داره ؟ رفته و اوردتش؟
ویو ات
ارباب خیلی خوب می رقصید ، کارش عالی بود تمام مدت به چشمام زل زده بود و لبخند میزد، خیلی جذاب شده بود ، که نگاهش از چشمام رفت به سینه هام و پوزخند زد
+ خیلی بازه
_ سلیقه ی مادرته
+به بدن تو هم خیلی میاد
_ ممنون ( خجالت زده )
رقص تموم شد و رفت
منم رفتم پیش یونا
€ آیلینننننننننننننننننن، دمت گرم ، مخ ارباب رو زدی ، حرص لیا رو در آوردی
_ به لطف تو
€ برو پیشش ، تنهاس
_ باش
رفتم پیشش و یه لبخند روی لبش نشست
لیا با سینی پر از لیوان شراب اومد پیشمون و تارف کرد و گفت
لیا : رقصیدن خوش گذشت؟
دونا لیوان برداشتم و یکی شو دادم به ارباب و گفتم
_ میزبانی خوش گذشت ؟
لیا : ارباب ، چرا با اون رقصیدید ؟ اون خیلی بی شعوره
+من باهاش نرقصیدم ، قلبم باهاش رقصید:) اون بهم قول داده بود باهام میرقصه و به قولش عمل کرد
و لیا با عصبانیت از اونجا رفت ،
ارباب لیوان شرابش رو به لیوانم زد و گفت
+به سلامتی خودمون
و سر کشیدیم
کم کم همه مهمون ها رفتن و ما لباسمون ر عوض کردیم و خونه رو تمیز کردیم ، همه ی خدمت کار ها رفتن خوابیدن ، بجز من ، رفتم روی مبل نشستم و به ماه نگاه کردم ، کامل بود ، و بعد خوابم برد
ویو تهیونگ
اومدم دیدم خوابه ، بغلش کردم و بردم انداختمش روی تخت و گفتم
+قرار نبود عاشقت شم ، فقط قرار بود بخاطر خودم از تو محافظت کنم
و لبش رو بوسیدم و رفتم و خوابیدم
منظور تهیونگ چی بود ؟ بخاطر خودش ؟
۱۰ لایک ۱۰ کامنت
دستم شکست
۲۷.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.